- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
استاد فاطمی نیا درباره حضور قلب در نماز می گویند: مرحوم فیض کاشانی در این باره مثال جالبی دارند و می گویند انسانی که شیرینی می خورد، اگر شیرینی به اطراف دهانش چسبیده باشد و آن را تمیز نکند، مگس ها اطراف او جمع می شوند و هرچه آن ها را براند، باز هم برمی گردند. حال این مگس ها، افکار و اندیشه های ما هستند و آن شیرینی، تعلقات ما به امور دنیوی! وقتی انسان با تعلقات فراوان وارد نماز می شود، این مگس های تخیلات و افکار به دنبال آن به دل انسان هجوم می آورند! راه حلش این است که از قبل آمادگی نماز داشته باشیم و ذهن خود را از این تعلقات دنیوی پاک کنیم تا جلوی هجوم افکار گرفته شود. این تعلقات دنیا بد نیست، ما بدیم که از این ها بت می سازیم. پس باید همیشه در حالت توجه و حضور باشیم تا در زمان نماز، این افکار هجوم نیاورد.
پایگاه رسمی استاد فاطمی نیا
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
شیر و گرگ و روباهی، گورخر و آهو و خرگوشی را شکار کردند. شیر به گرگ دستور داد تا شکارها را تقسیم کند. گرگ گفت: «گورخر برای تو، آهو برای من و خرگوش برای روباه.» شیر ناراحت شد و گرگ را با چنگال هایش خون آلود کرد. سپس به روباه دستور داد تا شکارها را تقسیم کند. روباه گفت: «خوشبختانه شکارها تقسیم شده اند. گورخر برای صبحانه شما، آهو برای ناهار شما و خرگوش هم برای شام شما.» شیر گفت: «چطور به این گونه تقسیم کردن پی بردی؟» روباه گفت: «از جامه سرخ رنگی که بر تن گرگ کردید.»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
شاید خنده دار باشد ولی یک عالمه اسکناس توی خیابان، در حال رفتن بودند! پدرم برای جمع کردن این اسکناسها صبح زود از خانه بیرون میرفت. کار و کاسبی پدرم از این راه بود. او میگفت: از ماه شهریور اسکناسهای بیشتری توی خیابان راه میروند، من باید برای جمع کردن این اسکناسها ظهرها به خانه نیایم. درست زمانی که مردم به خانه میروند شاید کم و بیش اسکناسی خسته گوشه خیابان ایستاده باشد. اگر بتوانم بیشتر از بقیه اسکناس جمع کنم تا قبل از اول مهر پول کیف و کفش مدرسه علی را جور میکنم که با کیف و کفش پاره پارسال به مدرسه نرود. گاهی میشد از شدت گرمای بی اندازه، اسکناس زیادی در خیابان راه نمیرفت و گاهی هم اسکناسهای هزارتومانی به 5000 تومانی تبدیل میشدند که برق خوشحالی را در چشمهای خسته پدرم مینشاند. پدرم از خستگیهایش، از آرزوهای بزرگش برای ما، از مایحتاجش و گاهی هم از سیاستهای دولت که زیاد چیزی هم سر در نمیآورد برای اسکناسها حرف میزد. نیمه شهریور همان طور که پدر حرفش را زده بود خیابان پر از اسکناس شد. دیگر ظهرها به خانه نمیآمد، من با حسرتی آمیخته به بغض با خودم گفتم کاش بزرگ بودم تا پدرم را در جمع کردن این اسکناسها کمک میکردم و او میتوانست ظهرها به خانه بیاید و اخبار را گوش کند. پدرم قبل از باز شدن مدرسهها توانست برای برادر کوچک ترم کیف و کفش بخرد و از این بابت خدا را شکر کرد. شاید پدر شما هم اگر از این اسکناسها جمع کرده باشد، پدر من را بشناسد. پدر من راننده یک تاکسی است و اسکناسها مسافرهایش!
