یادی از مجید، شیرین و دریـا
به لطف وجود شبکههای اختصاصی کودک و نوجوان در تلویزیونمان –پویا و نهال- و شبکه نمایش خانگی، نوجوانانِ این روزها هم، تکرار مجموعههای نوجوانپسند یا نسخه خانگی فیلمهای سینمایی را که پدر و مادرهایشان از قهرمانان آن ها خاطره دارند دیدهاند و از آن جا که بیشترِ این قهرمانان به دلیل شخصیتپردازی درست، تاریخ مصرف ندارند، آن ها هم مثل نسلهای قبل از خود، میتوانند در خاطره بازی با شخصیت های نوجوانِ فیلم ها و سریالهایی که برای نوجوانان ساخته شده بود، شریک شوند. در کنار فیلم ها و سریالها، پویانمایی های نوجوانانه زیادی وجود داشت که حالا می توان از دلشان، مفاهیم و مهارت های مختلفی را که در نوجوانی به ما می آموختند بیرون کشید. «پرین»، شخصیت کارتون «باخانمان» را یادتان هست؟ دختری که برای رسیدن به پدربزرگش و ساختن یک زندگی بهتر همه تلاشش را کرد. «کَتی»، دختر جسور و ساختارشکنِ «زنان کوچک» را چطور؟ کسی هست که فوتبالیست ها و تلاش سوباسا، کاکرو و واکی را برای رسیدن به آرزوهایشان به یاد نداشته باشد؟ «کماندار نوجوان»، «هاکلبری فین» و ده ها کارتون دیگرِ آن سال ها برای ما نه فقط یک سرگرمی که راه آموختن برخی مهارت ها برای ورود از نوجوانی به بزرگ سالی بود. محصولاتی که این روزها، چقدر جایشان خالی است.
قصههای مجید-1369
«مجید»، نوجوانی ساده و هنرمند بود. پسری که با همه تنهایی و یتیمیاش، واقع بین و پرتلاش بارآمده بود. نوجوانی با هوش و ذوق شاعری که با مادربزرگ پیرش در یک خانه معمولی زندگی میکند، اما با همه بداقبالی ها و شرایط دردناکی که زندگی برایش رقم زده، اهل ناله کردن از زمانه و بدوبیراه گفتن به زندگی نیست. مجید بلد بود زندگی کند؛ از اردو که جا میماند مینشست کنار مدرسه و گردوهایش را میشکست. برای غافلگیر کردن معلمش به هزار ترفند دست میزد تا اندازه ژاکت او را پیدا کند و اگرچه گاهی اعصاب بقیه را خرد میکرد و دسته گل به آب میداد اما واقعی بود و یادمان می داد قبل از هر کاری، فکر کنیم، عقلمان را به کار بیندازیم و بعد تجربه کنیم.
من ترانه 15 سال دارم- 1380
در میان شخصیتهای سینمایی که دخترها در آن قهرمانند، شاید «ترانه»، دختری ساده که چالش بزرگی را در نخستین سال های نوجوانی خود تجربه میکند، حرفهای بیشتری برای گفتن داشته باشد. نوجوانی که نمونه واقعی یک دختر سالم و خوب بود. اگر چه در فیلم می دیدیم که به خاطر احساساتش به یک پسر و اعتمادش به او ضربه می خورد، اما این اتفاق باعث نمی شود دیگر خوب و سالم نباشد. همانطور که دختریاش به مادری پیوند می خورد، او هم تحول پیدا می کند، آدمها را می شناسد، فراز و نشیب روزگار را درک می کند اما جا نمی زند. شور زندگی دارد؛ اتاقی قدیمی در یک خانه متروک را برای زندگی اش آماده میکند، بچهاش را به دنیا می آورد و غرور و عزت نفس اش را هم حفظ می کند.
بیست و یک روز بعد - 1395
این فیلم توانست بعد از سالها، یک قهرمان دوستداشتنی باورپذیر را روی پرده بیاورد. «مرتضی»، مثل خیلی از همسنوسالهایش، پر از آرزو، امید و انگیزه است و درست مثل همه نوجوانها، رویاپرور؛ او که عاشق فیلم سازی است، در خیالش خود را کارگردان بزرگی میبیند که همه برایش کف میزنند. کداممان در روزگار نوجوانی دستکم یکبار رو به تماشاگران خیالی، تعظیم نکردهایم؟ مرتضی اما فقط خواب و خیال نمیبیند، او جنگیدن بلد است؛ وقتی برای ساختن فیلمش یک دوربین فیلم برداری لازم دارد، خودش را به آب و آتش میزند، وقتی هم که روزگار روی بدترش را به او نشان میدهد، یکه میخورد اما جا نمیزند و بین رویایش و واقعیت تلخ زندگی پیوند برقرار میکند.
جودی آبوت و بابا لنگ دراز
در دنیای پویانمایی های نوجوانانه و دخترانه، «جودی آبوت» و بابا لنگ درازش جایگاه ویژه ای دارند. دختر حساس و بازیگوش و پر سروصدایی که بعد از سختی های بسیار در یتیم خانه، اکنون با سرپرستی یک پدر پولدار اما پنهان، به دبیرستان آمده و فرصت تحصیل پیدا کرده است. دختر شکننده ای که با کمترین خوشی های زندگی سرحال می شود و با کوچک ترین اتفاقی، به هم می ریزد. جودی با آن موهای عجیب و صورت کک و مکی، در مقابل جولیای پولدار و مغرور گاهی احساس ضعف می کند اما این ضعف و نداشتن اعتماد به نفس باعث نمی شود خودش را دست کم بگیرد. او به نوجوان ها یاد می داد که برای اثبات امتیازات و توانایی های خودشان مبارزه کنند و خودشان را دست کم نگیرند.
