رویترز- عوارض سیل در ژاپن
رویترز- افتتاحیه مسابقات اسب دوانی، کازابلانکا
اسپوتنیک- سازه ای در ساحل شهر منورکا، اسپانیا
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سه سال زندگی روی درخت
آدیتی سنترال- گیلبرت سانچز، مرد 47 ساله فیلیپینی، بعد از گذراندن سه سال روی یک درخت 18 متری نارگیل، سرانجام نجات یافت. این مرد در طول این سه سالی که از این درخت کنار خانه اش بالا رفته بود، پایش به زمین نرسیده بود. دلیل بالا رفتن این مرد از درخت، فرار و توهماتش بوده است. مادرش می گوید زمانی که وی از این درخت بالا رفت، می گفت از ترس کشته شدن به دست شخصی غریبه است و باید از بلندترین درخت بالا برود تا نجات پیدا کند! در طول این سه سال مادرش آب و غذا را با طناب به بالای درخت می فرستاد و هیچ چیز حتی گرما و توفان و حشرات موذی هم نتوانسته بود این فرد را از درخت پایین بیاورد!
خواب 11 روزه!
آدیتی سنترال- وایات شاو، پسر هفت ساله ای در ایالت کنتاکی آمریکا، سرانجام پس از 11 روز و بعد از خراشیدن سرش توسط پزشکان، از خواب بیدار شد. این پسر پس از بیدار شدن تا مدتی توانایی صحبت کردن و تکان خوردن نداشت که به مرور و با کمک های پزشکی به زندگی عادی بازگشت. مادر وایات می گوید بعد از حضور در عروسی عمه اش، پسر به خواب رفته و در روز بعد بیدار نشده است. او هرگز تصور نمی کرد خواب پسرش 11 روز طول بکشد! در این بین گاهی پسرک چشم هایش را باز می کرده، ولی متوجه چیزی نمی شده است!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
هنوز برادرم به دنیا نیامده بود که دائم با خودم می گفتم: «اگر یک برادر یا خواهر کوچولوی دیگر داشته باشم، کلی قربان صدقه او می روم و...» برادرم که به دنیا آمد تا چند وقت به او می گفتم «ای جان»، یا هر موقع نام او را صدا می زدم با پسوند «جان» صدایش می زدم. چند وقتی که گذشت دیگر این شرایط طبیعی شد. نه من او را با این پسوند صدا می زدم و نه او. این را گفتم که بگویم چطور است تا وقتی که چیزی را نداریم این قدر عاشقش هستیم و عاشقانه دوستش داریم. ولی وقتی آن را پیدا می کنیم با گذشت زمان، این عشق ها (حداقل در کلام) کم رنگ تر می شود. مگر دوست داشتن ها هم کم رنگ می شود؟ واقعا عیب کارمان کجاست؟ دیگر طرف مقابل مان را دوست نداریم یا او برایمان یکنواخت می شود که دیگر با این پسوندهای زیبا صدایش نمی زنیم؟ شاید فراموش می کنیم که همین صدا زدن های عاشقانه چه تاثیری در ابراز دوستی، صفا، عشق و... دارد. شاید هم فراموش می کنیم که ما به ابراز دوستی هایمان احتیاج داریم.گاهی پیام های تلگرامی حرف های جالبی برایمان دارند! مثلا همین یکی دو روز پیش پیامی برایم فرستاده شده بود که در آن از قول پدری به شوخی نوشته شده بود: «در سال اول تولد پسرم آن قدر او را دوست داشتم که وقتی نگاهش می کردم دلم می خواست بخورمش! در سال دوم هر وقت شیطنت می کرد دائم به خودم می گفتم، کاش همان سال اول خورده بودمش!» با همه این نکات پدرجان، مادرجان، برادرجان، خواهرجان، رئیس جان! هنوز هم دوستم دارید یا ...؟مصطفی میرجانیان
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
من نرفتم کیش، باور می کنید؟ همچنین تجریش، باور می کنید؟
گرگ های بی شماری دیده ام در لباسِ میش، باور می کنید؟
می کشم سیگار و قلیان و فلان! دشمنم با خویش، باور می کنید؟
جانِ تو در پشتِ بامِ خانه ام من ندارم دیش، باور می کنید؟
بنده جذابم شبیه « تام کروز!» تازه با ته ریش! باور می کنید؟
زن گرفتش آدمی بی پول و شد مشکلاتش بیش، باور می کنید؟
با زبانِ بی زبانی می زند همسرش هی نیش، باور می کنید؟
کِش به پای میش گر بندی شود جمعشان کشمیش، باور می کنید؟
امیرحسین خوش حال
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
افسر پلیس یک ماشین را متوقف کرد و از راننده، گواهی نامه رانندگی اش را خواست.