حدیث دهقان، پایگاه خبری شاعر
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
کیمیای عشق را ببین
کیمیای نور را که خاک خسته را
صبح و سبزه می کند
کیمیا و سحر صبح را نگاه کن
جای بذر مرگ و برگ خونی خزان
کیمیای عشق و صبح و سبزه آفریده است
شفیعی کدکنی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
به طور معمول وقتی با پیشنهادی یا خواهشی از سمت فردی روبه رو میشوم، نمیتوانم «نه» بگویم. اگر طرف اصرار کند که دیگر هیچ، هر چقدر هم که آن کار از نظرم نشدنی یا انجامش برایم سخت باشد باز هم نمیتوانم قاطعانه «نه» بگویم. گاهی البته خیلی تقصیر من هم نیست، تقصیر طرف مقابلم است که از این نقطه ضعف نهایت استفاده را میکند طوری که انگار با دروازه خالی مواجه شده و بازدن گل، تیم را به جام جهانی میبرد! واقعیت این است که «نه» نگفتن در مقابل کاری که انجامش به دلایل مختلف اعم از نداشتن توانایی، نداشتن وقت یا تخصص نداشتن سخت است، برای من دو پیامددارد. اول این که حین انجام مدام خودم را فحش میدهم و به خودم بد و بیراه میگویم که چرا این کار را قبول کردی و در نهایت حس بدم در نتیجه کار هم تاثیر میگذارد و دوم این که با نهایت اعصاب خردی و استرس آن کار را انجام میدهم که این دومی به مراتب از اولی بدتر است. هرچند در هر دو حالت روح و روان آدم درگیر آن کار است اما در دومی طرف مقابل هم بابت کاری که انجام نشده و حسابی که روی انجام شدنش میکرده، ناراحت است و حق هم دارد چون زمان را هم از دست داده است. همیشه با خودم فکر میکنم باید به پیشنهاد کاری که از انجامش عاجزم مثل پیشنهاد مواد مخدر یا کار بدی که زندگیام را تباه میکند، نگاه کنم و برای این که به این گرداب نیفتم ،«نه» اول را محکمتر بگویم. شاید کسی که پیشنهاد میدهد ناراحت شود یا باخودش فکر کند که برایش کلاس میگذارم ولی این ناراحتی و برداشت هرچه باشد به مراتب از بدقولی یا آزار روحی خودم حین انجام کار بهتر است!
مازیار حکاک
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
با تمامِ ادعا، جا می زنیم!
هر زمان و هرکجا، جا می زنیم
در صفِ یارانه، نان، گیتِ سفر
پیشِ چشمانِ شما، جا می زنیم
داخلِ یک صف اگر غفلت کنی
بعد می بینی که ما؛ جا می زنیم
جازدن های زمینی جایِ خود
صف اگر باشد هوا، جا می زنیم
جازدن در شامِ مهمانی که هیچ
در صفِ شامِ عزا، جا می زنیم
در عروسی شیک می باشیم ولی
لحظه سرو غذا، جا می زنیم
گاه فردی هست کارِ جازدن
گاه هم با بچه ها جا می زنیم!
ژستِ ما همواره روشنفکری است
منتها در سینما جا می زنیم
گر سرت یک روز توی صف شکست
از صفت بیرون نیا، جا می زنیم
«جازدن» از جمله تفریحات ماست
عصرها با «مصطفی»* جا می زنیم
*مصطفی صابری!
امیرحسین خوش حال
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
مردی که با هواپیما سر کار می رود!
