حضـرت رضا علیه السلام به یاران خود می فرمودند: «سلاح پیامبران را همیشه همراه داشته باشید.» گفتند: « اسلحه پیامبران چیست؟» حضرت فرمودند: «دعا»
الکافی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
مرحوم استاد خوشوقت درباره حب دنیا فرموده اند:
«دنیا دو جور است؛ گاهی دنیای حلال است، دوستیاش اشکال ندارد، حرام نیست. شئون دنیا یکیاش زن است. انسان [همسرش را] دوست داشته باشد مستحبّ هم هست. آن مقداری که وظیفه واجب است بر انسان که برود دنبال دنیای حلال، آن مقدار دوست داشتنش عیب ندارد، آن ضرر نمیزند، چون خدا گفته است آزاد است. دوست داشتن دنیای حرام خطرناک است. انسان حتی حلالش را هم (زیاد) دوست داشته باشد؛ کم کم در آن میرود و وقتی در آن رفت گمراه میشود و خطر پیش میآید. بنابراین کلِ دنیا محبّتش حرام نیست.»
وب سایت ثقلین
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
مردی سعی داشت تا بره مورد علاقهاش را داخل خانه ببرد. مرد بره را از پشت هل میداد ولی بره پاهایش را محکم به زمین فشار میداد و حرکت نمیکرد. خدمتکار منزل وقتی این وضع را دید، نزدیک رفت و انگشت اش را داخل دهان بره گذاشت، بره شروع به مکیدن انگشت اش کرد. خدمتکار داخل خانه رفت و بره هم به دنبالش راه افتاد! مرد از این اتفاق ساده درس بزرگی آموخت. فهمید که برای تأثیر گذاشتن بر دیگران ابتدا باید خواستههای آن ها را درک کرد.
سایت یکی بود
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
پیرمرد با آمدن به کنار خیابان دلهره و ترس زیادی پیدا کرد .خیابان به قدری شلوغ بود که تصور می شد ماشین ها با هم مسابقه سرعت گذاشته اند. ولی چاره ای نبود، پیرمرد باید با هر سختی که بود خود را به آن طرف خیابان می رساند تا در بیمارستان از پایش که دیروز آسیب دیده بود، عکس بگیرد. پیرمرد مدتی منتظر ماند تا این که با تصادف شدیدی که چند متر بالاتر اتفاق افتاد و سرعت ماشین ها را کم کرد، توانست آرام آرام خود را به آن طرف خیابان برساند.
او از مردم می شنید ماشینی به یک موتور برخورد کرده و جوان موتورسوار نقش زمین شده است.
اما او نمی دانست جوانی که تصادف کرده پسرش است. پسری که در دعوای دیروز به پدرش آسیب رسانده بود.
سیدحسین آروند
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
قدرت جاذبه چشمانت
آن قدر زیاد است
که گاهی فکر می کنم
و حس می کنم
با طلوع و غروبت
جزر و مدی
در امواج قلبم رخ می دهد
شاید
برای تو هم اتفاق بیفتد
شاید
محمد قاسمی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
هر چی پیش آید، بدان ما واله صف بستنیم
شمع باشد بهر ما؛ پروانه صف بستنیم
می کشد بالا دلار و یکشبه پایین کشد
فرق خاصی هم ندارد، پایه صف بستنیم
خب در این اثنا بگوید گوشت هم بالا کشید
بی تفاوت همچنان در صحنه صف بستنیم
قیمت مسکن اگر بالا کشیدش چون دلار
با غرور کاذبی در خانه صف بستنیم
هر دهه شصتی در این ره پیر شد، خب در عوض
مفتخر باشم که ما افسانه صف بستنیم!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
همون طور که انتظار داشتیم چون عکس بامزه بود، شما هم بعد از مدت ها خودی نشون دادین ولی جای چندتا از شرکت کننده های سابقه دارمون خالی بود. این دوستان هم به نم کردن و خیس خوردن چرک ها تو وان اشاره کرده بودن که چون تکراری بود دیگه جمله رو نیاوردیم: معصومه سبحانی، محمود طلاییان، مینو اسعدی، حسن سالاری، علی دانشور، ابراهیم تراب احمدی، ایلیا مشایخی و فریده نجفی. دمتون گرم و خوش باشید همیشه.
* وقتی که همسایه طبقه همکف آپارتمان وسواسی باشه، بقیه طبقات راه دیگه ای برای دوش گرفتن ندارن! ولی فرهادیان
* وقتی خیلی ها بهت میگن بی مزه و تو هم می خوای خودی نشون بدی، اونم تو بشکه خیارشور. مهدی صالحی
* وقتی شب دوش چکه می کنه و زیرش یک ظرف می ذاریم، ولی صبح می بینی ظرفت پر آبه و حیفت میاد بریزیش بیرون. حسن سالاری باغسنگان
* وقتی بابا در حمام را قفل نکرده و فرزند کوچک ناخودآگاه وارد حمام می شود!