راننده پاسخ داد: «واقعا عذر می خوام، اما فراموشش کردم.»
افسر پلیس گفت: «اون رو توی خونه جا گذاشتین؟»
راننده گفت: «نه... کلا فراموش کردم که بگیرمش!»
ترجمه و تصویرسازی: فرنگیس یاقوتی، سعید مرادی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
گاهی بهانه ای دارم،
برای دوست داشتنت، برای لبخندهایت
وقتی، صبح را به اشتیاقت
از پشت پرده آسمان،
به طلوع نگاهت مینشینم...عرفان یزدانی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلطان محمود غزنوی، پیری ضعیف را دید که پشتواره خار می کشد. بر او رحمش آمد، گفت: «ای پیر دو سه دینار زر میخواهی یا درازگوشی یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم تا از این زحمت خلاصی یابی؟» پیر گفت: «زر بیش تر بده تا در میان بندم و بر درازگوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو در باقی عمر آن جا بیاسایم.» سلطان را خوش آمد و فرمود چنان کردند.حکایت های عبید زاکانی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در راهرو کتابخانه آرش را دیدم که هیجان زده قدم می زد. گفتم: «خدا بد نده. چی شده؟» آرش گفت: «استرس امتحان فردا رو دارم.» گفتم: «استرس؟» آرش با بی حالی گفت: «جون تو حوصله ندارم. چند می گیری دست از سر کچلم برداری؟» گفتم: «اول این که تو که کچل نیستی! دوم این که من چیزی از تو نمی خوام جز این که به جای «استرس» بگی دلشوره» آرش پوزخندی زد و گفت: «این کلمه خیلی اُمُلیه!» با لحن جدی گفتم: «به هیچ وجه توقع نداشتم به یک واژه اصیل این نسبت رو بدی» آرش جلو آمد من را بوسید و گفت: «جون من ناراحت نشو. چشم! قول می دم از این به بعد بیشتر حواسم رو جمع کنم و دلشوروه نداشته باشم!» آرش رفت و من خوشحال از این بودم که یک واژه فارسی خوب دیگر را جایگزین یک کلمه بیگانه کردم.
اسماعیل فریدونی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
فردی هنگام راه رفتن پایش به سکه ای خورد. چون تاریک بود، فکر کرد طلاست. کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. بعد از روشن شدن، دید سکه 2 ریالی است. هنوز کاغد کاملا آتش نگرفته بود که دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده است. گفت: «چی را برای چی آتش زدم!»
عصر ایران
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
استاد فاطمی نیا درباره اهمیت توجه به اصول تربیت دینی برای توصیه کردن به دیگران می گویند: «روزی به حضرت سلمان خبر دادند که یکی از صحابه بدون هیچ تخصصی، جلسه درس تشکیل داده و توصیههایی را به مردم بالاخص جوانان میکند و این امر موجب دل زدگی برخی از جوانان نسبت به معارف دین شده است.
جناب سلمان به آن شخص پیام فرستادند و فرمودند: «إِن لَم تَکُن طَبیباً فَلا تُداوِ» یعنی اگر طبیب نیستی، برای مردم دارو نده. اگرچه این پیام در نیم سطر بیان شده، اما دریایی از حرف و توصیه در آن نهفته است. چنان چه کسی بدون هیچ تخصص و اصولی در عرصه طب روحانی و معارف تربیتی قدم گذارد و شروع به تربیت افراد کند، حاصلی جز ضرر و خسران در پی نخواهد داشت.
پایگاه رسمی استاد فاطمی نیا
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* پرداخت اینترنتی خیلی خوب و راحته، فقط مشکلش اینه که باید پول تو حساب باشه!
* شک ندارم اونی که اولین بار از پسوند «دل انگیز» برای صبح استفاده کرد، ساعت ۱۲ از خواب بیدار شده و گفته: چه صبح دل انگیزی! چون کل اون صبح رو خواب بوده!
* بهترین عکسهای خونگی مون به خاطر لوله بخاری و حوله روی مبل، هرگز دیده نشد!
* یک جوری همه زندگی مون اینترنتی شده که امروز داشتم آلبوم عکسمون رو ورق می زدم همش استرس داشتم نکنه از حجمم کم بشه!
