- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حجت الاسلام و المسلمین قرائتی در تفسیر آیه 18 سوره یوسف با این مضمون که: «و پیراهن یوسف(ع) را آغشته به خونى دروغین (نزد پدر) آوردند. (پدر) گفت: چنین نیست بلکه نفسِتان کارى (بد) را براى شما آراسته است. پس (من را) صبرى جمیل و نیکوست و خدا بر آن چه مى گویید به کمک طلبیده مى شود»، نکاتی را مطرح کرده اند که می خوانید:
1-مراقب جوسازى ها باشید. 2-فریب مظلوم نمایى ها را نخورید. یعقوب(ع)، فریب پیراهن خون آلود و اشک ها را نخورد بلکه گفت: امان از نفس شما. 3-شیطان و نفس، گناه را نزد انسان زیبا جلوه مى دهند و انجام آن را توجیه مى کنند. 4-یعقوب (ع) مى دانست یوسف را گرگ نخورده، لذا از برادران استخوان یا بقایاى جسد را مطالبه نکرد. 5-حوادث دو چهره دارد: بلا و سختى، صبر و زیبایى. 6-انبیاى الهى در برابر حوادث سخت، زیباترین عکس العمل را نشان مى دهند، صبری زیبا. 7-در حوادث باید علاوه بر صبر و توانایى درونى، از امدادهاى الهى استمداد جست. 8-براى صبر باید از خداوند استمداد طلبید. 9-بهترین نوع صبر آن است که با آن که دل مى سوزد و اشک جارى مى شود، خدا فراموش نشود.
تفسیر نور
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
آهسته راه رفتن یا غذا خوردن را در اصطلاح «میرزا میرزا رفتن» یا «میرزا میرزا خوردن» می گویند. در ابتدا واژه میرزا را درباره امیرزاده ها به کار می بردند اما بعدها این واژه به طبقه باسواد گفته شد و چون در گذشته افراد باسواد بسیار کم بودهاند، لذا میرزاها از احترام ویژه ای در بین مردم برخوردار بودند؛ بنابراین میرزاها چون از میزان احترام مردم نسبت به خودشان مطلع شدند، از باب فخر فروشی یا برای رعایت شخصیت خود شمرده شمرده صحبت می کردند و آرام آرام غذا می خوردند. به تدریج این طرز زندگی میرزاها به مَثل تبدیل شد و از آن پس مردم به هرکس که آرام راه میرفت یا آهسته غذا می خورد میگفتند: فلانی «میرزا میرزا» رفتار می کند.
برگرفته از کتاب «ریشههای تاریخی امثال و حکم»، مهدی پرتوی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سعید کیف مدرسه اش را با عجله به گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی طاقچه بود، رفت. همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد. پول های خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد. وارد مغازه شد. با ذوق گفت: «ببخشید آقا! یه کمربند می خواستم. آخه فردا تولد پدرمه.» مغازه دار گفت: «به به! مبارک باشه! چه جوری باشه؟ چرم یا معمولی، مشکی یا قهوه ای». پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت و سپس گفت: «فرقی نداره. فقط ... فقط دردش کم باشه!»
عصر ایران
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
شاعری بنده نبود
و از آن جایی که بنده نبود
جیبش آکنده نبود
تیشه و اره نداشت
عاشق رنده نبود
شاعری...