آدیتی سنترال/ اگر شما هم از آن دسته کسانی هستید که هر روز از شرایط بد کاری شکایت می کنید، خواندن این مطلب برایتان امیدوار کننده است! «کورت ون بدنیسکی» مهندس مکانیک آمریکایی که در سانفرانسیسکو زندگی می کند، هر روز برای رفتن به سر کارش مجبور است با هواپیما سفر کند! او هر روز ساعت 5 صبح بیدار می شود و بعد از خوردن صبحانه،یک ساعت و 15 دقیقه تا فرودگاه شهرش رانندگی می کند و از آن جا سوار هواپیمای تک موتوره می شود تا فاصله 558 کیلومتری تا شهر اوکلند، محل کارش را طی کند. پرواز او هر روز 90 دقیقه طول می کشد. بنابراین او بعد از پایان ساعت کاری در 17 بعد از ظهر و در بهترین حالت ساعت 9 شب به خانه اش می رسد!
مردی که عاشق جعبه های «آمازون» است!
آدیتی سنترال/ «کیسالو سایتو» مرد ژاپنی آن قدر عاشق جعبه های ارسالی سایت آمازون است که از سال 2008 مشغول جمع آوری مجموعه ای از این جعبه هاست! سایت آمازون، مرکز فروش اینترنتی است. او علاوه بر جعبه های سفارشی خودش، از مردم خواسته تا جعبه های خودشان را برایش ارسال کنند و آن ها را در مجموعه اش قرار داده و حالا انبوهی از این جعبه ها را در خانه اش در معرض دید عموم قرار داده است!
لغزنده ترین بزرگراه دنیا!
اسکای نیوز/ تصادف یک کامیون حاوی 3400 کیلوگرم ماهی باعث شد تا بزرگراه آمریکایی «اورگان» تبدیل به لغزنده ترین جاده دنیا شود! پخش شدن بار کامیون بر روی آسفالت سبب لغزنده شدن بیش از حد جاده شد تا جایی که امداد رسانی نیروهای پلیس را با مشکل مواجه کرد! این ماهی ها از شدت ضربه له شده اند و جاده به طرز وحشتناکی در لجن پوشانده شد!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تاثیر نحوه درخواست مشتری در قیمت!
* تو کرواسی دیگه نمیپرسن آقا داماد چیکاره اند؟ چون میدونن حتما مربی فوتباله!
* پیتزا قیافه اش یک جوریه انگار جز خوبی کاری از دستش برنمیاد!
* یادش به خیر بچه که بودیم بعدازظهرها تو کوچه گل کوچیک می زدیم، دم عصرم جلو سوپری محل نوشابه 50 تومنی می خوردیم. اون روزها دیگه برنمیگرده؟
* اون ایموجی یاهو مسنجر بود که از خنده روی زمین می غلتید، کلا دیگه زندگی هم ازونا نداره!
* همین الان که ما این جاییم یک خواننده تو کویر داره موزیک ویدئو ضبط می کنه!
* زندگی مجردی این جوریه که شما گرسنه ات می شه و به قصد پختن بیف استراگانف میری تو آشپزخونه. 10 دقیقه بعد قابلمه به دست با دوتا نیمرو میای بیرون!
* ﺑﺰﺭگ ترین ﺑُﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ سوپری، یک ﺩﻭﻧﻪ ﻟﻮﺍﺷﮏ ﺧﺮﯾﺪﻡ، ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﻭﺗﺎﺳﺖ ﭼﺴﺒﯿﺪﻥ به هم !
