- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حجت الاسلام و المسلمین قرائتی در تفسیر آیه 59 و60 سوره عنکبوت با این مضمون که: «مؤمنان صالح کسانى هستند که در برابر مشکلات، صبر و استقامت کرده و بر پروردگارشان توکل مى کنند و چه بسا جنبنده اى که نمى تواند روزى خود را تأمین کند، خداست که به او و به شما روزى مى دهد و اوست شنواى دانا.» نکاتی را مطرح کرده اند که می خوانید:
1- صبر و توکل، دو نمونه روشن از عمل صالح است. 2-ربوبیت خداوند، زمینه توکل بر اوست. 3-فشارهاى روحى و مشکلات زندگى از موانع راه نیکوکاران است که باید با صبر و توکل آن ها را برطرف کرد. 4-رمز موفقیت و سعادت در چهار چیز است: الف: ایمان و انگیزه. ب: کار و کوشش. ج: استمرار و استقامت. د: توکل بر خدا، در برابر وسوسه ها و نگرانى ها. 5-توکل بر خداوند، باید همراه با به کارگیرى تمام توان و استقامت درونى باشد. 6-براى تقویت ایمان و توکل بر خداوند، به الطاف الهى درباره موجودات دیگر توجه کنیم. 7-براى خداوند، رزق دادن به جنبنده هاى ناتوان و انسان هاى سالم و کاردان، یکسان است. 8- علم و آگاهى خداوند ضامن تامین روزى موجودات است.
تفسیر نور
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
یکی از همسران پیامبر(ص) میگوید: زمانی گوسفندی سر بریدم و آن را در میان افراد فقیر و مستمند تقسیم کردم. به رسول خدا(ص) عرض کردم که تمام گوشت گوسفند را میان نیازمندان قسمت کرده ام و جز یک دست حیوان چیزی باقی نمانده است. رسول خدا(ص) فرمودند: خیر! باید بگویی جز یک دست گوسفند، همه اش باقی است! چون در پیشگاه خداوند تمامش باقی و محفوظ است جز همان یک دست که هنوز پیش توست و به مصرف نیازمندان نرسیده است!
برگرفته از کتاب «شیرینتر از عسل» اثر محمدعلی دهقانی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شرکتی، مدیر منابع انسانی شرکت از مهندس جوان صفر کیلومترش پرسید: «برای شروع کار، حقوق مورد انتظار شما چقدر است ؟» مهندس گفت: «حدود 75هزار دلار در سال، بسته به این که چه مزایایی داده شود.» مدیر منابع انسانی گفت: «خب، نظر شما درباره پنج هفته تعطیلی، 14 روز تعطیلی با حقوق، بیمه کامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیک و مدل بالای در اختیار خودتان چیست؟». مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید: «شوخی می کنید؟» مدیر منابع انسانی گفت: «بله، اما اول تو شروع کردی.»
سایت مدیریار
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* دندان پزشک هم نمی تواند دندان طمع آدم ها را بکشد!
* از سینما فقط یک نما مانده است.
* بانک ها روی پول مردم حساب باز کرده اند.
* کولر، آب و برق را به «باد» می دهد.
* ماهی در اقیانوس و دریا آبدیده می شود!
* بی هیچ عملی پولدار شد، بعد از پولدار شدن عملی شد!
رضا وارسته
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام
خداحافظ!
چیز تازه ای اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار
حسین پناهی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
برای پدر و مادرها سخت است باور کنند بچه هایشان یک روز آن قدر بزرگ می شوند که دیگر کاری به پدر و مادر ندارند.برای بچهها هم سخت است باور کنند پدر و مادرشان یک روزی بچه بوده اند و مثل آن ها توی کوچه و محله آتش می سوزاندند. سخت است باور کنند آن ها هم یک روز دل شان جایی لرزیده و عاشق شده اند.