بر لب تصویرش
خنده نبود
سید حسن حسینی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام، آفرین و خداقوت بابت این که تمامی شرکت کنندگان مسابقه این هفته در حالی که از 200 نفر هم بیشتر بودند، موفق شدند به درستی چهره پازل شده را تشخیص بدهند و حتی یک پاسخ اشتباه هم برای ما ارسال نشده است. البته این چهره، این روزها مجری برنامه «حالا خورشید» است که یک برنامه شاد و جذاب است و به احتمال زیاد شرکت کنندگان در نگاه اول موفق به تشخیص او شده اند. با این حال، صاحب چهره پازل شده مسابقه «این کیه؟» این هفته، فردی نبود جز «رضا رشیدپور». یک مخاطب هم پیامک زده: «اسمش یادم نیست ولی به نظرم مجری برنامه حالا خورشید باشه! درسته؟». بگذریم! برنده مسابقه این هفته مان هم، طبق قرعه کشی آقای « دانیال هوشمند» از شیروان هستند که به امید خدا، عکس و کاریکاتور ایشان چهارشنبه همین هفته و همراه با مسابقه بعدی چاپ خواهد شد. تا چهارشنبه...
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
میوه فروشی که در کرج، کتاب به امانت می دهد
* ناپلئون اگر میدونست با یک شیرینی این قدر تو دنیا معروف میشه، دیگه اقدام به کشورگشایی نمیکرد!
* طرز نوشتن کلمات ژاپنی و چینی مثل انواع گره خوردن سیم هندزفریه!
* به خودت میای می بینی هفت صبح از خونه اومدی بیرون، یک متر برف اومده، تو داری میلرزی و هیچ خودرویی سوارت نمیکنه، جورابت تو کفشت خیس شده و میگی تابستون کجایی!
* واقعا ته هندونه رو میندازین دور؟!! من با قاشق میفتم به جونش، یک نقطه قرمز نمی مونه. تازه مادرم با پوستش هم مربا درست میکنه!
*مطب یک متخصص ارتوپد تو یک ساختمون پزشکان بی آسانسور، طبقه پنجمه. فکر اقتصادی خوبی کرده. شما سالمم باشی بری پیشش تا برسی بالا، عمل لازم میشی.
* خوش به حال مگس کش ها، سه ماه کار می کنن 9 ماه استراحت!
* پاییز بیاد لااقل بتونیم بی حوصلگی مون رو بندازیم گردن فصل!
* هیچی بدتر و نابود کننده تر از شنیدن جمله «دیدی گفتم؟» تو مسئله ای که در موردش به مشکل خوردی، نیست!
* داشتم کتاب های دانشگاهم رو جابه جا میکردم، لای کتاب مدار دو هزار تومان پول پیدا کردم! یاد حرف استادم افتادم که گفت مدار سخته ولی بعدها ازش پول درمیارید.
* خرگوش بودن هم سخته، فکر کن عجله هم نداشته باشی، مجبوری همش بدوی!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
یکی از بساط های دوست داشتنی و حال خوب کن برای من رنگ پاشیدن به خانه بود. چند وقت قبل سری به کشوی کامواهای قدیمی ام زدم و دیدم از هر رنگی مقدار کمی کاموا موجود است و عملا به هیچ دردی نمی خورد. در نتیجه تصمیم گرفتم یک ریسه کاموایی و رنگارنگ درست کنم. درست کردن ریسه کاموایی بسیار ساده است فقط کافی است هر رنگ را جداگانه بین چهار انگشت خود بپیچید و بعد یک گره در قسمت بالا بزنید و قسمت پایین را با قیچی برش بزنید و نخ ها را هم اندازه هم بکنید و در نهایت هر کدام از توپک های کاموایی کوچک رنگی را با فاصله روی یک نخ دیگر وصل کنید. سپس برای قسمت بالای توپک کاموایی از یک عدد مهره رنگی استفاده کنید. ریسه تکمیل شده را می توانید روی دیوار نصب کنید و به همین راحتی با چندین کاموای رنگی به خانه خود رنگ بپاشید.
فرنگیس یاقوتی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
رانندگی یک نابینا در هند!
آدیتی سنترال/ «جیت» نوجوان نابینای هندی، به تازگی جنجال زیادی در هند به پا کرده است. او با این که نابیناست اما برادر کوچک ترش را با کالسکه به بیرون می برد، با حداکثر سرعت 40 کیلومتر رانندگی می کند، 60 درصد اشیایی که به سمتش پرت می شود را روی هوا می گیرد و به طور همزمان می تواند با سه نفر دعوای فیزیکی کند!
