الهام یوسفی-به سینما میرویـم و روبه روی پرده نقرهای، مینشینیم به تماشای برشهایی از یک زندگی. گاهی زندگی یک زن، زنی که کارگردان و بازیگر، تمام تلاششان را کردهاند تا واقعی و با تمام دغدغههای یک زن در سن و سال و شرایط خانوادگی و اجتماعی خودش، از آب دربیاید. این که موفق می شوند یا نه، به زمان طولانی و تامل و تعمق بسیار نیاز ندارد. تماشاگر اگر یک زن باشد، معمولا در همان لحظههای آغازین فیلم، بی آنکه تلاش خاصی بکند، واقعی یا قلابی بودنِ زن توی فیلم را می فهمد و اگر زن نباشد، می تواند با مقایسه زنِ توی فیلم با زنان اطرافش، اصل و بدل را تشخیص دهد. در سینمای ایران، زنان بسیاری در شرایط سنی و معیشتی و اجتماعی گوناگون به تصویر کشیده شده اند. گاهی خودشان محور داستان بوده اند و گاهی بخش مهمی از قصه و برخی، آن قدر خوب پرداخت شده و تراش خوردهاند که تا مدتها در دل و جان و ذهن مخاطب ماندگار می شوند. زنانی شبیه مادر بزرگمان، شبیه مادرمان، شبیه زن همسایه، شبیه دختر نوجوانمان یا حتی خودمان. زنانی که درست مثل زندگیِ واقعی، حضور تاثیرگذاری بر فضا و آدمهای اطرافشان دارند و باز هم مثل زندگی واقعی، هر چقدر محدود باشند، نمیشود نادیدهشان گرفت. امروز به بهانه 21 شهریور، روز ملی سینما، مروری داریـم بر خاطره تعدادی از بهیادماندنیترین و مهمترین زنان سینمای ایران و با احتیاط، در چند قالب دستهبندیشان کردیم. هم خاطرهبازی است و هم تاملی بر سیمای زن در سینمای کشورمان. با ما همراه باشید.
زن خانهدار؛ از خودگذشته و خسته
زن خانهدار؛ زنی که تمام مسئولیتهای خانه و رسیدگی به همسر و بچهها به عهده اوست و این مسئولیتهای ریز و درشت زندگی، فرصتی برای خودش و پرداختن به علایق و دغدغههایش باقی نگذاشته است. گاهی ظاهر زندگی اش روبهراه است و گاهی همین خوشبختی ظاهری را هم ندارد و مدتی است به درستیِ انتخابش، به درستی نقش اش در خانه و خانواده شک کرده. وقتی از زنی با این ویژگی ها حرف می زنیم، شاید اولین شخصیتی که به ذهنمان میرسد، «طاهرۀ» «به همین سادگی» ساخته «رضا میر کریمی» باشد. نقشی که خانم «هنگامه قاضیانی» کاملا باورپذیر بازی اش کرده بود. یک زن خانهدار با فریزری پر از سبزی و گوشت تمیزشده، یک همسر فداکار اما بدون اعتماد به نفس که از عوض شدن رمز کارت عابربانکِ حساب خانوادگیشان بیخبر است و یک مادر مهربان که بچهاش هم او و شغلش (خانهداری) را به رسمیت نمیشناسد. زنی خسته از روزمرگی، با پرسش هایی در سکوت و حرف هایی در قالب شعر. زنی که بسیاری از ما را یاد خودمان می اندازد. یاد بخشی از خودمان که همواره با آن درگیریم. شخصیت «سمیه» در فیلم «ابد و یک روز» هم شکل دیگری از همین جنس زن بود، اما این بار در قالب دختر خانواده. شاید بتوان «زهرا ساداتِ» «طلا و مس» را هم در همین دسته گنجاند. زنی که تمام دلخوشی او، گرم نگه داشتنِ کانون خانوادهاش است و حتی در زمان بیماری، بیش از این که به خودش فکر کند، به همسر و فرزندانش فکر میکند.
