مرحوم استاد علی صفایی حائری فرموده اند:

«مادامی که عمل تو در اعماقت ریشه ندوانده باشد و از شناخت و احساس تو مایه نداشته باشد، این عمل به درد دیگران می‌خورد و حتی بهشت هم می‌سازد، ولی نه برای تو که خودت را به جهنم انداخته‌ای و با چشم کور راه افتاده‌ای. این بزرگ‌ترین جنایت است که یک دسته بشناسند و بسنجند و تصمیم بگیرند و من اجرا کنم. مگر مغز من در سر دیگران است که برای من تصمیم می‌گیرند؟ این گونه حرکت گرچه سریع‌تر و راحت‌تر است ولی انسانی نیست و ادامه‌ای نخواهد داشت.»

برگرفته از کتاب «صراط»

صاحبدلی به عارضه تب مبتلا شد. یکی از دوستانش نشانی فردی بداخلاق را که داروی شیرینی برای رفع تب در اختیار داشت به او داد و گفت: «به نزد فلانی برو تا به تو داروی بهبود تب بدهد.» 

صاحبدل جواب داد: «اگر از تلخی تب بمیرم، هرگز برای شیرینی به نزد چنین ترشرویی نخواهم رفت.»

کند مرد را نفس اماره خوار  اگر هوشمندی عزیزش مدار

برگرفته از بوستان سعدی

زندگی بدون روزهای بد نمی‌شود، بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم. اما روزهای بد، همچون برگ‌های پاییزی، باور کن که شتابان فرو می‌ریزند و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می‌شکنند و درخت استوار و مقاوم برجای می‌ماند. 

عزیز من! برگ‌های پاییزی بی شک، به تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند.

برگرفته از کتاب «چهل نامه کوتاه به همسرم» اثر نادر ابراهیمی

دوستت دارم...

شاید در کتاب ها 

«دوستت دارم» ساده نوشته شود

ولی شمع های طاقچه خانه ما

خوب با من رفیقند،

می دانند پروانه ای شدم در پس پنجره ها

که هر روز باران را ستایش می کند...

رضا شفیعی

 فکر می‎کردم با تمام شدن مدرسه، استرس و تنش هم تمام می‎شود؛ معلوم است که می‎دانستم فشار زندگی تمام‏ نشدنی است فقط دلم می ‏خواست از اضطراب بی‌حاصل امتحان و نمره و رقابت دایمی خلاص شوم، خلاص هم شدم اما رد و نشان آن سال‎ها در ذهن و روانم باقی ماند. من حالا مدت‎هاست که از فضای تحصیل فاصله گرفته‎ام اما در هر موقعیت سختی که نیاز به محک‎زدن خود ‎باشد، دانش‎آموزی می‎شوم پای تخته‎سیاه کلاس که به ابروهای گره خورده معلمش خیره شده و از ترس اشتباه کردن و سرزنش شدن، هرچه بلد بوده را فراموش کرده‎است؛ روزهایی که کار مهمی برای انجام دادن دارم، شب قبلش کابوس جلسه امتحان می‎بینم. موقع خواندن داستان و رمان، مداد به‎دست دنبال نکات مهم کتاب می‎گردم و از جلوی مدرسه که رد می‎شوم، دلتنگ می‎شوم؛ دلتنگ روزهایی که در اوج توانایی آموختن بودم و به‎جای یادگرفتن چیزهای به‎دردبخور، ذهنم را با انبوهی از اطلاعات بی‎فایده پر کردم که هیچ‎‎وقت هم به کارم نیامدند؛ دلتنگِ شادی ازدست‏ رفته، رفاقت‎های تبدیل‎شده به رقابت و گاه حتی دشمنی، دلتنگِ استعدادهای تباه‎شده به بهای درس‎خواندن و درس‎خواندن و درس‎خواندن.

تازه من متعلق به نسلی هستم که برای دست‎یابی به هدف والایش، دانشگاه، با مانع غیرقابل عبوری هم مواجه نبود؛ هر روز توی هر کوچه یک دانشگاه سبز می‎شد و همه‎مان بالاخره دانشجو می‎شدیم؛ بماند که توی دانشگاه هم خبری از دانشی نبود که دنبالش می‎گشتیم. چیزی که بیش از همه این‎ها دلتنگم می‎کند این است که همه‎مان خوب می‎دانیم مدرسه دارد چه کار می‎کند و چه کار باید بکند اما نه‎تنها هیچ تغییری به‎وجود نمی‎آید که هرگونه امید به تغییری هم از دست‎رفته‎است. چند روز پیش البته خبری خواندم که کمی دلگرمم کرد؛ وزیر آموزش و پرورش، «سیدمحمد بطحایی»، در توئیترش نوشته: «از همه همکارانم، از همه خانواده‎ها و از تمامی صاحب‎نظران درخواست می‎کنم برای حذف موانع ایجاد نشاط در مدرسه تلاش کنند. آزمون‎های مکرر و بی‎ثمر، جزوه‎های فراوان کمک‎آموزشی و کلاس‎های متعدد فوق برنامه درسی، کودکانمان را خسته و افسرده کرده‎است». این یعنی نقص‎ها و آسیب‎های سیستم آموزشی‎مان بر متولیانش پوشیده نیست و یعنی شاید یک‎روز دانش‎آموزها بتوانند در فضایی سالم‏تر و کارآمدتر درس‎ بخوانند.