* دیشب پورشه بابام رو برداشتم رفتم بیرون، تصادف کردم. این قدر من رو زد که از خواب پریدم، رفتم سر جام خوابیدم!
* یک دفعه هم ناراحت بودم، مامانم اومد گفت ناراحتی؟ گفتم بله. گفت ناراحت نباش و رفت. کمر مشاوره های دنیا جهت رفع افسردگی شکست!
* خدابیامرز مادربزرگم روزی که می خواسته آشپزی به دخترهاش یاد بده گفته: این نیم کیلو پیاز رو می بینید، مهم نیست چی درست می کنید، مهم اینه این ها توش جا بشه!
* من این قدر انتقادپذیرم که هرکی ازم انتقاد می کنه، بهش می گم «باشه تو خوبی!» ولی نمی دونم چرا بعدش طرف عصبی می شه؟!
* ما هم یک زمانی هر چی غذا می خوردیم چاق نمی شدیم، تا این که نمی دونم یهو چی شد آب هم می خوریم چاق می شیم!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام. این دفعه دیگه واقعا ترکوندین از بس پیام برای مسابقه فرستادین! دمتون گرم. با این که از خوندن پاسخ هاتون کیف می کردیم، ولی بعضی پیام ها هم مثل آب سردی بود که تو این هوا روی سرمون ریخت! درصد بالایی از پاسخ ها دور و بر نمره امتحان، ترامپ، ژن خوب و گواهی پزشکی بود. چون جا کم داریم فوری می ریم سراغ پاسخ ها و بدون ترتیب، برترین هاش رو چاپ می کنیم:
* وقتی دارای ژن خوب هستی ولی میری اداره یا محل کار بابا جونت و کسی نمی شناسدت، مجبوری ژن برترت را رو کنی. علیرضا راضی رودی
* وقتی بابات فکر می کنه مشروط شدی و تو با افتخار کارنامه معدل 12 رو نشونش میدی.
* وقتی که با من کارت پر سوار اتوبوس می شی و من کارت می زنی. جواد طهان
* وقتی رفیقت می گه ادکلنت رو بده من بزنم و تو می گی خودم واست می زنم، فقط یک پیس. ندا ماجونی طرقی
* وقتی درحال پیامک بازی نیشت بازه و عیال محترم مشکوک می شه، اون موقع با قیافه حق به جانب گوشی رو برای اثبات بی گناهی سمتش می گیری! حسن قدیری
* وقتی که تازه دسته چک گرفتی و می ری بازار تا چشمش رو کور کنی. مینودخت اسعدی
* وقتی از کسی که تازه گوشی آیفون خریده می پرسی گوشیت چیه؟ فاطمه هوشمند، شیروان
* وقتی ترامپ می گه ایران برجام رو نقض کرده و ظریف می گه این گواهی تأیید برجام توسط آژانس بین المللی انرژی هسته ایه! سپهراد سخایی
* وقتی در اوج سرماخوردگی عطسه می زنی، بهت دستمال کاغذی تعارف می کنن، ولی خودت یکیش رو داری که نشونش می دی مچاله و... است! حمیدرضا قرایی پور
* وقتی که خودت موهات ریخته ولی عکس کارت ملی ات با موهای بلنده! فرهاد دوست علی
* وقتی شناسنامه المثنی می گیری و با افتخار نشون می دی مجررردم.
* وقتی جوانی با هزار مانع و انتظار، وام ازدواج رو گرفته و با افتخار جلوی دیگران می گه: موفق شدم! حمید مهدی پور
* وقتی ازت می پرسن تا چندم خوندی؟ تو با کمال افتخار مدرک سیکلت رو نمایان می کنی و می گی ششم قدیم! حجت میرسعیدی، رشتخوار
* وقتی سرما خوردی نمی ری مدرسه و معاون گواهی می خواد، با افتخار نشونش می دی. نرگس عظیمی
* وقتی موقع سخنرانی ترامپ یک ایرانی هم اون جاست و نقشه ایران رو در میاره و خلیج فارس رو نشون ترامپ می ده! محمد عمرانی
* وقتی شدیدا از سوسک می ترسی ولی حشره کش تازه خریدی و از دور می تونی سوسک رو بکشی. پوریا میرآبیان
* وقتی داور اشتباهی جای کارت قرمز، کیف پول خانمش رو به بازیکن نشون می ده! رضا حسین زاده
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* واقعا طرح برخی از پرسش ها تو صفحه مشاوره شرم آوره. چرا چاپ کرده و پاسخ می دهید؟
* پرسش خانمی که از تحویل نگرفتن شوهرش شاکی بود خیلی لوس و روی اعصاب بود. این دیگه نوبره میون این همه مشکل و گرفتاری!
