- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
آیت ا... بهجت درباره جایگاه قرآن و اهمیت آن فرموده اند:
«به هیچ امت و ملتی چنین قرآنی داده نشده که این همه خواص و آثار داشته باشد. نعمت به این بزرگی به ما داده شده، ولی مثل این است که اصلاً نداده اند. توسل به قرآن و حمل و فهم و قرائت آن برای نجات عموم مردم (چه رسد به خواص) مفید است.
جای تعجب است که به شخصیت ها و سخنان آن ها اهمیت داده می شود و سخنرانی های شان ضبط می شود، اما قرآن که در دست ماست این طور نزد ما ارزش ندارد. همه می دانیم که درباره قرآن مقصریم!
قرآن کتابی است که پیغمبر ساز است، زیرا پیغمبران دو گونه اند: قسم اول پیامبرانی هستند که از جانب خداوند به پیامبری تعیین شده اند. قسم دوم، پیغمبران کمالی، که در اثر ایمان و عمل به دستورات قرآن به کمالات پیامبر نایل می گردند. بنابراین قرآن پیغمبران کمالی تربیت می کند و پیغمبرساز است.»
برگرفته از کتاب «در محضر بهجت»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
لاستیک دوچرخه ام که باد نداشت، تلمبه را برمیداشتم و بادش میکردم. گاهی باز کج و کوله میشد، خالی میشد. میفهمیدم خاری، میخی، تیغی چیزی فرو رفته و تایر را سوراخ کرده است.
دل و روده لاستیک را میریختم بیرون، توی تشت آب بالا و پایین اش میکردم تا آن حبابهای ریز پیدا شود و سوراخ را پیدا کنم. توی جعبه ابزار بابا همه چیز پیدا میشد، از شیر مرغ تا جان آدم. اول از یک چسب مایع استفاده میکردم، بعد آن یکی که شبیه چسب زخم بود. پروسه عجیبی داشت این پنچرگیری، من خوب بلدش بودم. در واقع اول که بلد نبودم، نیاز باعث شد یادش بگیرم. نمیشد هر بار که دوچرخه پنچر میشد منتظر بمانم بابا دوچرخه را پشت ماشین بار بزند و ببرد پنچرگیری کند و به خانه برگرداند. صبرش را نداشتم. همین شد که آستین بالا زدم و به هر جان کندنی بود یادش گرفتم.
زندگی هم گاهی چرخش پنچر میشود. یکهو توی وجودت چیزی خالی میشود، مثل موبایل که شارژ خالی میکند. یک روزهایی پُر میشوی از غصه، بیانگیزگی، فکرهای مزخرف. سخت است همت کردن، آستین بالا زدن و آن سوراخ را پیدا کردن، اما شدنی است. شما که کمتر از یک دختر بچه ده یازده ساله نیستید، هستید؟
مریم سمیعزادگان، برگرفته از سایت داستانک
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
با مدعی محال است
اسرار عشق گفتن
چونان که با تقلا
-در کیسه زباله-
خورشید را نهفتن!
سید حسن حسینی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد. همه شب نیارمید، از سخن های پریشان گفتن که: فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوش است. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوش است سعدیا. سفری دیگرم در پیش است، اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم.گفتم: آن کدام سفر است؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آن جا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.
انصاف از این ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند. گفت: ای سعدی تو هم سخنی بگوی از آن ها که دیدهای و شنیدهای. گفتم:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیا دوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
برگرفته از گلستان سعدی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
پنج سال پیش با دوستم می رفتیم کلاس اتوکد فنی و حرفه ای. یه روز سیستم ما به سیستم استاد وصل نمی شد که آموزشش رو ببینیم. معلم که خیلی هم جدی بود به من گفت: «اون پنجره رو ببند ببین مشکلش حل میشه؟»من هم پا شدم پنجره بالای سر کامپیوتر رو بستم. حالا اون منظورش این بود که پنجره باز شده روی صفحه کامپیوتر رو ببند! ولی من با این استدلال که یه سیم کامپیوترم از پنجره رد شده بود، بلند شده و پنجره رو بسته بودم!معلم که به جای خود، بچه ها هم از خنده روده بُر شده بودن. خودم هم رفته بودم زیر میز، از خنده و خجالت!