* 10 دفعه امتحان آیین نامه و دست فرمون رد می شه، بعد که قبول شد می شه شوماخر! اون هایی هم که موقع پایین کشیدن شیشه کلاج می گیرن همه شون منم!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بالگرد آب پاش در حال خاموش کردن آتش در جنگل های کالیفرنیا، عکس از رویترز
مسابقات فوتبال در گِل با عمق بیشتر از نیم متر در فنلاند عکس از گاردین
لحظه ابتدایی ورود شناگر روسیه ای به آب در مسابقات شنا در یونان، عکس از خبرگزاری فرانسه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
(توضیح: شادی این متن تقدیم می شود برای شادی روح دانشمند کشورمان، مریم میرزاخانی. خداوند بیامرزدش). در خبرها بود باستان شناسان ایرانی و چینی در عملیات عمرانی آزادراه تهران - شمال بقایای نوعی دایناسور دو پا را در ارتفاعات رشته کوه البرز کشف کردند. گویا قدمت این ردپاها به ۱۷۰ میلیون سال پیش بر میگردد. خبر بسیار مسرت بخشی است که چنین اتفاق علمی جالب و هیجان انگیزی در کشورمان رخ داده است. چون مدت هاست عادت کرده ایم خبرهای علمی که درباره ما منتشر می شود یا درباره رکوردزنی در رشته عصبانی ترین مردم جهان باشد، یا در افسردگی مقام بین المللی می آوریم، یا در مصرف لوازم آرایش و جراحی های زیبایی پیشتاز جهان هستیم، یا در ابتلا به انواع و اقسام سرطان در صدر اخبار پزشکی دنیاییم و از این جور خبرها! یا تازه وقتی یکی از دانشمندان بین المللی مان فوت می کند، باخبر می شویم که ما یک مریم میرزاخانی هم داشتیم و قدرش را ندانستیم و تازه می شناسیم اش.
ولی از حق نگذریم این خبر کشف ردپای دایناسور خیلی خوشحال کننده است. به ویژه از این نظر که در بین کاشفان، دانشمندان ایرانی هم حضور داشته اند. چون اگر فقط دانشمندان چینی در گروه بودند، ممکن بود معلوم شود آن ها ردپاهای خودشان بوده و اشتباه گرفته اند، یا طبق خصلت ذاتی اهالی کشورشان، یکی سفارش داده و آن ها هم دست به تولید فسیل تقلبی دایناسور با قوطی مایع ظرف شویی و دمپایی لاانگشتی بازیافتی زده اند که از خودش طبیعی تر درآمده است! البته روی همین رد پا هم باید بررسی شود تا تاریخ دقیقش مشخص شود. ممکن است با توجه به مدت زمانی که از شروع آزادراه تهران به شمال گذشته، شاید ته مانده غذاهای کارگران اولیه این مسیر که گوشه پروژه ریخته بودند، تبدیل به فسیل شده باشد! یا ردپاهای کسانی است که هی رفته اند ببینند این آزادراه سرانجامش چه شد و از بس رفته اند و دست خالی برگشته اند، ردپایشان به قدمت و اندازه ردپای دایناسور شده است! از طرفی این خبر نباید برای ما خیلی عجیب باشد. به هرحال ما چیزهایی داریم که از لحاظ تاریخ تولید روی دایناسورها را سفید کرده اند. نمونه اش همین نیسان آبی که تازه قرار شده از سال آینده خط تولیدش متوقف شود، اگر خودروسازان راضی شوند و دلشان بیاید دست از این گنجینه بردارند!
علیرضا کاردار
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* در صورت امکان، دقت بیشتری درباره املای کلمات داشته باشید. در زندگی سلام ٢٦ تیر ماه، مطلب مربوط به چخوف، کلمه «همزات پنداری» به این شکل مرقوم شده بود.
با احترام، جواد سلیمی
* آیا نمی دانید که «همزات پنداری» با دال ذال است؟
یک استاد ادبیات
* این چخوف اسمش هم خنده داره! خخخ! ولی خداییش به زور به خنداننده شو ربطش دادین!صالح زاده، مشهد
* ممنون از پیشنهادهاتون برای خوندن کتاب هایی که می خندونمون. واقعا این روزها بهش نیاز دارم. یک کنکوری
* اشکان عزیزم، از این که این همه برای زندگی مون زحمت می کشی، ازت ممنونم. همسرت مریم
* همسر عزیزم مهلا جان، تولدت مبارک. شرمنده که روز تولدت کنارت نبودم. خدمت سربازی است دیگر! ان شاءا... سال های بعد در کنارتم. همسرت محسن
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.