به مناسبت آغاز هفته دفاعمقدس، نگاهی به کتاب «سلام بر ابراهیم» خاطراتی شگفت از شهید «ابراهیمهادی»
تعداد بازدید : 109
دست در دست ابراهیــم
نویسنده : مصطفی میرجانیان | روزنامهنگار
عقربههای ساعت به ظهر نزدیک میشود. شهرهای کشورمان در آرامش به سر میبرند. منتها این آرامش قبل از توفان است. همه در خانه هایشان استراحت میکنند اما دشمن در اتاق عملیات، در حال رصد آخرین اخبار و اطلاعات برای حملهای ناجوانمردانه به ایران است. صدام، رئیسجمهورِ وقت عراق، فرمان حمله به مرزهای ایران را اعلام میکند و اخبار شروعِ جنگی تمام عیار، دنیا را فرا میگیرد. صدام رو به دوربین میگوید تمام امکانات نظامی و انسانی و مالیاش را ردیف کرده تا یک هفته دیگر به تهران برسد و خاک ایران را تصرف کند! ایرانیها، زن و مرد، کوچک و بزرگ، پیر و جوان به پا میخیزند. تعدادشان نسبت به دشمن کم است اما امیدوار و متوکل و استوارند و با ابتداییترین تجهیزات راهی جبهه میشوند تا مبادا یک وجب از خاک کشورشان به دست دشمن بیفتد و در این مسیر، رشادتها و شجاعتها و حماسههای زیبا و ماندگاری شکل میگیرد. امروز 31 شهریورماه، سالروز حمله عراق به ایران و اولین روز از هفته دفاع مقدس است. به همین مناسبت نگاهی داریــم به کتاب دوجلدیِ «سلام بر ابراهیم». مجموعه خاطراتی شگفت انگیز درباره سبکزندگیِ شهید «ابراهیم هادی» که اولین بار، حدود شش سال قبل منتشر شد و در طول این سالها، بیش از125 بار و در شمارگان بیش از 750 هزار جلد تجدیدچاپ شده؛ کتابی که بهانه تحول نوجوانان و جوانانِ زیادی بوده است. ابراهیم هادی، قهرمان کُشتی و والیبال و ورزش های زورخانه ای و از چهره های تابناک دفاع مقدس که در اوج شور و هیجان جوانی، متواضع و خاکی بود. اگر این کتاب را نخواندهاید و کنجکاوید درباره حالوهوای این شهید بیشتر بدانید، پرونده امروز زندگیسلام را دنبال کنید.
درباره شخصیت و زندگی «ابراهیم هادی» بیشتر بدانیم
شهیدی که شگفتزدهتان میکند
ابراهیم در اول اردیبهشت سال 1336 در محله شهید سعیدی، حوالی میدان خراسان تهران به دنیا آمد. چهارمین فرزند و بزرگترین پسر خانواده بود. پدرش «مشهدی محمد حسین» که به او علاقه خاصی داشت، یک بقال ساده بود که در نوجوانیِ ابراهیم از دنیا رفت و بارمسئولیت خانواده بر دوش پسر نوجوان ماند و از آن جا بود که همچون مردان بزرگ، زندگی را پیش برد. با اینهمه، او در کنار درس و کار بیرون از خانه، به شکل جدی ورزش می کرد؛ ورزش باستانی و والیبال و کشتی. موفقیتهای ورزشی اش باعث شده بود که مربی ها و آدم های دور و بر، ابراهیم را با لقب «پلنگ خفته» بشناسند. ابراهیم که از بنیان گذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب و ستاره ورزش کشتی کشورمان است، دوران دبستان را در مدرسه طالقانی و دبیرستان را در مدارس ابوریحان و کریمخان گذراند. او در سال ۵۵ توانست موفق به دریافت دیپلم ادبی شود. از همان سالهای پایانی دبیرستان، مطالعات غیردرسی را نیز شروع کرد؛ حضور در «هیئت جوانان وحدت اسلامی» و شاگردی استادی مثل مرحوم علامه «محمدتقی جعفری» بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم مؤثر بود. این شهید که در دوران پیروزی انقلاب شجاعتهای بسیاری از خود نشان داد، بعد از انقلاب در بازار تهران، سازمان تربیت بدنی و سپس آموزش و پرورش مشغول به کار شد. در سالهای دفاع مقدس، یکی از کارهای ابراهیم به واسطه قدرتِ بدنی اش، انتقال مجروحان و شهدا از منطقه به پشت جبهه بود. گاهی اوقات پیکرهای مطهر شهدا در ارتفاعات بازیدراز واقع در غرب کشور، بر شانههای ابراهیم مینشست تا به دست خانوادههایشان برسد. سرانجام ابراهیم، در عملیات والفجر مقدماتی، پنج روز به همراه بچههای گردان کمیل و حنظله در کانالهای فکه مقاومت کرد اما تسلیم نشد و در ۲۲ بهمن سال ۶۱، تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید. این روزها در قطعه ۲۶ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) یادبودی برای شهیدگمنام، ابراهیم هادی وجود دارد که خیلیها کنجکاوانه سراغش میروند. شهیدی که برای بچههای جنوب شرق تهران و کسانی که اهل دل هستند، خیلی عزیز است و برای جوانانی که کتاب «سلام بر ابراهیم» را خواندند، حال و هوای دیگری دارد.