رامین نژادرحیم
* وقتی به یاد بچگی می خوای زیر آب قل قل کنی! ساجده طهان
* وقتی یک استقلالی سفت و سخت دوش می گیرد! فتح ا...غفاری
* وقتی مجبور میشی آخر هر حموم موهات رو جمع کنی بعد از شامپو زدن!
رضا سالاری
* وقتی لباس ندارم و شما هم گیر دادی عکس بگیری! علی نوع پرست
* وقتی لیست خرید خونه رو فراموش کردی و زنت انداختت تو بشکه آب جوش و ازت عکس گرفته و فرستاده تو گروه فامیل های شوهر و داره با خودش کلی کیف می کنه.
عباس شکاری
* وقتی نفت کمه و می خوای به اقتصاد کشور کمک کنی، میری تو بشکه به جای نفت.
مریم معلمی
* وقتی باجناقت سفر رفته وان ترکیه و تو از لج اون میری توی وان حموم، استوری می ذاری: هیچ وانی وان خونه خود آدم نمیشه. احسان اسعدی
* وقتی می شنوی بیشتر بدن انسان از آب تشکیل شده و فورا میری تو بشکه تا حروم نشه!
سیدحسین آروند
* وقتی میری سونا و اندامت روی فرم نیست، خجالت می کشی هیکلت رو کسی ببینه و خودت رو پنهون می کنی! هادی چیت گران
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
دلارنامه!
* تو زندگی تون مثل دلار باشین، امروزتون با دیروزتون فرق کنه!
* یعنی چی قیمت دلار رو آوردن پایین؟ من روش حساب کرده بودم. کل زندگیم رو فروخته بودم و یه 10 دلاری گرفته بودم!
* احساس می کنم این دلار 4 و دویستی از ایناست که گوشه ندارن!
* آدمای عجیبی هستیم. دلار میره بالا ناراحت میشیم. میاد پایین ناراحت میشیم. طوری شده که مسئولان باید دونه دونه ازمون بپرسن: دلار چندی دوست داری عزیزم!
* عموی من پارسال تو عروسی فامیلمون وقتی دلار ریختن رو سر داماد، یه دونه یه دلاری برداشت از روی زمین. این دو سه روزه هر دقیقه قیمت دلار رو چک می کنه و تو گروه خانوادگی می فرسته! حالا هم که دلار ارزون شده رفته تو کما!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حراج وسایل گلادیاتور
یورونیوز- راسل کرو بازیگر نیوزیلندی برنده اسکار توانست با فروش ۲۲۷ قطعه از اسباب و وسایل خود در یک حراجی، دو میلیون و ۷۰۰ هزار دلار استرالیا کاسب شود! لباس کرو در فیلم «ارباب و فرمانده» به قیمت ۱۱۵ هزار دلار استرالیا، جلیقه فیلم «بینوایان» ۱۲ هزار دلار و لباس چرمی فیلم «مرد سیندرلایی» به قیمت 7 هزار دلار فروخته شد. همچنین دستبندهای فلزی و ارابه استفاده شده در فیلم گلادیاتور به قیمتهای ۳۰ و ۵۰ هزار دلار استرالیا و زرهی که راسل کرو در این فیلم پوشیده بود نیز به مبلغ ۱۲۵ هزار دلار استرالیا به فروش رفت.
مجسمه های پریشان در باد
تاکسل- هنرمند روسی «ولادیسلاو نویکوف-باروکوفسکی»، برای المان های شهرش، طرح خلاقانه ای را اجرا کرده است. او به جای ساختن مجسمه های معمولی، صورتک هایی ساخته است که گویی در معرض باد قرار دارند و پریشان شده اند. طرح های او حسابی مورد توجه مردم کشورش و دیگر کشورها قرار گرفته است.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
رویترز | دختر بادکنک فروش، هندوستان
تلگراف| اعتراض به شیوه ای لطیف به وضعیت بد آسفالت خیابانها، بلژیک
آسوشیتدپرس| بزهای درخت نورد! مراکش
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
روزی از روزها مامان گرگه خسته و نالان به خانهای در حاشیه یک روستا میرسد و زنگش را میزند. بابا بزی از داخل خانه آیفون تصویری را چک میکند و بعد از مرتب کردن سر و وضعش با صدایی آلن دلونی جواب میدهد: «جانم؟!» مامان گرگه میگوید: «ببخشید یه خواهش ازتون داشتم.» بابا بزی میگوید: «اونجا چرا؟ بفرمایید داخل.» مامان گرگه: «نه دیگه همین جا خوبه، مزاحمتون نمیشم؛ من فقط میخواستم بگم...» بابا بزی حرف وی را قطع کرده و میگوید: «ای بابا مزاحم چیه؟! شما الان باید بگید منم، منم مادرتون غذا آوردم براتون.» مامان گرگه میگوید: «نه جناب دیگه سن و سالی از ما گذشته، من فقط میخواستم بگم...» بابا بزی دوباره حرف مامان گرگه را قطع می کند و میگوید: «حالا که بالا نمیایی اقلا دستت رو از زیر در نشون بده هانی.» این جا مامان گرگه قاطی کرده و میگوید: «آقا خجالت بکش! من فقط اومدم ببینم اگه شیر دارید، یه کم ازتون قرض بگیرم.» بابا بزی میگوید: «بله که داریم. اتفاقا یه شیر داریم مامانش یال هاش رو عروسکی شونه کرده.» مامان گرگه میگوید: «آقای محترم شیر خوردنی منظورم بود؛ از بازی آ.اس.رُم که به ممیزی خوردیم، همهاش دنبال شیرخشک و شیر گاوم واسه این بچه گرگ هام؛ بزرگ کردن این طفلیها هم بدون پدر خیلی سخته.»