وضعیت سفید - 1387
«امیر» نماد کامل نوجوانهای دهه شصتی بود؛ با همان مسائل و مشکلات، با همان آرزوها و تخیل ها. او به قدری واقعی بود که به نظر میرسید کارگردان او را از روی یک شخصیت حقیقی کپی کرده است. امیر، عاشق شده بود و عشقش درست در حد و اندازه نوجوانیاش بود. مثل یک نوجوان ناپخته کارهای عجیب میکرد، همه تلاشش را میکرد تا کاری را درست پیش ببرد، اما اشتباه از آب در می آمد. با خودش حرف میزد، اتاق کوچک خانه مادربزرگ را برای خودش مأمن تنهایی کرد و آنطور که دوستش داشت آن را ساخت و برای خودش اتاق خیالات درست کرد. امیر هم در مسیر زندگی از خامی بسیار به پختگی باورپذیری رسید که هدیه زندگی به بیشتر نوجوان های جست و جوگر است.
دنیای شیرین - 1376
«شیرین» را تقریبا همه دخترهای همسن و سالش دوست داشتند. او یک خواهر بزرگ بود با دو برادر و یک پسر دایی که وقتهای نبودن مادر در خانه، دوست داشت مادری کند. بلد بود چطور حمایت گر باشد، حواسش به همه چیز بود، اگر چه گاهی در تجربه هایش خرابکاری میکرد، لج برادرهایش را با رئیس بازی در میآورد و گاهی در مدیریت و مادری کردن زیاده روی می کرد، اما همه اینها در حقیقت بخشی از مسیر تجربه های نوجوانی اش بود. اتاق شخصی و میز تحریر و چراغ مطالعهاش با آن دفتر خاطرات ساده که فیلم معمولا با تصویری از آن تمام میشد، آرزوی خیلی از دخترهای آن دوره بود.
دنیای شیرین دریا - 1377
دختری روستایی و ساده با لهجه ای شیرین، روحیه ای مادرانه و حمایت گر، عاشق خاطره نویسی و شیفته خانه و روستا و خانوادهاش. «دریا» برایمان نماد دختری اصیل است که با همه روستایی بودنش، خود و توانایی هایش را قبول دارد، عاقل است و برای هر تصمیمی فکر میکند و برنامه می ریزد. برای خانوادهاش حاضر است هر کاری بکند. در ماجراهای زندگیاش دنبال تجربه کردن است و اهداف بزرگی در سر دارد. آن قدر شجاع و جسور است و به خودش اعتماد دارد که برای عضو شدن در شورای روستا پیشقدم میشود. دریا به ما یاد می داد آن چه که هستیم، زیباست و ارزشمند.
لاک قرمز - 1394
یک دختر سمج و خستگیناپذیر، بهترین توصیف برای اکرمِ لاک قرمز است. دخترک نوجوانی که نمی خواهد و نمی تواند مرگ، ورشکستگی، بدهکاری، فرار و آسیب های روانی، بی تفاوتی و گاهی بدجنسی اطرافیان و به شکل کلی، سیاهی و تاریکیهای زندگی و پیرامونش را باور کند. باور نمیکند، چون به شکلِ افراطی و عجیبی به خودش، به خدا و به فردا امیدوار است. امید معصومانه ای که شاید حاصل خوشبینیِ خاص دوره نوجوانی است. اکرم به شکلِ غریبی، در مقابل انبوهی از مشکلات که هر کدام به تنهایی می تواند یک بزرگ سال را از پا در بیاورد، کم نمی آورد. اکرم باور دارد «فردا روز دیگری است» و «یه روز خوب توی راهـــه»!
آنشرلی با موهای قرمز
آنه هم درست مثل جودی یک دختر یتیم است که به سرپرستی گرفته می شود اما به یادماندنی بودنش بیشتر از هر چیزی به دلیل عشق بی حد او به زندگی و طبیعت و خانواده ای است که بالاخره به او، زندگی گرم خانوادگی می بخشند. او به شکل عجیبی مهربان است. خواسته ها و نگاهش به زندگی در مقایسه با همسن و سال هایش، عجیب و متفاوت است. او خیال پردازی قهار است و برای همه عناصر طبیعت، از درخت و اسب گرفته تا چیزهای کوچک اسم انتخاب می کند و انگار همین خیالات زیباست که زندگی اش را می سازد.
سوباسا، کاکرو و واکی بایاشی
این ها شخصیت های اصلی یک پویانمایی طولانی و پرطرفدار به نام «فوتبالیست ها» بودند. نوجوانانی عاشق فوتبال که هدف شان این بود روزی بهترین بازیکنان فوتبال کشورشان و جهان شوند. چیزی که بیشتر در کارتون می دیدیم دویدن بود. تمرین های مداوم و گاهی به شدت سخت شخصیت های کارتون، به نوجوان های آن روزها یاد می داد برای رسیدن به خواسته هایشان باید خیلی تلاش کنند. شاید آن زمینِ مشهور فوتبالِ کارتون، نماد زندگی بود و تلاش بازیکنان، تلاش آدم ها در فراز و نشیبهای زندگی بزرگ سالانه ای که انتظار هر نوجوان را می کشد.