درباره کتاب «سلام بر ابراهیم»
پرفروشترین کتاب ایران در سال 95
کتاب«سلام بر ابراهیم» مجموعه خاطراتی از شهید «ابراهیم هادی» است که به همت یک گروه فرهنگیمذهبی که تحت عنوان شهید ابراهیــمهادی فعالیت میکنند، شکل گرفته و منتشر شده است. خاطرات این کتاب، از زبان آدمهای مختلفی با نسبتهای گوناگون بیان شده؛ از دوستان و همسایههای شهید بگیر تا همرزمان و فرماندهان او، هرکدام با بیانِ یک خاطره، پازلِ سبکزندگیِ زیبایش را میچینند، کامل میکنند و پیش رویمان میگذارند. «سلام بر ابراهیم» قصه جوانی را روایت میکند که مانند همه ما، یک آدم معمولی بوده، با این تفاوت که در طولِ 25 سال زندگیاش، تلاش کرده مراقب رفتارهایش با خود، خانواده و اطرافیان باشد و همواره خدای مهربان را ناظر اعمالش بداند. خاطرات به زبانی ساده و نزدیک به محاوره نوشته شده و انگار راویان، در یک دورهمی، مشغول تعریف ماجراهای جالبی از زندگی شهید هادی هستند و این قصههای کوتاه اما پر از درس، نهتنها مخاطب را خسته نمیکند، بلکه بیش از پیش او را شگفتزده، مشتاق و همراه میکند. به گزارش «ایکنا»، جلد اول «سلام بر ابراهیم» 69 خاطره از این شهید را روایت میکند که حاصل بیشتر از 50 مصاحبه با اطرافیان شهید هادی است و جلد دوم که در 22 بهمن 1395 و همزمان با چاپ صدم جلد اول منتشر شده، ادامه خاطرات را شامل میشود. جلد اول این کتاب علاوه بر این که تاکنون بیشتر از 125 بار تجدید چاپ شده و در سال 95 عنوان پر فروش ترین کتاب سال را از آن خود کرده، به زبانهای مختلفی ترجمه و عرضه شده است.
بریده هایی از کتاب
دوری از انگشت نما شدن
ابراهیم در ایام جوانی یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرد و حسابی سر زبان ها افتاد و انگشت نما شد. اما بعد از مدتی دیگر جلوی بچه ها چنین کارهایی را انجام نداد. می گفت: این کارها باعث غرور انسان میشه... مردم به دنبال این هستند که چه کسی قوی تر از بقیه است. من اگر جلوی دیگران ورزش های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم می شوم و در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه است.
دوستان شهید، جلد اول، ص 21
انصراف عجیب از مسابقات کشوری
مدتی از حضور ابراهیم در ورزش باستانی نگذشته بود که به توصیه دوستان سراغ کشتی رفت. در مسابقات قهرمانی نوجوانان تهران شرکت کرد و همه حریفان را با اقتدار شکست داد و در حالی که 15سال بیشتر نداشت برای مسابقات کشوری انتخاب شد. ولی ابراهیم در این مسابقات شرکت نکرد. مربی ها از دست او ناراحت شدند. بعدها فهمیدیم مسابقات در حضور ولیعهد برگزار و جوایز هم توسط او اهدا می شد، برای همین در این مسابقات شرکت نکرد.