بابا بزی میگوید: «همدردیم؛ تنهایی بزرگ کردن بچهها خیلی سخته. کاش تشریف میآوردید یه چایی چیزی؛ اتفاقا شنگول و منگول و حبه انگور هم مدرسه هستن.» مامان گرگه می گوید: «نه دیگه مزاحم نمیشم، شما اگه سختتون نیست تشریف بیارید پایین، اون دیالوگ آخر قصه رو بگیم که من برم دنبال زندگیام.» بابا بزی که حرف رفتن را میشنود، چهارنعل پایین میآید و سپس با ناز و نیاز شروع میکنند به رجز خوانی:
مامان گرگه: «گرگم و کله می زنم.» بابا بزی: «ناز تو رو من میخرم!» مامان گرگه: «چوپون تو سرِ خره.» بابا بزی: «سوشاله اون، باید بره!» مامان گرگه: «لال نشی با اون زبونت.» بابا بزی: «الهی من به قربونت.» مامان گرگه: «قصه رو ما دادیم به باد.» بابا بزی: «چقدر بلوند بهت میاد.» مامان گرگه: «بچه بُزات هم عزیزن.» بابا بزی: «بکِش به نیش، بد لذیدن!»...
این جای ماجرا، نویسنده که میبیند خون جلوی چشمان بابا بزی را گرفته، وارد کادر شده و پادرمیانی میکند. بعد از آن هم میافتد دنبال کارهای دریافت مجوز چاپ و سال های سال به گرگ و بز و خودش و باشگاه بیمسئولیت آ.اس.رُم فحش میدهد.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بزرگ ترین ماهی گلی دنیا در بندر کراسنویارسک ایالت منچوری صید شد. «پدرو پالرمو» ماهیگیر باسابقه این شهر، پس از شکار این ماهی در جمع خبرنگاران و کارشناسان رکوردهای گینس گفت: «من این موفقیت را مدیون پدر پدرو که پدرم می شود هستم که در کودکی به جای این که به من ماهی بدهد، ماهیگیری یادم داد. همچنین سپاسگزار همسرم هستم که یک هفته است اصرار می کند برای شام ماهی بخرم و سرانجام مرا مجبور کرد اگر امروز بدون ماهی به خانه بروم، مهریه اش را به دلار به اجرا خواهد گذاشت.» گفتنی است این ماهی قرمز که به دلیل سرمای هوا کبود و به صورت یخ زده صید شده بود، در مراسم باشکوهی توسط مادر پدرو و همسر پدرو به صورت قلیه ماهی با سبزی پلو و ترشی سیر بین اهالی شهر پدرو پخش شد.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
داستانک ، ترسانک ، سوتی ، شعر ، طرح ، عکس و هر ایده بامزه و جالب خود را به تلگرام 09215203915 یا پیامک 2000999 بفرستید.
* خدایا، ما را به قول حافظ شُهره شهر کن به عشق ورزیدن و نیالودن دیده به بَد دیدن!
* برای باخانمان ستون می گذاری و چاپ می کنی، چرا برای ما بیخانمانها مطلبی چاپ نمی کنی؟!
* عید نوروز تو خونه ما این جوری بود: بنداز بیرون، بده به کسی، بخر، بگذار سر جاش!
* سریال پایتخت ۵ بسیار بی محتوا بود و حتی در قسمت های پایانی از یک سریال طنز فاصله زیادی گرفته بود.
* آقکمال؛ اون قلم دستت که مطالب کلهچغوکی را برای ما می نویسی ایرانی است یا خارجی؟!
آق کمال: البته مو با قلم چیزی نمنویسم و با صفحه کلید تایپ مکنم که اویم نمدنم کجاییه!
* ممنونم از بخش های خوبی که تو روزنامه زندگی سلام چاپ می کنید. خسته نباشید.
* تنها موفقیتم تو سال 96 این بود که تونستم یه سال به سِنّم اضافه کنم!
مسعود مجنونپور
* مطالبی که درباره سریال پایتخت و تکیه کلام هایی که در خصوص دهه ها در صفحه اول زندگی سلام چاپ شده بود واقعا عالی بود. من خیلی دوست داشتم.
علی کشته گر، درگز
* کودکی ام مانند بادبادکی رنگی از دستانم رها شد ولی حال عطر دل انگیز نرگس های نوجوانی مرا بیدار کرد. فاطمه آذری
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.