الهه توانا

گران ترین کیک دنیا

آدیتی سنترال- کیکی که شبیه یک عروس عرب است و در نمایشگاه عروسی دبی به نمایش گذاشته شده است، اثر استادی است که نه تنها در آشپزی بلکه در مجسمه سازی و طراحی هم مهارت دارد. «دابی وینگهام» از کفش های 16 میلیون دلاری و لباس الماس 8/4 میلیون دلاری برای ساخت این کیک استفاده کرده است. در مجموع این کیک با طراحی بسیار منحصر به فرد و واقع گرایانه او 67 میلیون دلار قیمت دارد و رکورددار گران قیمت ترین کیک تاریخ جهان است!

 

 

 

جوان ترین سردبیر مجله در دنیا

گینس ورلد رکورد- دختر هشت ساله استرالیایی عنوان جوان ترین سردبیر دنیا را در کتاب رکوردهای گینس از آن خود کرد! او دو ماه قبل از تولد 9 سالگی اش، سردبیر یک مجله معروف دخترانه شد که در استرالیا و نیوزیلند منتشر می شود. او می گوید با وجود دوستان زیادی  که هر روز با آن ها سر و کار دارد، به خوبی می داند که چه مطالبی برای قشر سنی دختران همسن او جذاب است و به راحتی از پس کار بر می آید.

 

* یکی از آرزوهام اینه که کولر باشم، سه ماه کار کنم، ۹ ماه بخوابم!

‏* واسم کلیپ فرستادن تو تلگرام، ایموجی خنده فرستادم. طرف گفت اگه راست میگی و دانلود کردی و دیدی یه صحنه اش رو بگو. بی اعتمادی کمر جامعه رو خم کرده. فقط نمی دونم از کجا می فهمن دانلود نمی‌کنم!

‏* یک شوهر عمه دارم اسمش قهرمانه... بچه که بودم همش فکر می کردم تو یه رشته ورزشی قهرمان شده ولی نمی خوان به من بگن!

‏* من اولین بار چند سال پیش هواپیما سوار شدم. هنوز اون نمک و فلفل های هواپیما رو تو جیبم یادگاری نگه داشتم!

‏* لطفا صبح‌‎ها که آماده می شید برید سر کار، تو مسیر رفتن به بیرون چند تا لگد به پتو بزنید، شاید یکی زیرش خوابیده باشه. تو فصل سرما مراقب دست و پای ما بیکارها هم باشید وقتی بی هوا از روی پتو رد میشین!

* در مقطعی از سال هستیم که جمله «از شنبه» به جمله «ایشالا بعد از عید» تبدیل میشه!

‏* ممنون که از رانندگی کردن تون استوری می ذارین. ما خیلی دوست داریم بدونیم دور موتور روی چند میره که دنده عوض می کنین!

 

سلام. برای مسابقه این هفته سراغ یک چهره دوست داشتنی رفتیم که مدت هاست می بینیمش ولی ممکنه تا حالا به این فکر نکرده باشیم که حتی اسمش رو بدونیم! در یک کلام میشه گفت تجسم کلمه «بچه مثبت» هستن ایشون!

 بیشتر از این راهنمایی نمی کنیم، زود دست به کار بشین. عکس و کاریکاتوری هم که این جا می‌بینید، برنده مسابقه قبلی، خانم «زینب حائری زاده» 15 ساله از مشهد هستن که دوباره بهشون تبریک می گیم.

یادآوری روش مسابقه: شما باید تشخیص بدین کاریکاتور به‌هم‌ریخته چاپ شده کیه و اسمش رو تا ساعت 23 فردا پنج شنبه برای ما به شماره 2000999 پیامک کنید. جواب رو شنبه همین‌جا می‌بینید. بین کسانی که جواب درست رو بفرستن، قرعه‌کشی می‌کنیم تا یک نفر برنده معلوم بشه و کاریکاتور برنده رو چهارشنبه هفته بعد با مسابقه بعدی، همین جا خواهید دید. خوش باشین همیشه.