سوتی های بامزه تون رو در تلگرام به شماره 09215203915 بفرستید.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام. کاریکاتور کامل چهره مسابقه قبل رو دیروز چاپ کردیم و امروز نوبت چهره این مسابقه مونه. برخلاف مسابقه های قبل که خیلی راهنمایی می کردیم، این بار یک کلمه هم نمی گیم! ببینیم چه می کنید. پس دست به کار بشین و چهره کاریکاتوری این آدم معروف رو تشخیص بدین.
یادآوری روش مسابقه: شما باید تشخیص بدین کاریکاتور بههمریخته چاپ شده کیه و اسمش رو تا ساعت 23 فردا پنج شنبه برای ما به شماره 2000999 پیامک کنید. جواب رو شنبه همینجا میبینید. بین کسانی که جواب درست رو بفرستن، قرعهکشی میکنیم تا یک نفر برنده معلوم بشه. کاریکاتور برنده رو چهارشنبه هفته دیگه و با مسابقه بعدی، همین جا خواهید دید.عکس کاریکاتوری هم که این جا میبینید، آقای «مهدی سلیمی» برنده مسابقه هفته پیش هستن که با انصراف برنده قبلی، شانس به ایشون رو آورد و برنده شدن! تبریک می گیم و منتظر پاسخ های شما هستیم. خوش باشید.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
از قدیم می گفتند سیرت آدمها مهم تر از ظاهرشان است؛ مثلا شیخ اجل گفته: صورت زیبای ظاهر هیچ نیست/ ای برادر سیرت زیبا بیار. اما دوره زمانه خیلی عوض شده. زمان سعدی بزرگوار نه گوجه، سیبزمینی و دیگر هزینههای زندگی به این گرانی بوده، نه سطح توقعات و رقابتها این قدر نفسگیر! مثلا جمعیت آن قدر کم بوده است که طرف ظاهرش هرچه که بود، باز تا شعاع چند فرسنگی بهترین کیس ازدواجی محسوب میشد؛ چرا که به جز چند عدد خار و گَوَن و شتر، کِیس دیگری وجود نداشت.
وضع مالی هم تفاوت چندانی نمیکرد. چون از نظر شغل و مایملک و وسیله رفت و آمد، به هم نزدیک بودند. مثلا درباره زمین، هرکسی یک تکه زمین را آجرچینی میکرد و صاحبش میشد. شغل و پیشهشان هم که همه یا شاعر بودند یا رعیت. یعنی به جای این که در قسمت بیوی اینستاگرام شان بنویسند فتوگرافر و نویسنده، مینوشتند شاعر و رعیت. البته یک سری ریچکیدز و بچهپولدار هم داشتند که در بیو مینوشتند شاعر و کدخدازاده. وسیله نقلیهشان هم یا خر و شتر بود، یا اسب و توسن. اگر میپرسید مگر اسب و توسن با هم فرق دارند؟ باید بگویم بله به دلیل این که بغل گلگیر توسن یک نوار شبرنگ تعبیه میکردند و در سمت شاگرد یک جا لیوانی میگذاشتند، قیمت کارخانهای توسن سه، چهار میلیون درهمی گران تر از اسب بود.