برگرفته از کتاب «زمان زوال»، شهره احدیت
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
احساس می کنم تاکسی ها یک جور سنسوری دارد که تشخیص می دهد من چه زمانی می رسم سرخط تا درست چند لحظه قبلش پرشود و برود! خب این ماجرا یک عیب بزرگ دارد یعنی دیر رسیدن و معطل شدن برای پر شدن تاکسی بعدی. یک حُسن هم دارد که به خاطر این ماجرا همیشه صندلی جلو نصیب من می شود و تا مقصد لازم نیست هی برای ورود و خروج بقیه مسافران جابه جا بشوم. ولی بعضی وقت ها این جلو نشستن آغشته به یک آزمون بزرگ می شود. به طور مثال همان طور که نشسته ام و منتظرم تاکسی پر شود یک فرد مُسن با عصا از راه می رسد. طبیعتاً نشستن روی صندلی عقب تاکسی برای چنین کسی سخت تر است. اما به طور معمول در چنین شرایطی صبر می کنم تا خود طرف بخواهد. قبول دارم، مقدارکی این بخش ماجرا کم لطفی است چون شاید کسی نخواهد چنین درخواستی را مطرح کند. اما بعضی وقت ها بدون طرح درخواست آماده ام صندلی جلو را در اختیار شخص دیگری بگذارم و بروم عقب بنشینم. منظورم وقت هایی است که صندلی عقب دو نفر مرد نشسته اند و یک خانم از راه می رسد. این جا دیگر درنگ جایز نیست. خیلی وقت ها شده خودرویی که من درون آن نشستم عقب یک نفر جای خالی داشته، اما خانمی از راه رسیده و رفته صندلی جلوی تاکسی خطی بعدی نشسته. خب به کجای عالم برمی خورد اگر من یک زحمت کوچکی به خودم بدهم و بروم عقب تا هم کار آن بنده خدا راه بیفتد و هم تاکسی زودتر راه بیفتد؟
سیدمصطفی صابری
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام. چهره پازل شده مسابقه این هفته، بازیگر و داوری بود که آرامش اش در تمام زمان اجرای برنامه، خاص و حتی عجیب به نظر می رسید و گاهی روی اعصاب هم می رفت. برنامه ای که تمامش شور و هیجان بود و چنین برخوردهای سردی در آن، کمتر انتظار می رفت. شاید به همین دلیل بود که یکی از مخاطبان پیامک زد: «پاسخ مسابقه فردی است که مدام در خندوانه خواب بود!». «حسن معجونی» که یکی از داورهای برنامه خنداننده شو بود، پاسخ مسابقه این هفته بود که 252 شرکت کننده مسابقه به درستی پاسخ را برای ما ارسال کرده بودند. برنده مسابقه این هفته مان هم، طبق قرعه کشی آقای «علی شاهرخی» هستند که به امید خدا، عکس و کاریکاتورشان چهارشنبه همین هفته و همراه با مسابقه بعدی چاپ خواهد شد. تا چهارشنبه...
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* همه اش فکر می کنم تو یخچال یک چیزی هست که باید بخورمش ولی نمی دونم چیه؟!
* روی در مغازه اش زده بود «با لبخند وارد شوید»، با لبخند وارد شدم، قیمتهاش رو که دیدم با گریه خارج شدم!
* شما هم تا می خواهید استیکر مد نظرتون رو پیدا کنید، بحث گروه عوض میشه؟!
* یک روز وسایل هواشناسی میخرم، هوای همه روزها رو بهاری پیش بینی می کنم.
* به امید روزی که دانشمندها کشف کنند مسواک و نخ دندان برای سلامت، مضر و برای دندان زیان آور است!
* چرا فسنجون داریم ولی قرمه سبزی جون نداریم؟
* دو تا برنج هندی تو بشقابم پیدا کردم چسبیده بودن به هم، فکر کنم داداش بودن، همدیگه رو پیدا کردن!
* نوجوان که بودیم بزرگ ترها ازدواج می کردن، حالا که بزرگ شدیم کوچک ترها ازدواج می کنن!