تحمل شکستن 16 بلوک بتنی روی شکم!
گینس ورلد/ تصور مشت خوردن به شکم انسان دردآور است؛ حالا تصور کنید 16 بلوک بتنی را روی شکم تان قرار دهند و یک نفر با پتک هفت کیلوگرمی بر روی آن ها بکوبد تا همه شان بشکند! رکورد شکستن 16 بلوک بتنی که بر روی شکم فرد قرار بگیرد تا همین چند روز پیش در اختیار «دانیل مارتین» از آمریکا بود، او به همراه دستیار پتک زنش در 30 ثانیه، موفق به شکستن همه بلوک ها و تحمل درد آن شده بود. اما به تازگی«علی» از ترکیه این زمان را به طرز باورنکردنی به شش ثانیه کاهش داد تا نامش در گینس ثبت شود. او با هماهنگی دستیاری که پتک می زد، ضربات مرگباری را تحمل کرد تا بتواند در شش ثانیه شاهد شکسته شدن همه 16 بلوک بتنی باشد!
کار کردن اجباری با کلاه ایمنی!
آدیتی سنترال/ رئیس یک شرکت مالزیایی به این دلیل که هزینه تعمیر سقف محل کار شرکت را ندارد، کارمندانش را مجبور کرده است با پوشیدن کلاه ایمنی موتورسیکلت، از جانشان محافظت کنند. بعد از اخطارهای متعدد بازرسان اداره ایمنی کار در این کشور مبنی بر تعطیل کردن این شرکت، رئیس آن به جای تعمیر سقف که هر روز قسمت هایی از آن بر سر کارکنان می ریزد، به آن ها دستور داده تا کلاه ایمنی بر سر بگذارند. کارکنان این شرکت هم به دلیل نیاز داشتن به این کار و درآمدش، هم اکنون با رضایت در این شرکت مشغول به کار هستند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حمل دسته های گل برای آماده سازی نمایشگاه گل و گیاه در کلمبیا، عکس از خبرگزاری فرانسه
اعتراض گروه داوطلبانه حمایت از حقوق فیل ها به استفاده از فیل ها در سیرک ها برای سرگرمی، عکس از گاردین
پرش از مانع ورزشکار لهستانی در مسابقات دو و میدانی قهرمانی جهان، عکس از رویترز
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در زمان های قدیم تاجری در باغش انواع درختان و گیاهان را کاشته بود و هر روز وقتی به خانه می آمد، ساعت ها در باغ راه میرفت و با آن ها حرف میزد. تا این که یک روز برای کاری مجبور شد به سفر برود. سفرهای آن زمان هم این طوری بود که تاریخ رفت «اوکی» بود ولی تاریخ برگشت بهصورت «اوپن» بود. معلوم نبود کی برمی گردند و اصلا برمی گردند یا جنازهشان را برمی گردانند یا اصلا جنازه را هم در همان شهر مقصد یا وسط راه چال می کنند یا می دهند گرگ ها بخورند، بس که سفرها خطرناک و مسیرها سخت بود.
بعد از هفته ها که مرد به خانه برگشت دید تمام باغش خشک شده است. در حالی که داشت سکته میکرد، مثل فیلمها دستش را به دیوار گرفت که نیفتد. نگاهی به درخت صنوبر کرد که فقط چهار برگ زرد بهش مانده بود و گفت: «تو که همیشه زیبا و سرسبز بودی. چرا به این حال و روز افتادی؟» درخت صنوبر در پاسخ افزود: «من به درخت انبه نگاه میکردم که میوه دارد و حسرت میخوردم چرا من میوه ندارم و از این رو خشکیدم.» مرد تاجر به سمت درخت انبه رفت و رو به وی افزود: «تو که همیشه انبههای خوبی میدادی چرا پلاسیدی؟» درخت انبه آهی کشید و افزود: «من به بوته گل سرخ نگاه میکردم که همیشه گل دارد ولی من ندارم و به همین سبب پلاسیدم.» مرد کشان کشان خود را به بوته گل سرخ رساند و افزود: «تو که همیشه گل میدادی، چرا ورچروکیدی؟» گل سرخ تکانی به گلبرگ های مغرور و چروکیدهاش داد و افزود: «من به درخت کاج نگاه میکردم که چهار فصل سبز است و حسودی کردم و ورچروکیدم.»
