امام حسن عسکری(ع): آن که از مردم پروا نکند، از خدا نیز پروا نمی کند.
بحار الانوار
ذکر روزیک شنبه
صد مرتبه «یا ذاالجلال و الاکرام»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
آیت ا... سیستانی، سه شرط دیگر از وجوب امر به معروف و نهی از منکر را در ادامه دو شرط «شناخت معروف و منکر» و «احتمال تاثیر در شخص خلافکار» که قبلا در این ستون ذکر شده است، این گونه بیان می فرمایند:
قصد ادامه کارهای ناشایسته و خلاف از شخص خلافکار. معذور نبودن شخص خلافکار در کارهای زشت و خلاف خود، با اعتقاد این که کار زشتی که انجام داده حرام نبوده بلکه مباح بوده و یا کار خوبی که ترک کرده، واجب نبوده است. و ضرر جانی یا آبرویی و یا مالی -به مقدار قابل توجه- شخص امرکننده به معروف و نهی کننده از منکر را تهدید نکند و مشقت و دشواری غیر قابل تحمل وجود نداشته باشد... .
سایت رسمی آیت ا... سیستانی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
طبق نظر برخی از صاحبنظران، یکی از مواردی که حرف اضافه «ب» متصل نوشته میشود، زمانی است که صفت ساخته شود. مانند: بشکوه، بخرد، بنام، بسزا، بهنگام، بجا، بهنجار و...
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
باید دنیا را کمی بهتر از آن چه تحویل گرفته ای تحویل دهی، خواه با فرزندی خوب، خواه با باغچه ای سرسبز، خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی و این که بدانی حتی فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشیده است یعنی تو موفق شده ای.
برگرفته از «عشق سال های وبا»
اثر گابریل گارسیا مارکز
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تو که نیایی
چترم می افتد
و باران را
به اشکم
گره می زنی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بی بی سی- پسری که در این عکس جنجالی دیده می شود، «تیاگو» نام دارد که در حال آبتنی در یک دریاچه در کنار دو جگوار است. یکی از این جگوارها طوری دست بر شانه او گذاشته که انگار خواسته جلوی دوربین ژست بگیرد! تیاگو سیلویرا در برزیل به دنیا آمده و در کنار جگوارها بزرگ شده و با آنها همبازی بوده است. او می گوید: «بعضی از دوستانم میگویند این عکس ساختگی است، اما عده زیادی هم از آن خوش شان آمده است و دلشان میخواهد جگوارها را از نزدیک ببینند.» پدر و مادر تیاگو هر دو زیستشناس هستند و موسسه حفاظت از جگوارهای برزیل را اداره می کنند. مادر تیاگو می گوید: «این حیوانات به انسان به چشم طعمه نگاه نمیکنند. جگوارها به حرکات ما واکنش نشان میدهند، بنابراین خیلی مهم است که به آنها احترام بگذاریم.»
تیاگو که سال گذشته از جگوارها جدا شد تا دوره آموزش متوسطه خود را در شهر دیگری بگذراند، میگوید: «برایم سخت است چون از وقتی خیلی کوچک بودم با آنها زندگی کردهام. هر بار به دیدن پدر و مادرم می روم، حس می کنم دل جگوارها هم برایم تنگ شده است چون طور دیگری با من بازی میکنند. خیلی لذتبخش است وقتی می بینم عشق و محبتم به آنها یک طرفه نبوده است. دوست دارم زیستشناسی بخوانم و راه پدر و مادرم را ادامه دهم. سعی ما نجات یک گونه جانوری است و من هم میخواهم برای ادامه این مبارزه تلاش کنم.»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
یک روز برای امور منزل 200هزار تومان پول لازم داشتم، دستم خالی بود و تازه آمده بودم سرکار. وقتی موتورسیکلت را استارت زدم از خدا خواستم که خودش کمکم کند و این پول جور شود. از قضا، آن روز بازار تعریفی نداشت و تا هنگام اذان ظهر مبلغ ناچیزی کار کرده بودم، بعد از نماز دوباره از خدا کمک خواستم و رفتم سر کار. حدود ساعت چهار بعدازظهر به دلشوره افتادم که چطور پول را جور کنم. خواستم به یکی از همکارها رو بندازم و چند روزه قرض بگیرم که یک روحانی برایم دست تکان داد و ازم خواست به آدرسی برسانمش. توی راه ازم پرسید: «شما 10تومنی خرده داری؟» گفتم: «ان شاءا... که هست، اگر هم نبود صلوات می فرستین به جای کرایه.» از روحانی خواستم حرفی یا حدیثی که به دردم بخورد بگوید. با روی گشاده و خندان گفت: «صبر داشته باش که خدا صابران را دوست دارد» گفتم: «همین؟» گفت: «بله همین.»