* وضعیت جوری شده که بستنی رو میذاری تو فریزر، بعدش باید جلوی یخچال نگهبانی بدی کسی نره سراغش!
* چند روزه از بیخوابی رنج میکشم تا این که امروز شروع کردم به درس خوندن!
* یعنی ما گیگی سه تومن حجم می خریم که شما عکس پروفایل تلگرامت رو بذاری بوته کلم بروکلی؟ این درسته؟!
* توی فیلم های ایرانی هر کی با حواس پرتی از خیابون رد میشه، یک راننده سرش رو در میاره بیرون و میگه: «هوووی عاشقیااا!»
* شما بیا نصف قالب پنیر رو بذار تو یک تیکه نون سنگک. به همون برکت، مزه نون سنگک بیشتر حس میشه.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
نجات معجزه آسا از جنگل!
آدیتی سنترال/ «لیزا تریس»، دختر 25 ساله دانشجوی رادیولوژی پس از آن که خودش را از چنگال دو مردی که او را ربوده بودند، نجات داد به جنگل آلاباما پناه برد اما فکرش را نمی کرد که جان سالم به در بردن از این جنگل چقدر سخت است! بعد از دو هفته از گم شدن این دختر، در حالی که همه گمان می کردند او در جنگل مرده است، زنی او را کنار جاده پیدا کرد. تمام بدن لیزا از نیش حشرات و خراش جانوران زخمی شده بود و او در تمام این مدت از آب گل آلود و توت فرنگی وحشی تغذیه کرده بود.
نوشتن اعداد از یک تا بی نهایت!
آدیتی سنترال/ «رومن اوپلکا»، هنرمند لهستانی، نصف سال های زندگی اش را مشغول نوشتن اعداد از یک تا بی نهایت بوده است! او که همچنان به نوشتن و شمارش اعداد ادامه می دهد، از سال 1965 این کار را شروع کرده است و هر روز 400 عدد جدید را اضافه می کند. «رومن» هم اکنون به عدد پنج میلیون و 607 هزار و 249 رسیده است. او می گوید این یک پروژه فلسفی برای نشان دادن گذر زمان و عمر است و این کار را تا لحظه مرگش ادامه خواهد داد!
مردی که با بدن نیمه فلج، جاده ساخت!
آدیتی سنترال/ در یک داستان عجیب و غریب و باور نکردنی مرد نیمه فلج هندی، با یک دست و یک پای از کار افتاده به مدت سه سال و به تنهایی جاده ای را از بین کوه ها حفر کرد تا بتواند هزینه های امرار معاش خانواده اش را تامین کند! این مرد 63 ساله در حالی که به سختی می تواند دستانش را تکان دهد تنها با استفاده از چکش، توانست در مدت سه سال جاده ای بی نقص بسازد. با تمام شدن ساخت این جاده حالا او تبدیل به قهرمان ملی کشورش شده است.
سگ هایی به رنگ آبی!