زنِ سرگردان؛ در جست وجـوی هویت
یک زنِ دلزده که در جست وجوی تعریف درستی از خودش، نه به عنوان دختر و همسر و مادر، که به عنوان یک انسان است. یک جور جست وجوگری که معمولا با گیجی همراه است و در فیلم هایی مثل «پری»، «سارا» و «لیلا»ی «داریوش مهرجویی» میتوان نمونههایش را دید. اما «رویا» در «کاغذ بی خط» و «میـنا» در «کنعان»، بهترین تصویر از این گونه زنها هستند. رویا، یک مادر پر مشغله است که دغدغه های روزانه اش،مثل بیشتر زنان خانه دار، ناگزیر شستن و رُفتن و پختن است اما نمیتواند بی خیالِ رویای «نوشتن» شود و بر سر محقق کردنِ این خواسته، وارد یک چالش عمیق با همسر و حتی مادرش می شود. زنی که در اوج احساس و علاقه به همسر و فرزندانش، خوب می داند باید پیش از هر چیز، تکلیف اش را با خودش، نقش اش و رویاهایش روشن کند. مینا هم، تصویرِ زن سرگردانِ امروزی است؛ تصویری که شاید رایج نباشد اما قابل درک است. زنی که به ظاهر همه چیز دارد: پنتهاوس، همسرِ به ظاهر مهربان و حمایتگر، جوانی و زیبایی اما دلزده از تمام اینها، به دنبال خلوت و بیقرارِ کندن و رفتن است: «من دوس دارم صبح که چشامو باز میکنم، هیشکی نباشه بهش سلام کنم. وقتی از خونه میرم بیرون، هیشکی منتظرم نباشه. میخوام هیشکی منو نخواد!»
زن طبقه متوسط؛ گیج و معلق
زنانی که هم در جامعه و هم در سینمای امروز ایران، بیشتر و پررنگتر از همیشه دیده میشوند. زنان فیلم «سعادت آباد»ِ «مازیار میری»، زنان فیلم «چهارشنبه سوری»ِ «اصغر فرهادی» یا زنان «خشکسالی و دروغ» از این دسته هستند. زن هایی که هم در خانه و هم بیرون از خانه کار می کنند، مهمانی میدهند و مهمانی میروند، سعی میکنند به ظاهرشان برسند اما باز هم انگار یک قدم از زندگی عقب اند. زندگی خانوادگی متلاطمی دارند، توان مدیریت چالشهایشان را ندارند، ضعیف و آسیبپذیرند، درگیر خود هستند و معمولا از بچه هایشان غافلند. زنانی با همسرانِ روشنفکر که معمولا سرگرم کارهای خودشان هستند و به زن فضا داده اند و در مطالبه فضای خودشان اند. زنانی با خانوادههایی که هنوز نابود نشده اما تهی از معنا و شکننده اند.
زن فراموششده؛ تنها و بیپناه
تصویر زنِ تنها، در سینمای ایران کم نیست. زنانی که وجود دارند، زنانی که زندگیشان به هر دلیل، خالی از یک مرد حامی است. آنها در سکوت و صبوری، بچه هایشان را بزرگ می کنند و همیشه منتظر یک معجزه می مانند و با رویاهایشان زندگی می کنند. «فیروزه»، زنِ جوان و تنهای فیلم «شهرزیبا» جزو همینهاست. زن جوانی که شرافتمندانه در گوشه دورافتادهای از شهر، با بچهاش زندگی میکند و با ناامیدی به دنبال تهیه دیه ای است که میتواند برادر نوجوانش را از اعدام نجات دهد. یک دختر تنها که سایه یک اتفاق بزرگ روی زندگی اش سنگینی می کند و ورود یک جوان به زندگی او تا مدتی، دلخوش اش میکند. «زیبا»ی فیلم «نیمهشب اتفاق افتاد» و «آتیه» فیلم «ماهیها عاشق میشوند» هم نمونههای دیگری از همین زنانِ تنها اما نجیب و صبور و امیدوارند.
زنِ آوانگارد؛ تابوشکن و در حالِ گذار
با وجود برخی محدودیت ها، گاهی در سینمای ایران زنانی خلق شده اند که بخش متفاوتی از درونیات یک زن را به نمایش می گذارند. مسائل پنهانی مثل عشقِ ممنوعه که یک جورهایی تابو محسوب میشود. شاید یکی از مهم ترین و به یادماندنی ترینِ این زنان با یک چالش عمیق، «سیما»ی فیلم «شوکران» باشد. زنی پرستار که دلبسته و وابسته مردی متاهل میشود و در یک عشق نافرجام، زندگی خود را می بازد. یک زن تنها با روحیه ای جنگجو که برخلاف جریان رایج اجتماع گام برمی دارد و سرانجامی تلخ دارد. شاید بتوان «چهل سالگی» اثر اقتباس شده از رمانی به این نام را هم در همین دسته گنجاند. بازگشت عشقِ سال های دور، حال و هوای زندگی فعلی یک زن را به هم می ریزد. «نگار» شخصیت اصلی داستان، اکنون و در حالی که کنار همسرش زندگی می کند و یک دختر دارد، باید با احساسات مبهم اش در مقابل زنده شدن خاطره یک عشق، روبه رو و میزان تعهد و وفاداریاش محک زده شود. یکی از جدیدترین و البته جذابترین نمونههای زن به اصطلاح پیشرو و تابوشکن هم، «ساناز» در فیلم «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» بود؛ زنی که اعتقادی به حرفشنوی از مرد ندارد و سر میز غذا و جلوی چشم بقیه، با خونسردی سیگار دود میکند.