وقتی به مقصد رسیدیم آقای روحانی دستی به شانه ام زد و گفت صبر داشته باش و خداحافظی کرد و رفت. برگشتم به ایستگاه موتورسیکلت ها. یکی از مشتری ها تماس گرفت و خواست دنبالش بروم. وقتی راه افتادیم، زد به شانه ام و گفت: «هرچی با خودم حساب کردم دیدم هر روز کلی پول کرایه میدم که در ماه مبلغ زیادی می شه، گفتم با هم بریم یک موتور گازی بخریم که نیازی به گواهی نامه هم نداره، نظرت چیه؟» گفتم: «خیلی عالیه»گفت: «دمت گرم، فکر می کردم الان شروع می کنی به ترسوندن من تا منصرفم کنی و همچنان ازم کرایه بگیری!» رفتیم و برای دوستم یک موتورگازی جمع و جور خریدیم. بنده خدا خیلی ذوق زده شده بود، کلاه ایمنی را سرش گذاشت و خداحافظی کرد و رفت. من هم برگشتم به ایستگاه و همچنان فکرم دنبال 200هزار تومان بود.
نزدیکی های غروب بود و می خواستم به خانه بروم. گوشی ام را درآوردم تا از کسی پول قرض کنم که دیدم یک موتور آبی کنارم ایستاد و مشتری سابقم خندان سلام کرد، یک پاکت سفید به طرفم دراز کرد و گفت: «این شیرینی موتوره. اون وقتی پولم کم بود، شرمنده!» بعد هم گاز داد و به سرعت ناپدید شد. من هاج و واج مانده بودم و حتی فرصت نکردم ازش تشکر کنم. پاکت را باز کردم و دیدم چهاربرگ چک پول پنجاه هزار تومنی داخلش است.
ناصر علیرضایی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
از روی صندلی اتوبوس که پا میشم تا بغلیم پیاده بشه، سعی می کنم حداقل یک جای بدنم با صندلی اتصال داشته باشه که ملت بدونن اینجا صاحب داره!
برخی مردم وقتی که پراید ۴۷ میلیون شد، ثبت نام کردن، فکر کردید آجیل کیلو دویست تومن نمی خرن؟!
نصف عمرمون گذشت آخر نفهمیدیم تو حموم باید رو به دوش وایساد یا رو به در؟!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
شین هوا| گردشگری در بیابان پوشیده از برف، چین
گتی ایمیج| ماهیگیری با تیوب روی رودخانه، اندونزی
تاس| نمای هوایی از پل رودخانه ینیسی، روسیه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
راه رفتن با 13 کیلوگرم طلا
آدیتی سنترال- تاجر 36 ساله تایوانی به دلیل طلاهای زیادی که از خودش آویزان می کند، مشهور شده است. او برای این که خیالش از 13 کیلوگرم طلایی که به خودش آویزان کرده است راحت باشد، همیشه با پنج بادیگارد در شهر تردد می کند. این مرد می گوید راه رفتن با 13 کیلوگرم وسیله اضافی کار سختی است اما ارزشش را دارد چرا که همین طلاها باعث موفقیت و خوش شانسی او شده است!
جوراب های مخصوص شکموها
تاکسل- اگر شما هم از آن دسته افرادی هستید که عاشق فست فود به ویژه پیتزا هستند، احتمالا از جوراب هایی با طرح پیتزا خوشتان بیاید. Pizza Socks Box نام شرکتی است که فقط جوراب هایی با طرح پیتزا می فروشد. این شرکت هلندی با این ایده جدید حسابی درآمدزایی کرده و جوراب های پیتزایی اش ترند جدید این روزها شده است.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در زمانهای قدیم، روزی عدهای در قهوه خانهای نشسته بودند و سرشان به کار خودشان گرم بود. ناگهان مردی فریاد کشید: «آخ جان... آخ جان...» حاضران فکر کردند مرد یا دیوانه شده یا پیک برایش خبر آورده که حقوقش بعد از چند ماه به خزانهاش واریز شده یا قیمت سکههای اشرفی که دیروز خریده امروز دو برابر شده است. مرد بعد از مدتی مکث با صدای بلند رو به جمعیت کرد و افزود: «آی مردم، بدانید و آگاه باشید که هم اکنون کلاغهای خبرچین برایم پیغام آوردند که سرانجام بعد از بیست سال در حال پدر شدن هستم. به مبارکی و میمنت این خبر خوش امروز همه مهمان من به صرف باقالی پلو با گوشت بره هستید.» همهمهای در بین جمعیت پیچید و همه خوشحال در حالی که سر از پا نمیشناختند، کمربندهای شان را گشاد کردند تا بتوانند از خجالت باقالی پلو دربیایند.