آدیتی سنترال/ شاید باورنکردنی به نظر برسد اما تعداد زیادی سگ آبی رنگ که به تازگی در هند دیده شده اند، واقعا آبی رنگ هستند و کسی آن ها را رنگ نکرده است! این سگ ها که به شدت آلوده هستند به دلیل پرسه زدن در زباله های صنعتی کارخانه ها و تغذیه از آن ها به این رنگ در آمده اند. دولت هند در صدد است این سگ ها را که منتقل کننده بیماری و ویروس هستند به سرعت از بین ببرد.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تاب سواری با یک تایر قدیمی در نمایشگاه بازیافت در ژاپن، عکس از رویترز
پوشیدن لباس هایی خاص برای انجام یک نمایش قرون وسطایی در استرالیا، عکس از یاهو
جشنواره بالا رفتن از ستون های چرب برای کسب جوایزی که در بالای ستون قرار دارد در اندونزی، عکس از خبرگزاری فرانسه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در خبرها خواندیم در یکی از روستاهای رومانی اتاقی به نام «طلاق آشتی» وجود داشته و زوجهایی که قصد طلاق داشتند باید مدتی در آن با یک صندلی و یک قاشق زندگی میکردند که با این روش در طول 300 سال تنها یک طلاق در این روستا ثبت شد. روش خوبی است ولی به درد همان رومانی میخورد. تصور کنید در ایران این اتاقها وجود داشت. بعد از یک عمر یا یک ماه، بستگی به جنبه و آستانه تحمل زوج دارد، زن و شوهر به این جایشان میرسد و تصمیم میگیرند طلاق بگیرند. بزرگان دو خانواده جلسه میگذارند که دو نفر باید یک هفته در این اتاق زندگی کنند تا فکر طلاق از سرشان بیفتد. شوهر راضی میشود ولی زن زیر بار نمیرود و میگوید حاضر است با اژدهای «دنریس تارگرین» توی غار برود، ولی با این مردی که چشمش به دهان خواهرش است، هرگز! زن را راضی میکنند که چشمهایش را ببندد و داخل غار شود، که مرد می گوید اژدها آن مادر زنش است که روزی 33 بار از طریق تماس تلفنی، ارسال پیامک، پیغام صوتی تلگرام و حضوری به زندگیشان آتش میافکند. بزرگان قوم با ناز و نوازش مرد را راضی میکنند که خودش را «جان اسنو» تصور کند و برود با این اژدها دست و پنجه نرم کند.
هر دو راضی و چشمبسته داخل اتاق میشوند. نوبت زندگی با یک صندلی و قاشق میرسد. مرد میخواهد روی صندلی بنشیند که زن از زیرش میکشد و زن میخواهد با قاشق غذا بخورد که مرد از دستش چنگ میزند. مرد میخواهد تلویزیون ببیند، زن کانال عوض میکند و زن میخواهد بخوابد، مرد چراغ را خاموش نمیکند. آنقدر به سر و کله هم میزنند که روز سوم بزرگان خودشان در اتاق را باز میکنند تا جلوی وقوع دو فقره قتل عمد را بگیرند.
چارهای نیست، در محضر حاضر میشوند و تا میخواهند طلاق بگیرند، مرد یادش میآید که باید 1370 سکه را دو دستی تقدیم عیال کند و زن هم خبردار میشود که از فردا در خانه پدرش بدون مودم وایفای خبری از استوریهای اینستاگرام پشت فرمان همسرجان نیست. در این لحظه معجزه عشق رخ میدهد و هر دو از طلاق پشیمان شده و دست در دست هم به کلبه عشقشان باز میگردند و بزرگان قوم هم انگشت به دهان، مثل «وایت واکرها» یخ میزنند!
علیرضا کاردار
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* لطفا یک روز مطالب صفحه اول را به فضا و موجودات فرازمینی اختصاص دهید.
* عکس صندلی در شبکه های اجتماعی خیلی رمانتیک بود! آدم دلش نمیاد روش بشینه! علیپور، مشهد
* آقای حکاک، کاش یادداشت تون برسه به دست همه اون هایی که ازشون طلبکارم. خیلی نیست ولی روم نمی شه پس بگیرم ازشون و اون ها هم به روشون نمیارن. طلبکار خجالتی
* بزرگ ترین نیمروی جهان رو ما بچه های مشهد باید در پارک ملت درست می کردیم!
* اگر خریداری برای صفحات زندگی سلام وجود دارد، من آرشیوی از آن را از اولین شماره و در واقع 90 درصد آن را دارم و با پولش می خواهم کتاب بخرم. عاشق کتاب
* باورش سخته، رفتم داروخونه 2700 تومان دارو گرفتم، کارت کشیدم، چسب زخم داد، نگاه کردم زده بود 30 هزار ریال!
* دختر عزیزم، زینب جان تولدت رو تبریک میگم. امیدوارم عمر با عزت داشته باشی. علیجانی، مشهد
* پاسخ خفن استریپ شماره قبل: گودال - میناب - کاربری
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.