برادر شهید، جلد اول، ص 31
ابرام جون خوش تیپ شدی
در باشگاه کشتی بودیم و آماده می شدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد و گفت: ابرام جون تیپ و هیکلت جالب شده، تو راه که می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودند. مرتب از تو حرف می زدند... به ابراهیم نگاه کردم، رفته بود توی فکر. ناراحت شد... جلسه بعد تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت. پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد، به جای ساک ورزشی لباس ها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود... بچه ها می گفتند ما باشگاه می آییم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم، بعد هم لباس تنگ بپوشیم اما تو با این هیکل، این چه لباس هاییه که می پوشی؟ می گفت: اگر ورزش برای خدا باشه می شه عبادت، اما اگر به هر نیت دیگه ای باشه ضرر می کنین.
دوستان شهید، جلد اول، ص 39
معلم زندگی
یک روز مدیر مدرسه راهنمایی که ابراهیم در آن درس می داد پیش من آمد و گفت: شما که برادر آقای هادی هستید با او صحبت کنید تا برگردد مدرسه. گفتم: مگر چه شده؟ گفت: حقیقتش ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای همه کلاس نان و پنیر بگیرد. نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند و بچه گرسنه، درس را نمی فهمد. من با او برخورد کردم و گفتم نظم مدرسه را به هم ریختی و دیگر حق نداری این جا کار کنی... حالا همه بچه ها و والدین شان از من خواستند ایشان را برگردانم...
برادر شهید، جلد اول، ص67
اصغر وصالی از ابراهیم می گوید
ابراهیم و شهید اصغر وصالی* با هم به شناسایی رفتند. اصغر وقتی برگشت گفت: من قبل از انقلاب در لبنان جنگیدم. کل درگیری های سال 58 کردستان را در منطقه بودم، اما ابراهیم با این که هیچ کدام از دوره های نظامی را ندیده، هم بسیار ورزیده است هم مسائل نظامی را خیلی خوب می فهمد... اصغر در طراحی عملیات ها از ابراهیم کمک می گرفت. در یکی از حملات بدون دادن تلفات هشت دستگاه تانک دشمن را منهدم کردند و تعدادی از نیروهای دشمن را اسیر گرفتند.
* اصغر وصالی فرمانده شجاع گروه دستمال سرخ ها بود که بخشی از رشادت های او را در فیلم «چ» حاتمی کیا دیده ایم.
امیر منجر، جلد اول، ص82
7کیلومتر پیاده روی با اسیر
... بچه ها سنگر گرفتند و به سمت جیپ عراقی شلیک کردند. بعد از لحظاتی به سمت خودروی عراقی حرکت کردیم. یک افسر عراقی و راننده کشته شده بودند و بی سیم چی مجروح روی زمین افتاده بود... یکی از بچه ها اسلحه اش را مسلح کرد و به سمت بی سیم چی رفت. ابراهیم داد زد: می خوای چه کار کنی؟ گفت: هیچی، می خوام راحتش کنم. ابراهیم گفت: رفیق تا وقتی تیراندازی می کردیم دشمن ما بود اما حالا اسیر ماست. بعد هم به سمت بی سیم چی آمد و او را از زمین برداشت. روی کولش گذاشت و حرکت کرد. همه با تعجب به رفتار ابراهیم نگاه می کردیم. یکی گفت: از این جا تا مواضع خودی 13کیلومتر باید توی کوه راه برویم. ابراهیم جواب داد: این بدن قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته ... بعد از هفت ساعت کوهپیمایی، به خط مقدم نبرد رسیدیم. در راه ابراهیم با اسیر عراقی حرف می زد... موقع اذان صبح در یک محل مناسب نماز جماعت خواندیم. اسیر عراقی هم با ما نمازش را به جماعت خواند ...
فرج ا... مرادیان، جلد اول، ص112
چرا دیدن امام نرفتی؟
یکی از عملیات های مهم غرب کشور به پایان رسید. بیشتر رزمندگان به زیارت امام(ره) رفتند. با وجودی که ابراهیم در آن عملیات حضور داشت به تهران نرفت. از او پرسیدم: چرا نرفتی؟ گفت: نمی شه همه بچه ها جبهه ها را خالی کنند، باید چند نفری بمانند. گفتم: به این دلیل نرفتی؟ مکثی کرد و گفت: ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمی خواهیم، رهبر را می خواهیم برای اطاعت کردن. اگر نتوانستم رهبرم را ببینم مهم نیست. مهم این است که مطیع فرمانش باشم و از من راضی باشد.