چند روزی از آن ماجرا گذشت و یکی از افرادی که آن روز در قهوهخانه بود، مرد تازه پدر شده را با زن و چند فرزند ریز و درشتش در بازار شهر دید. این مرد به سوی آن مرد رفت و پس از سلام و علیک افزود: «ای مرد، تو که آن روز در قهوهخانه خوشحالی کردی که تازه پدر شدهای، پس این ایلی که اکنون به دنبال خود راه انداختهای چیستند؟» مرد سرخ و سفید شد و آهسته افزود: «راستش آن روز در قهوهخانه پیرمرد و پیرزنی را دیدم که با خجالت آبدوغ خیار میخوردند. من آن کلک را زدم که به این هوا آن دو نفر هم بتوانند چلوگوشت بخورند...» مرد رهگذر که این موضوع را شنید سخت متاثر شد و در حالی که اشک شوق خود را قورت میداد از مرد نیکوکار جدا شد و افزود: «خدا نگهدار ای مرد شریف...»
در حالی که مرد شریف به سمت خانوادهاش میرفت، ناگهان با همسرش روبهرو شد که با یک دسته بیل به سمتش میآمد. ابتدا مرد شریف فکر کرد زنش میخواهد نظرش را درباره جنس و قیمت دسته بیل بداند، ولی وقتی زن نزدیکتر شد، مرد دید نه، اوضاع قمر در عقرب است. با ترس عقب رفت و افزود: «چی شده عزیزم؟» زن در حالی که دسته بیل را در هوا تکان میداد افزود: «عزیزم؟ عزیزت اون کسیه که بعد از بیست سال داری پدر میشی! حرفهای اون یارو رو شنیدم مرتیکه...» مرد که متوجه موضوع شده بود نفس راحتی کشید و چون افسانههای ما «هپی اِند» هستند و این ستون هم بیشتر جا ندارد، زود موضوع را برای همسرش توضیح داد و زن بیخیال شد و دسته بیل را به زمین افکند و همه شاد و خندان برای ناهار به همان قهوه خانه رفتند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام. این بار عکس یه فسقلی بانمک رو گذاشتیم تا ببینیم چه می کنید! باید برای این عکس، یک شرح حال یا دیالوگ بامزه بنویسید و تا ساعت 24 فردا شب (دوشنبه) برای ما به پیامک 2000999 یا شماره 09354394576 در تلگرام بفرستید. حتما کلمه «چی شده؟» و نام و نام خانوادگی تون رو هم بنویسید. بانمکترین و خلاقانهترین جملهها که اسم نویسنده دارن، روز چهارشنبه به اسم خود نویسندهها چاپ میشه. همیشه خوش باشید. چند مثال:
* وقتی دو روز از به دنیا اومدنت گذشته و می شنوی مامانت از بابات میپرسه هنوز یارانه اینو نریختن؟!
* نوزاد: با این قیمت پوشک دارم سعی می کنم هوای بابام رو داشته باشم!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* سپاس از بخش آموزش شعبده بازی، خیلی جالب است. لطفا شعبده بازی های سخت تر را هم آموزش بدهید.
* همسر عزیزم الهام جان، نه تولدت است و نه سالگرد ازدواج مان، ولی می خواهم همین طور بی بهانه بگویم دوستت دارم و از تو سپاس گزارم. مجید
* به دوستام پیشنهاد کردم برای شب چله یه دونه پسته تو یک پارچ آب بندازن، هرکدوم یک لیوان بخوریم، میگن خیلی خاصیت داره!
* مطلب شما در تمجید دکوراسیون خانه ستاره های غرب چه دردی از ما دوا می کند؟ این مطلب چه حسی به مردم القا می کند؟ گذشته از این که هیچ جنبه آموزشی هم ندارد.
ما و شما: در آن مطلب سعی شده بود با نگاهی به دکوراسیون خانه های چند ستاره مشهور از دلایل زیبایی شان برای شما بگوییم که بعضی ها نیاز به هزینه های زیاد نداشت و مسئله مهم تر، رعایت تم های رنگی و بهره بردن از المان های طبیعی مانند گیاهان و... در منزل بود.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.