درباره غذاهای الهامبخش، که نه فقط جسم مان، بلکه روحــمان را هم سیر و خوشحال میکنند
تعداد بازدید : 160
غذا در نبرد با خستگی و روزمرگی
... زعفران می سابم و پیاز خرد می کنم و مایه کتلت هم می زنم و به مادربزرگ و مادر و خاله ها و همه زنان دور و برم فکر می کنم که چقدر آشپزی شان با حوصله و طمانینه بود، که چقدر برای آشپزی، از عاطفه و احساسشان مایه می گذاشتند و به آشپزی عشق می ورزیدند و غذایی که سرِ میز می آوردند، ترجمه شفاف «دوستت دارم» بود و همین محبت و توجه، برخی غذاها را برایمان متفاوت میکرد؛ طوری که با دیدن و بو کشیدن و میل کردنشان، نهتنها سیر میشدیــم، بلکه خوشحال و آرام و امیدوار هم میشدیم و انرژی جسمی و روحی خاصی می گرفتیم برای کارهای مهم زندگی. پرونده جمعوجــور امروز، مجموعهای از یادداشتهای خودمانی نویسندههای زندگیسلام درباره غذاهای الهامبخش و متفاوت زندگیشان است. با ما همراه باشیــد.
در ستایش کوفته؛ نزدیکترین غذا به سرشت بشر!
الهه توانا- لابد شنیدهاید میگویند عناصر تشکیلدهنده بدن انسان، همانهایی است که در طبیعت وجود دارد؛ یعنی هیدروژن، کلسیم، روی و سدیم، بین ما و زمین و آسمان مشترک است. اصلا شاید برای همین اشتراکات هم هست که ما غیر از کره خاکیمان جای دیگری دوام نمیآوریم. حالا میخواهم نتیجه کشف جدیدی را به سمع و نظرتان برسانم؛ بدن ما غیر از عناصر گفتهشده از مقدار معتنابهی نخود، برنج، سبزی معطر، گوشت چرخکرده و رب گوجه فرنگی تشکیل شدهاست. شاید تعجب کنید اما اگر غیر از این باشد، این همه تعلق خاطر جمعی به جناب «کوفته» چه توجیهی دارد؟ چرا اگر مدتی از کوفته دور باشیم، احساس ضعف و حتی غربت به ما دست میدهد؟ چرا شاعر گفته «هوا را از من بگیر، کوفتهام را نه»؟ استدلال دیگری که شباهت بشر و کوفته را ثابت میکند، لزوم «ورزخوردگی» است! شنیدهاید میگویند گِل طرف –دور از جان شما- خوب لگد نخورده؟ در اصطلاح یعنی خوب تربیت نشده و احتمالا خرده شیشهای هم دارد. کوفته هم دقیقا همین است؛ یعنی صِرف داشتن نخود و گوشت و برنج کفایت نمیکند؛ مایهاش خوب ورز نخورد، فقط ظاهرش به کوفته میماند و عطر و طعمش خریدار ندارد. کوفته حتی مثل آدمیزاد به عشق و توجه نیاز دارد؛ سرسری و بیحوصله با او رفتار کنی، چیز بهدردبخوری تحویل جامعه (در اینجا منظور جمع گرسنگان است) نخواهیداد؛ یا شل و وارفته از آب درمیآید یا سفت و چغر. حالا اگر بخواهیم کمی چاشنی روانشناسی هم به ماجرا اضافه کنیم، باید بگویم که ریشه ارادت من و خیلیهای دیگر به کوفته –غیر از عطر و طعمش- احتمالا از آداب و رسوم خاص خوردنش ریشه میگیرد؛ کوفته را همانطور که نمیشود باعجله پخت، هولهولکی و ساندویچی هم نمیشود خورد؛ حتما باید سفرهای پهن باشد و خورندگان، آرام و صبور دست به غذا ببرند. در خاطرات شخصی من، دور سفرهای که مزین به کوفته است گوشتاگوش مهمان نشسته؛ شاید برای اینکه کدبانوی خانه میخواسته زحمت پختن این غذا را با رحمت آمدن مهمان به خانهاش جبران کند. این تصویر دوستداشتنی به علاوه لذت تماشای حرکات دست مادرم موقع ورز دادن و پیچیدن و چیدن کوفته توی قابلمه، دلایلی است که کوفته را به غذای الهامبخش من بدل کردهاست. خلاصه آنکه احترام قورمه و قیمه واجب، انواع کباب هم روی چشم ما جا دارد اما کوفته جور دیگری عزیز است. پس حرمتش را نگهدارید؛ زحمتش را به جان بخرید، لذت خوردنش را با عزیزانتان شریک شوید، ربش را کم و زیاد نکنید، برنجش را به قاعده نرم کنید تا در جریان پخت یکهو قد نکشد، جز با نان سنگک و سبزی تازه میل نفرمایید، جلوی رویش از فستفودجات حرف نزنید تا به ساحت مبارکش برنخورد و همه کوفتهها را هم آلوچپان نکنید، شاید یکی آلو دوست نداشتهباشد!