امیر منجر، جلد اول، ص124
نقض قانون جنگ های دنیا
آقای مداح از فرماندهان ارتش در جلسه ای می گفت: دوستان همه شما مرا می شناسید. من قبل از انقلاب و در سال اول جنگ مدال شجاعت گرفتم. گروه توپخانه من سخت ترین عملیات ها را به نحواحسن انجام داده و موفق بوده. سخت ترین دوره ها را در داخل و خارج گذرانده ام. اما کسانی بودند که تمام آموخته های من را زیر سوال بردند. قانون جنگ های دنیا می گوید اگر به جایی حمله می کنید که دشمن 100 نیرو دارد، باید 300 نفر داشته باشی، مهمات هم بیشتر باشد تا موفق شوی. اما این آقای هادی و دوستانش کارهایی می کردند که عجیب بود. مثلا در عملیاتی با کمتر از 100نفر به دشمن حمله کردند اما بیشتر از تعداد خودشان تلفات گرفتند... یکی از افسران جوان گفت: آقای هادی توضیح دهید نحوه عملیات شما چطور بوده؟ ابراهیم که سر به زیر نشسته بود گفت: اخوی ما که کاری نکردیم، هر چه بود لطف خدا بود.
امیر منجر، جلد اول، ص148
مداحی بدون اکو و بلندگو
ابراهیم سوزناک مداحی می کرد، در مداحی عادت جالبی داشت. به بلند گو، اکو و ... مقید نبود. بارها می شد که بدون بلندگو می خواند. در عروسی و عزا هر جا می دید وظیفه اش خواندن است می خواند اما اگر می فهمید مداح دیگری هم هست نمی خواند و بیشتر به دنبال استفاده از مجلس بود... شب تاسوعا در مسجد عزاداری باشکوهی برگزار شد. سینه زنی طولانی شد. ساعت 12شب مجلس به پایان رسید. بعد بچه ها گفتند: عجب عزاداری با حالی بود. ابراهیم گفت: عشقتان را برای خودتان نگه دارید ... وقتی عزاداری شما طولانی می شود مردم خسته می شوند. بعد از مقداری عزاداری، شام مردم را بدهید؛ بعد هر چقدر خواستید سینه بزنید اما نگذارید مردم در مجلس اهل بیت(ع) احساس خستگی کنند.
جواد شیرازی، جلد اول، ص161
و این تمام ابراهیم هادی نیست
شهید ابراهیم هادی یکی از معجزات باورنکردنی روزگار ماست، جوانی ساده مثل همه ما، با این تفاوت که هدف و افق دید وسیعی داشت، همه کارهایش برای رضای خدا بود؛ از ورزش کردن تا درس خواندن، از درس دادن تا جنگیدن. هر چند ستاد تفحص شهدا سال ها بعد از دفاع مقدس تشکیل شده اما خیلی ها ابراهیم را بنیان گذار آن، درست وسط دفاع مقدس می دانند چون او بود که بعد از هر عملیات دنبال پیکر شهدا می رفت. شهید هادی آرزوی شهادت داشت اما برای شهید شدن به جبهه نمی رفت. هر لحظه از عمرش را فرصتی برای خدمت به خدا می دانست، برای همین حتی در روزهایی که به خاطر جراحت های سخت در تهران بود با عصای زیربغل با جوانان محل والیبال و فوتبال بازی می کرد تا بتواند لابه لای ورزش آن ها را جذب نماز و مسجد و بعد جبهه کند. رفاقت با او برای جوانان آن روزها افتخار بود و شرح بسیاری از حالات بسیار دشوار است و در چنین مجالی نمی گنجد در حالی که او مردی بود حماسه ساز که روی زمین زندگی می کرد و با خلوص نیت و صفای باطنی حماسه هایی را رقم زد که ماجرای کانال کمیل و مقاومت چند روزه بدون غذا و مهمات یکی از آن ها بود. نه این پرونده ساده و نه حتی آن دو جلد کتاب شگفت انگیز به قدر همت بلند این مرد خدا نیست. با شهید ابراهیم هادی باید دوست و رفیق شد، زندگی کرد تا رنگی از وجود او گرفت. راستی تا پایان هفته دفاع مقدس، سعی می کنیم بریده های دیگری از این کتاب را در صفحه همشهری سلام منتشر کنیم.
منابع پرونده: کتاب «سلام بر ابراهیم» با اندکی تلخیص و باشگاه خبرنگاران جوان