نگاهی روان شناسانه به فیلم «رگ خواب»
تعداد بازدید : 92
بن بست «مینا» در توفان وابستگی
حسینی- شاید اگر بخواهیم با توصیف شخصیتی که از عزت نفس کافی برخوردار نیست، به مشکلاتی بپردازیم که گریبان گیر این افراد می شود، بهترین کار دیدن فیلم «رگ خواب» باشد. فارغ از ابعاد سینمایی، مفاهیمی در این فیلم وجود دارد که شاید در زندگی روزمره خیلی از ما وجود داشته باشد. (البته این مطلب می تواند پایان فیلم را برای کسانی که آن را ندیده اند، نمایان کند؛ اگرچه ما تنها به گوشه ای از شخصیت اصلی فیلم پرداخته ایم.)
«مینا» که از همسرش جدا شده و در جست و جوی کار است، با مرد جوانی آشنا می شود و ظاهرا در دام عشق دروغین او می افتد. احساسات مینا که در قالب مونولوگ هایی بیان می شود، کاملا با شخصیت او، همخوانی دارد. مثل تمام عشق های رنگین و تازه، مردی از راه رسیده که گوشه های آسیب دیده و پنهان روح و روان زنی جوان را کشف کرده و برایش مرهم آورده است، حرف هایی امیدوارکننده و اطمینان بخش می زند! مردی که حتی رویاهای زن را به واقعیت می کشاند و او را از زندان جمع آوری بی حاصل آگهی های شرکت های مسافرتی نجات می دهد و این رویا را برایش محقق می سازد تا سفر، آغاز ماجراهایی تازه در زندگی اش باشد. حرف های قشنگ مرد، همدلی های عمیقش، همراهی های همیشگی اش، پذیرش بی شرط و همگامی های لذت بخش و باورنکردنی اش، همه و همه نوید دنیایی رنگین و تازه را به مینای تنها، خسته، شکست خورده و ساده دل می دهد. مردی خوش قدوقامت به نام کامران که برای زنی جوان و تنها، حکم کوهی استوار را دارد تا بتواند بی هیچ دغدغه ای به او تکیه کند. مردی که نه تنها مرد سفر است که با ظرافت موسیقی هم آشناست و برای دل این زن تنها می نوازد. کار از کار دل مینا گذشته و او دلباخته شده است. مینا دچار شده، دچار عشق؟! ظاهرا بلی... زمان زیادی نمی گذرد، هیجان ها می خوابد و روزهای شیرین و طلایی به روزهای عادی، بی هیجان، بی خبری، سکوت، تردید، نگرانی، ناامیدی و حتی سیاه و توفانی می رسد. قصه ما، در این نوشتار، قصه خود میناست.
مینا دوست داشتنی نیست!
مینا، دوست داشتنی نیست، حتی اگر معصوم، دل نازک، ساده و بی زبان و در یک کلام مظلوم باشد. مینا دوست داشتنی نیست حتی اگر مردی هوس باز فریبش داده باشد، حتی اگر دل سپرده باشد و با دنیای امید و آرزو همراهی کرده باشد... نه! مینا دوست داشتنی نیست!
بی رحمانه است؟! الان عرض می کنم، مینا دوست داشتنی نیست چون خودش نمی خواهد دوست داشتنی باشد! حتما می پرسید پس او که زخم خورده و ناامید است با چه باوری جز دوست داشتنی بودن برای کامران، به عشق او پاسخ مثبت داده است؟ در ظاهر حق با شماست، اما اگر بر این اصل مهم اثبات شده، خط بطلان بکشیم که کسی شما را دوست نخواهد داشت و احترام نخواهد گذاشت مگر این که اول خودتان، خودتان را دوست داشته باشید و به خودتان احترام بگذارید! تصوری که مینا از خود دارد، موجودی دوست نداشتنی است! این خودپنداره ضعیف، زخم خورده و ناکارآمد، باعث می شود رفتارهای او به صورتی ناخودآگاه به گونه ای باشد که مُهر تاییدی بر این خودپنداره اش بزند. مینا نمی تواند عزت نفس بالایی داشته باشد و به همین علت دستمایه خنده تمسخرآمیز، رقت بار و سراسر تحقیر کامران و مردی(ظاهرا شاگرد کامران) می شود که بی هیچ پروایی به خود اجازه می دهد به ساحت یک زن توهین کند و در کلامی سخیف بگوید: «اگر آقا کامران نیست ما که هستیم!» این مجوز را چه کسی به این مرد داده جز خود مینا با همان مظلومیت بی معنا و سکوت های بی جا و همراهی های همیشگی بدون اعتراضش!
عشق یا ...؟
مینا خودش را دوست ندارد و این دلیلی است که او را به ورطه وابستگی ناکارآمد و ناسالمی می کشاند که پیامدی جز آزردگی، رنج و عذاب برایش ندارد. دامی که مینا گرفتارش شد و آن احساسات پرشور، هیچ کدام «عشق» نبود؛ بلکه «وابستگی» بود. تنها فردِوابسته است که با پاسخ های همیشه مثبت و همراهی های بی اعتراض، ناخودآگاه تلاش می کند مرد رویایی اش را نگه دارد تا مبادا او را تنها بگذارد. فرد وابسته آن قدر چسبندگی دارد و به تعبیر ساده تر آن قدر «آویزان» است که از چشم دیگری می افتد و مینا آن قدر با تماس ها و پیگیری ها و ... به این آسیب دامن زد که از چشم افتاد (می دانیم که محور سخن ما شخصیت «مینا»ست نه کامران و این توضیحات، تاییدی بر شخصیت و رفتارهای کامران نیست). مینا حاضر است گربه ای را نگه دارد و همه لحظات و آرامش خود را فدای این کار بکند تا نتیجه، رضایت کامران باشد، مبادا او را بیازارد و... که در این صورت روان سَرخورده مینا، تحمل دوست نداشتنی بودن در نظر کامران را ندارد. مجال بیشتری نداریم تا موضوع را بیشتر بشکافیم .
مینا با مرگ پدرش که اولین منبع قدرت او در زندگی و شکل دهنده این وابستگی آزاردهنده است، به خودش باز می گردد و منبع این تلخی را تهی می یابد و می فهمد که او همان گونه که هست باید پذیرفته شود و ارزش و اعتبار دارد.
راستی، قصه مینا چقدر آشناست!