گره خوردن سرنوشت ما با آبگوشت و رفقایش
سید مصطفی صابری- غذای الهام بخش غذایی است که فقط جسم را سیر نمی کند، حس و حال روحت را هم تکان اساسی می دهد و در حالی که دمغ و بی حوصله ای، دستت را می گیرد و یکجورهایی افق های روشنی از زندگی، پیش رویت ایجاد می کند. چرا سینما رفتن و تماشای یک فیلم خوب، حس و حال آدم را عوض می کند؟ چون همه جا تاریک می شود و برای حدود دو ساعت، تمام توجهت روی تنها نقطه روشن سالن، یعنی پرده سینما متمرکز می شود. سینما یعنی دو ساعت کنده شدن از روزمرگی ها و چشیــدن تجربه هایی که در حالت معمول ممکن نیست. غذا خوردن هم می تواند تجربه ای مشابه باشد. زوم کنی روی ظرف آبگوشت، خوب و با دقت نان را ترید کنی، باحوصله گوشت را بکوبی، با دقت یک برش خوشگل از پیاز را جدا کنی و همه اینها را با کمی ترشی میل کنی! خب همهاش یعنی دور شدن از استرس. آبگوشت را اگر با احترام به آیین اش بخوری، دوست داری دست بیندازی دور گردن قناری ها و شعر بگویی در وصف زیباییهای طبیعت! جگر را اگر با حوصله از سیخ بکشی بیرون و بگذاری لای نان داغ، بعدش دوست داری فیلم ماندگار «مادر» علی حاتمی را تماشا کنی. حتی پاستا را هم اگر با تمرکز بخوری، خوب چنگال را بندازی روی پاستا و سعی کنی نسبت بین پاستا و چیکنش را رعایت کنی، حالت آنقدر خوب است که دوست داری بروی یک رُمان خارجی جالب بخوانی. در عوض غذا خوردن سر کار، غذا خوردن هنگام تماشای فیلم و اخبار، غذا خوردن در رستوران های شلوغ، غذا در رستورانی که منویش قیمت ندارد و مدام باید استرس صورت حسابت را داشته باشی و از همه مهم تر، خوردن چند نوع غذا که در نهایت نفهمی مزه دهانت چیست و چه خورده ای، نهتنها الهام بخش نیست، بلکه حرصدرآر است! مخلص کلام خوب فکر کنید، غذای الهام بخش زندگی تان را پیدا کنید و وقتی دردسرهای زندگی آوار شده روی کله مبارکتان، با خوردن آن غذای الهام بخش وارد خلسه ای شیرین شوید که شما را از همه چیزهای بد دور می کند.
یادگیری درس زندگی از سفره!