زن روستایی؛ امیدوار و خستگیناپذیر
به تصویر در آوردن زندگی زنان روستایی، با همه جزئیات تلخ و شیرین اش، جوری که باورپذیر و دلچسب باشد، کار هر کسی نیست. یک زن که در عین سادگی، پیچیده و رمزآلود است. اما کارگردان های قَدَر، گاهی تصاویری از این دسته زنان خلق کرده اند که کاملا باورشان کردیم. «نایی جان» در «باشو غریبه کوچک» یک زن شمالی است با همان افکار و همان لهجه و همان میزان فعالیت و همان هوش و نگاهِ یک زن واقعی در روستاهای شمال کشور که برای پسری جنگ زده که از جنوب به آن جا پناه آورده، مادری می کند. «الفت» در فیلم «شیار 143» هم زنی ساکن یکی از روستاهای کرمان است که سال هاست انتظارِ پسر مفقودالاثرش را میکشد. در میان نمونههای قدیمیتر، «نوبـرِ» «روسری آبی» هم تصویر زنِ قوی اما پر از حجب و حیای روستایی را به ذهن متبادر میکند. زنانِ جنگنده، زنان خستگیناپذیر، زنانی که زندگیشان تعطیل نمیشود، زنانی که خودِ خودِ زندگیاند.
دختران سینما؛ معصوم و آسیبپذیر
شخصیت محوری تعداد زیادی از فیلم های سینمای ایران، یک دختر است. دخترانی که خیلی وقت ها کج و کوله و قلابی اند. اما در برخی فیلمها، شخصیتپردازی این دختران آن قدر خوب و واقعی از آب درآمده که هنوز و همچنان، اَکتها، دیالوگ ها و تکیه کلام ها و اداهایشان در ذهنمان است. «ترانه» در فیلم «من ترانه پانزده سال دارم»، دخترکِ تنها اما قوی و محکمی که با یک چالش جدی مواجه میشود یا «مریم» فیلم «نفس عمیق» که سرخوش و شاد و متفاوت، به دنبال استقلال و تجربه های تازه است و نقش اش را «مریم پالیزبان» بازی میکرد، از جمله این دخترانِ به یادماندنی اند. دختران ساده و معصومی که زندگی، بزرگ و پختهشان میکند.
مادران سینما؛ رنجــور و نگران
چه کسی است که فیلم «مادر» اثر زندهیاد «علی حاتمی» را دیده باشد و جلوه ای از مادرانگیِ مادر و مادربزرگِ خودش را در مادر فیلم، ندیده باشد؟ زنی که حتی در مواجهه با مرگ هم، به فکر مهمانان مراسم کفن و دفن و پذیرایی از آن ها و حفظ آبروی خانواده در مجلس ختم است. برنج خوب دم بکشد و خورشت خوب جا بیفتد؛ یک دغدغه تاریخی که تا دمِ مرگ هم با مادرانِ اصیل ایرانی همراه است و البته یک نگرانی و دلواپسیِ دایمی برای فرزندانشان و روابط بین آن ها. مادر فیلم «این جا بدون من» هم، یک مادرِ دلسوز و وسواسی است؛ کسی که از شکم خودش میزند تا بچههایش سیر شوند، خودش لباس و کفش کهنه میپوشد تا هزینه خرید کفش دخترش تامین شود و دلهره و اضطرابش برای آینده فرزندی که از معلولیت رنج می برد، تمامی ندارد. در کنار این دو تصویر، مادر فیلم «مهمان مامان»ِ «داریوش مهرجویی» هم، یک مادر ساده و کامل و دوستداشتنی است. مادری که برای پهن کردن سفرهای آبرومند برای مهمانانِ سرزده، از جان مایـه میگذارد. حیف است از مادران سینمایی بگوییم و یادی از «طوبا»ی «زیر پوست شهر» نکنیـم. یک مادر زحمتکش، یک مادر دردمند، یک مادر دل شکسته.