ناگهان مرد چشمش به گیاهی سرسبز در گوشه باغ افتاد که سرحال بود. از شدت غصه سینهخیز خودش را به آن گیاه رساند و افزود: «لابد تو به دیگران حسودی نمیکردی و حسرت نمیخوردی و برای همین شاداب ماندهای؟» گیاه تکانی به خودش داد و افزود: «تو کی هستی؟ من چیزی نمیبینم... من گیاه کورم...» در این لحظه بود که همسر مرد به سراغش آمد و با عصبانیت افزود: «ای مرد، دیوانه شدهای؟ چطوری با گیاهان صحبت میکنی؟ این ها آثار این گیاهان عجیب است که این جا کاشتی و باعث بروز توهم و مالیخولیا شده. الان پاییز است و همه گیاهان خشک میشوند. برخیز تا به خانه برویم. خودت را هم بتکان که خانه را خاکی نکنی. سوغاتی موغاتی چی آوردی؟» و آنگونه بود که اینگونه شد!
علکساندر کاربراتور
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* برای صفحه یک باید خدمت خانم نویسنده عرض کنم چین دومین کشور بزرگ دنیا نیست و بعد از روسیه، کانادا دومین کشور بزرگ دنیا از نظر وسعت خاک است. لطفا آمار غلط ندهید.
* پنج شنبه زندگى سلام تون عالى بود و انگیزه زیادى براى کار و غر نزدن به من داد. لطفا از سخت کوشى و عادت هاى خوب جوامع مختلف به خصوص چینی ها، باز هم بنویسید. ممنون.
* در بخش زندگی سلام از کار زیاد و دستمزد کم چینی ها نوشتید و این که بازار اقتصادی جهان را با این اراده در دست گرفتند در حالی که در ایران هم همین ساعت کار با همین حقوق حتی کمتر جریان دارد ولی اتفاقی در پیشرفت کشور نیفتاده که هیچ، بلکه در بسیاری از بخش ها به عقب هم رانده شدیم. به راستی مشکل کجاست؟
* یک ساله ازت دور شدم روزنامه خراسان. امروز داخل دکه روزنامه فروشی دوستم دیدمت، خریدمت و اولین صفحه زندگی سلام رو خوندم. دوستتون دارم بچه های روزنامه. ابوالفضل شوقی، چناران
* بریده کتاب فوق العاده بود. سرانه کتاب خوانی ما خیلی پایین است. لطفا به فکر چاره باشید. زینب افشار، مشهد
* درباره نفاق و ریا هم لطفا مطلب بنویسید. با تشکر.
* قسمت دیدنی های چهارشنبه باحال بود. لطفا چیزهای ترسناک بیشتر چاپ کنید.
* مطلب ستون تا حالا دقت کردین تکراری بود!
* همسرم به شدت از من دلخوره و داره روی زندگی ام اثر بد می ذاره. می خوام یک جوری هم معذرت خواهی کنم هم تشکرتا تصمیم بدی نگیره. چاپ کنید، یقین دارم تاثیر داره.
* همسر عزیزم فاطمه جان، من و پسرگل مون حسین خیلی دوستت داریم. م.ص.گ، مشهد
پاسخ خفن استریپ شماره قبل: ترشرویی - گوگرد – برشته
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.