مجید حسین زاده- دیدن غذای مورد علاقه سر سفره ناهار یا شام به تنهایی میتواند تمام خستگی ام را برطرف کند. حالا اگر این غذا به زیبایی تزیین شده باشد و مخلفات هم داشته باشد که دیگر جای هیچ حرفی باقی نمیگذارد و روح و روانم بیشتر شاد می شود! برای من خیلی فرقی نمیکند که ناراحت باشم یا خوشحال، خسته یا سرحال، بیاعصاب یا با اعصاب، چراکه در همه این حالت ها دیدن سفره ای که همه چیز آن مرتب جانمایی شده است و کمی خلاقیت در آن دیده می شود، حس ابتدایی ام به غذا را آن قدر مثبت می کند که برای لحظاتی، خود غذا را فراموش می کنم. شاید خنده دار باشد اما نظم چیدمان سفره، همیشه مشوق من برای منظم تر بودن است. روی همین حساب، بیشتر از غذا، آن چه که می تواند حال من را سر سفره بهتر کند، مخلفات بی نظیر غذاهاست. راستش خیلی فرق نمیکند ناهار یا شام چه باشد؛ از نیمرو و کتلت بگیر تا غذاهای خورشتی، پیراشکی و .... مهم این است که در کنارشان، بوی ریحان به مشامم برسد و سالاد شیرازی، ترشیجات و دسرها هم به چشمم بخورد. این مخلفات در کنار هر غذایی، فضا را برای من هیجان انگیز میکند و امید به زندگی را دو برابر بیشتر! این جور وقت هاست که با خودم عهد می بندم توجهم به جزئیات زندگی را بیش از پیش معطوف کنم، چراکه شاید بی اهمیت یا کم اهمیت به نظر برسند اما تاثیرشان بسیار عمیق است و ممکن است نتیجه یک عمل را 180 درجه تغییر دهد. از تجربه من درس بگیرید، بیایید از این به بعد کمی با دقت به سفره و محتویاتاش نگاه کنیم، بیشتر لذت ببریم و شادتر باشیــم.
سیرابی یا کدو؛ مسئله این است!
مهین ساعدی- نمیدانم شما هم تا به حال به ابعاد دیگری که غذاها غیر از مسئولیتِ سیر کردن شکم مان دارند، فکر کردهاید یا نه؟ به نظر من غذا و خوراکیها میتوانند جادو کنند و مثلا درست در همان لحظهای که احساس میکنید همه چیز به هم ریخته و تمام شده، یک دسر سرد و خوشمزه می تواند به شما امید و انگیزه دوباره بدهد تا از نو شروع کنید! به نظر همسرم، هرآدمی غذای مخصوص به خودش را دارد، غذایی که نشان میدهد او چهجور آدمی است و چه اخلاقهایی دارد! چه زمانی حالش خوب است وچه زمانی بی حال و حوصله. از نظر او غذا میتواند مثل یک مُسکن قوی و آرامبخش باشد، میتواند مثل یک اثر هنری الهام بخش و در عین حال با دوری و نبودنش، عامل بیاعصابیهایت هم باشد! و دقیقا به همین دلیل، در دومین جلسه آشناییمان، خیلی محکم و جدی پرسید: «غذای مورد علاقه شما چیه؟» هنگ کردم و منی که همیشه برای هر سوالی، جوابی در آستین دارم، چند دقیقه ساکت ماندم. اما از آن جــا که من هم شبیه همسرم فکر میکنم، واقعا برایــم انتخاب بین «خورشت کدو سبز» با نان سنگک تازه و سبزی خوردنِ پر از ترخون و«سیرابی» و فلفل سیاه فراوان، کار سختی بود. از یک طرف وقتی ناراحت یا عصبیام، فقط خورشت کدو سبز و سبزیهای تازه، به خصوص تربچه عزیز آرامم میکند و از طرف دیگر هم وقتی خوشحالم و بین ابرها سیر میکنم، دلم سیرابی می خواهد! دو غذا، یکی مرهــم غم ها و دیگری همراه شادیها و انتخاب بین این دو که هر کدام به نوعی مدهوش کننده اند، چقدر سخت است. جدا از محبوب بودنِ یک غذا برای یک فرد، من فکر میکنم عوامل دیگری هم در الهامبخش و دلچسب بودن غذا تاثیرگذار است. مثلا برای من، «تنهایی غذا خوردن» لذت دیگری دارد، چون کدو را باید با صبوری خورد، نرم ترین بخش نان را انتخاب کرد و به نسبت مساوی سبزی و کدو لقمه گرفت که مبادا طعم هرکدام بر دیگری چیره شود. خوردن سیرابی هم آدابی دارد؛ این که کلی مسیر طی کنی برای رسیدن به طباخی مورد علاقه ات تا «اکبر» آقا برایت در آن کاسه های چینی گل سرخ زیبایش سیرابی بکشد و بعد با نانسنگک و لیموترش، میل کنی! وای که نمی دانید چه لذتی دارد!