* ممنون از پرونده خوبتون درباره چالش و بازی وحشتناک نهنگ آبی. کاش همه خانواده و جوان ها آن را مطالعه کنند و با این مصیبت های دنیای مجازی آشنا شوند. علیرضا
* آق کمال بهتر شدی یا نه؟ اگر هنوز خوب نشدی بیا پیش خودم یک نسخه مجرب دارم برات!
آق کمال: خوب شدم، خیلی هم خوب شدم! دست شما درد نگیره!
* خفن استریپ داره تکراری می شه. مواظب باشین!
* همسر عزیزم سودابه جان، از این که در کنارم هستی و در زندگی سخت مون همچنان تنهام نذاشتی، از خدا می خواهم پاداش تو رو بدهد. دوستت دارم . یونس
* سینا جان پسرم، قبولی تو در رشته مهندسی شیمی دانشگاه شهرمان چنان خوشحالی در وجودمان انداخت که شیرینی آن هیچ وقت فراموش نمی شود. پدر و مادرت، قوچان
پاسخ خفن استریپ شماره قبل: خوشبینی - پنداشتن - بازیابی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بعضی وقت ها آدم تعجب می کند چطور بعضی از مسئولان هنوز با شرایط جامعه آشنا نیستند و گاهی حرف هایی می زنند که نهنگ آبی هم دلش می خواهد تغییر رنگ بدهد! مثلا وزیر ارتباطات گفته: «هموطنان توجه داشته باشند که طرح رجیستری تاکنون هیچ هزینهای برای بازار تلفن همراه نداشته و نباید ریال اضافهای بیش از ارزش واقعی گوشی به فرصتطلبان پرداخت کنند.» با این حرف، آقای وزیر نشان داده که اینستاگردی زیاد روی روحیاتش تاثیر گذاشته و انگار گوشی دستش نیست و یک لحظه یادش رفته ما کیستیم و این جا کجاست! انگار فرصت طلبان منتظر نشسته اند ما برویم دو دستی ریال اضافه بهشان بپردازیم تا گوشی های مان را رجیستری کنند. در حالی که این فرصت طلبانی که ما می شناسیم کاری به ارزش واقعی گوشی ندارند و خودشان یک پا ارزش گذارند و اگر چند ده هزار تومان بیشتر از قیمت گوشی را از ما بگیرند، اصلا سر و گوش مان خبردار می شود؟بعد از این، اصلا لازم نیست اسم این کارشان را رجیستری بگذارند. مثلا وقتی با ذوق و شوق و بعد از یک سال پول جمع کردن می رویم بازار تا گوشی مدل دو سال قبل را بخریم، فروشنده (البته از نوع فرصت طلبش) بگوید فلان قدر هم برای «فلکسیبیلیتی ساین آف فیوریت آنتی باکتریال» بدهید، یا ده درصد هم باید برای گارانتی اش بدهید، یا «بهای خدمات راه اندازی تنظیمات پیشرفته کارخانه» را ازمان بگیرد، نمی دهیم؟ مگر فقط از کلمه رجیستری می ترسند؟ یا بترساندمان که اگر این نرم افزار را به قیمت فلان تومان روی گوشی نریزیم، همه عکس های پروفایل مان مستقیم می رود برای همسایه! یا اصلا بگوید گوشی این قیمت، قابش هم این قیمت و پول رجیستری را روی قیمت قاب تقلبی بکشد، ما اصلا می فهمیم چقدر و به چه اسمی ریال اضافه داده ایم؟از این ها گذشته، آقای وزیر چه تضمینی می دهد اگر امروز ریال اضافی به فرصت طلبان ندهیم، پس فردا خود مخابرات پیامک نفرستد که برای رجیستری باید عدد 1 را بفرستیم و هر پیامک فلان تومان؟ یا یک برچسبی طراحی نکنند مثلا با اسم «طرح شلغم» و هر گوشی که آن برچسب را نداشت اندازه نیم کیلو شلغم هم ارزش ندارد؟ کلا در شرایطی گیر کرده ایم که فعلا مجبوریم ریال های اضافی را به فرصت طلبان بدهیم، چون زورشان زیاد است!
علیرضا کاردار
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.