علاوه بر ظاهر، بحث ظاهربینی و قضاوت بر مبنای ظاهر هم مبحث عجیبی است. مثلا اگر یک زمانی شلوار یکی پاره بود میگفتند «الهی بمیرم» ولی الان به او میگویند «الهی نمیری»! حتی اگر در اثر زمین افتادن پاره شده باشد. یا دورهای بود که کوتاه بودن مو ننگ و عار بود. یعنی وقتی خدمت فردی تمام میشد، برای در امان ماندن از پچ پچ های افراد و جلوگیری از شائبه زندانی بودن، چند روز پشت پنجره زیر آفتاب میماند تا موهایش زودتر رشد کند. به هرحال بحث ظاهر مسئلهای است که متاسفانه نسبت به قدیم بیشتر به آن توجه می شود. یعنی اگر همان بیت شیخ اجل را اکنون بخواهیم بازنویسی کنیم به چنین چیزی میرسیم: صورت زیبای ظاهر، اون که هیچ/ جیبت اَر خالیست اسمم را نیار!
محمدامین فرشادمهر
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
راننده لودر به ساکنان یک خانه تخریب شده بر اثر زلزله کمک می کند تا لوازم سالم مانده را تخلیه کنند.
* من اگه چراغ جادو داشتم قطعا یکی از ٣ تا آرزوم رو میذاشتم برای این که هر چی میخورم چاق نشم!
* آی فیلم سریال «آژانس دوستی» رو گذاشته، یه زمانی به عشقش نصف مملکت میخواستن در آینده برن تو آژانس کار کنن. هر شهری هم یه شعبه آژانس دوستی داشت!
* یکی از فانتزیام اینه روان شناس بودم، به بیمار می گفتم از سیر تا پیاز مشکلاتت رو بگو. بعد از دو ساعت که می گفت، می گفتم خب به من چه، نفر بعد!
* ولی جنگ بعدی بین طرفدارهای چای و طرفدارهای قهوه است!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تلفات بازی رایانه ای
آدیتی سنترال- پسر بیست ساله چینی به دلیل انجام بی وقفه یک بازی آنلاین و نخوابیدن بیش از حد، درگذشت. بازی کردن او به شکلی بود که هر شب از نیمه های شب بازی را شروع می کرد و تا ساعت 9 صبح بی وقفه مشغول بازی بود. اوکه در دنیای مجازی تعداد زیادی طرفدار داشت در نهایت به دلیل نخوابیدن شبانه درگذشت.
پسری که تمام پوستش را عوض کرد!
اسکای نیوز- پسر 9 ساله سوری که به آلمان رفته بود دچار نوعی بیماری پوستی حاد و نادر بود به طوری که تمام بدنش زخم شده و از شدت التهاب زیاد نمی توانست کاری بکند. او بعد از رفتن به آلمان تحت مراقبت های پزشکی قرار گرفت و به عنوان اولین کسی که تمام پوست بدنش پیوند خورده است، شناخته شد. پزشکان همه پوست قبلی اش را با پوست جدیدی که از یک اهداکننده گرفته شده بود، جایگزین کردند!
مشتری خیلی گرسنه!
آسوشیتد پرس- یکی از رستوران های زنجیره ای که غذای بیرون بر می دهد، با یک مشتری عجیب روبه رو شد! ویدئویی از دوربین های امنیتی این رستوران منتشر شده است که در آن زنی دیده می شود که با ماشین کنار پنجره تحویل غذا نگه می دارد و از لای پنجره به درون رستوران می خزد. سپس وارد آشپزخانه می شود و یک نوشیدنی برای خودش می ریزد و در کمال آرامش می نوشد. بعد از آن جعبه های غذا را بر می دارد و از همان پنجره خارج می شود!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
فرانس پرس- شیطنت کودکان عراقی مقیم کمپ سازمان ملل در موصل
تلگراف- تماشاچیان مسابقه های موتورسواری در محلات فقیرنشین کلمبیا
شینهوا- طبیعت پاییزی چین
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
برخلاف نظر بیشتر دوستان، استادان، منتقدان و کارشناسان، رفتار بیرانوند در بازی آخر تیم پرسپولیس با پدیده از نظر من اصلا کار زشت و ناپسندی نبود. همان کسی که در واکنش به حرف ها و شعارهای تماشاگران و تماشاگرنماها، دستش را روی بینی اش گذاشت و به «هیس» دعوتشان کرد. از هر منظری که به این موضوع نگاه کنیم، حرکتی شایسته بود و می توان دلیل موجهی برای این کار دید.