 

* در زندگی سلام دیروز راجع به پادذره، پادمواد و... مطالب بسیار جالبی نوشته بودید. فکری به نظرم رسید که بپرسم آیا می توان گفت روح انسان هم پادماده جسم است و با هم متولد می شوند و...؟ جواد سریانی

* چرا به نوید محمدزاده توهین کردین؟ هرکسی دوست داره موهاش رو هرجوری دلش می خواد آرایش کنه!

ماوشما: ما به وسیله انعکاس شوخی های شبکه های اجتماعی راجع به مدل موی ایشون باهاشون شوخی کردیم.

* خداوند دکتر شیخ را بیامرزد. کاش همه پزشکان مثل ایشان بودند. علی دریایی

* آزمون هوش خیلی خوب بود. باز هم از اینا چاپ کنین. مرادپور

* همسر عزیزم فاطمه جان، چقدر خوشبختم که تو را دارم، کاش تا زنده ام کنارم شاد و خوش و سالم باشی. علیرضا

* مثل مداد سفیدم تنهام، چون رنگ ندارم... 

مسعود مجنونپور

* فاطمه عزیزم، ۲۵ بهمن، بیست و دومین ماه از زندگی مشترکمون رو بهت تبریک میگم. بهترین لحظات زندگی من لحظاتیه که کنار تو هستم. مهدی م

- سلام رئیس

+ به به آقای بهادری.‌ جانم؟ مرخصی ساعتی می‌خواهی؟

- نه مرخصی ساعتی که نه.

+ روزانه؟

- نه نه.

+ یک ماهه شبانه با یه شارژ دو تومنی؟ 

- نه قربان من...

+ یه دونه دارم یک ساله با حقوق و مزایا بدون ضامن تحویل در منزل.

- نه عزیزجان، من اومدم استعفا بدم.

+ استعفا؟ شوخیش هم قشنگ‌ نیست. کدورتی از ما به دل گرفتی؟

- نه.

+ ارباب رجوع تو وقت اداری مزاحم شده؟

- نه.

+ می‌خواهی بگم پلی‌استیشن بیارن برات بازی کنی حالت جا بیاد؟ خب بگو جون به لب شدم.

- راستش داستان اینه که داشتم یه خبری می‌خوندم، نوشته بود توی یکی از کشورها یه مسئولی به خاطر این که سه بار از تلفن محل کارش تماس شخصی داشته استعفا داده.

+ اوه اوه، واقعا اوضاعشون تاسف آوره. خب؟

- خب منم سه بار تماس تلفنی شخصی داشتم عذاب وجدان گرفتم می‌خوام استعفا بدم.

+ اووو، حالا گفتم چی شده! یه تماس تلفنی که این حرف‌ها رو نداره. شما فکر کردید ما مثل اون اجنبی‌ها سر هیچ و پوچ می‌ذاریم نیروهای خدوم مون برن؟!

- نه آخه توی تماس اول نیم ساعت با خارج صحبت کردم.

+ خب کار فوری و اورژانسی داشتی حتما. من خودم وقتی زنگ ‌می‌زنم آتش‌نشانی، نیم ساعت حال و احوال می‌کنم.

- نه آخه تو تماس دوم هم دو ساعت تماس داخلی با یه دفتری داشتم.

+ فدای سرت، اصلا از این به بعد بیا از تلفن اتاق من ‌زنگ ‌بزن. چیزی نشده، سرت رو بالا بگیر پسر.

- نه آخه شما نمی‌دونی؛ تو تماس سوم هم یه ساعت با یه موسسه مالی صحبت می کردم.

+ ببین عزیزم کار همیشه هست، این موسسه‌ها هستن که معلوم نیست چند سال زنده بمونن. کار خوبی کردی، آفرین.

- ای بابا! چه جوری بگم دیگه؟! تو تماس اول به کانادا اقامتم رو پیگیری‌ کردم، تماس دوم زنگ ‌زدم ‌دفتر هواپیمایی بلیتم رو چک کردم، تماس سوم هم زنگ‌ زدم موسسه مالی آخرین مراحل کلاهبرداریم رو انجام دادم.‌ دارم اختلاس می‌کنم می‌فهمی؟

+ می‌فهمم. واقعا سخته. یه اضافه کار واسه چیزایی که گفتی می‌نویسم تا خستگی از تنت بره قربونت برم. اون پرونده شرکت فراخ گستر رو هم وقت کردی یه نگاه بنداز!

محمدامین فرشادمهر