از دید روان شناسی، بعید نیست بیرانوند قصد داشته با این کار ، از حساسیت تماشاگران بکاهد و اضطراب شان را مدیریت کند تا کمتر از گل خوردن هایش در بازی های حساس شاکی باشند و به دروازه های بسته در آینده بیندیشند و امیدوار باشند که دستکم گل آبروبر نخورد! این که یک حرکت جوانمردانه و قابل تقدیر است. اما از دید جامعه شناسی که شاید مهم ترین زاویه نگاه به این موضوع است، جای حرف بیشتر است. از یک طرف، این روزها که عالم و آدم و «سلبریتی ها» و حتی «درپیتی ها» و «لمینتی ها» هم برای کمک به زلزله زده ها آستین بالا زده و چوب سلفی شان را آماده کرده اند، شاید دلیل این حرکت بیرانوند این بوده که تماشاگران می خواستند کمک هایی را که او به زلزله زده ها کرده، بشمارند و بیرانوند مانع شان شده؛ هرچند بیشتر آدم معروف هایی که برای کمک به زلزله زده ها رفتند، آن قدر عکس و فیلم ازخودشان منتشر کردند که فقط مرحوم خواجه حافظ شیرازی باخبر نشد که چه «حافظ» هایی به کرمانشاه رفتند و کمک کردند و از دیدن آن صحنه های دلخراش ناراحت شدند و به دیوار تکیه دادند و دوستان شان از غصه خوردن شان کلیپ ساختند و منتشر کردند و از شدت غم فشارشان افتاد و مجبور شدند با سرم به دست سلفی بگیرند! از طرف دیگر، شاید تماشاگران داشتند مصاحبه های زمانی را که تازه بیرانوند به پرسپولیس پیوسته بود برایش یادآوری می کردند که کجا بوده و به کجا رسیده و آن اوایل به چه چیزهایی افتخار می کرده، چه آرزوهایی داشته و چه حرف هایی می زده و حالا کارش به جایی رسیده است که به همان تماشاگرانی که یک زمانی در هر شرایطی طرفدارش بودند، علامت هیس نشان می دهد و خودش را آن قدر بزرگ می بیند که دیگر تماشاگران به بند کفش و چسب دستکش اش هم نیستند!
شاید هم دروازه بان تیم پرسپولیس می خواسته به تماشاگران بفهماند که هرکسی جایگاهی دارد و اگر شخصی خودش را گم کرد و جایگاهش را فراموش کرد، باید هرطور که شده، حتی با شعار و داد و بیداد و توپ و ترقه و لیزر و پاره آجر یادش بیاورند که «عرصه سیمرغ و عقاب، نه جولانگه توست»!
علیرضا کاردار
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* چرا مدتیه خبری از رادیو الان و ترسانک نیست؟ ما به هوای چاپ این مطالب روزنامه خراسان می خریم. داودلی، قوچان
* مطلب «کارنامه آخر فرزند دکتر» برگرفته از خاطرات زندگی دکتر شیخ، بسیار آموزنده و اخلاقی بود. بازگو کردن چنین نکات آموزنده اخلاقی برای نسل امروزی ثواب زیادی دارد.
* در زندگی سلام 23 آبان، زلزله های شدید ایران رو آوردید که خواندنی و تاسف برانگیز بود. فقط خواستم یادآور شوم که زلزله سال 76 مربوط به بخش زیرکوه شهرستان قاینات بود نه بیرجند.
* همسر عزیز و مامان خوب مان، خانم رقیه آوازی، اول آذر سالروز تولدت را به شما فرشته مهربان تبریک می گوییم، امیدواریم سال های سال سلامت باشی. ازطرف غلامرضا، محمد و فائزه
* یکم آذر، سالگرد به هم رسیدن مان را به تو همسر و عشق عزیزم ملیحه جان تبریک می گویم. مصطفی گلی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.