امام حسن(ع): نشانه برادری، وفاداری در سختی و آسایش است.
بحار الأنوار
ذکر روز پنج شنبه
صد مرتبه «لا اله الا ا... الملک الحق المبین»
ذکر روز جمعه
صد مرتبه «اللهم صل علی محمد و آل محمد»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
آیت ا... فاطمی نیا می فرمایند:
بعضی ها حرف عوامانه می زنند می گویند نباید چیزی را به زور از خدا گرفت. از این بی معنی تر نمی شود گفت. خدا که چیزی را به زور نمی دهد. آن چیز را هم که نباید بدهد، نمی دهد. به وقتش هم می دهد.
عصر ایران
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* دودی بدون آتش نیست (تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها)
* کسی که زمین دارد، جنگ دارد (هرکه بامش بیش برفش بیشتر)
* پیر؛ مثل جاده (بسیارقدیمی)
* درست کردن جاده اش (موفق شدن)
* از جاده خودت رد شو (برو پی کارت)
* در دریاچه بودن (کار خراب شدن)
«ضرب المثل ها و اصطلاحات متداول زبان فرانسه»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بگذار خالصانه قبول کنیم کوچک ایم، تا بتوانیم بزرگ شویم، عوض شویم، رشد کنیم و دیگری شویم. بزرگ؛ جایی برای تغییر کردن ندارد. وقتی مظروف، درست به اندازه ظرف بشود، دیگر چگونه تغییری در مظروف ممکن میشود جز ریختن بر زمین و تلف شدن؟!
برگرفته از «یک عاشقانه آرام»
اثر نادر ابراهیمی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
من دیوانه نیستم
فقط یاد تو که می افتم
فضای خانه از بوی رازیانه و
خاک باران خورده و
اندکی فریاد لبریز می شود...
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در سن خوزه آمریکا، یک عمارت ویکتوریایی به دلیل داستان مرموزی که درباره ساخت آن وجود دارد، شهرت یافته است. «سارا وینچستر» در سال ۱۸۶۲ با «ویلیام ویرت وینچستر» پسر صاحب کارخانه تولید کننده اسلحه معروف وینچستر ازدواج کرد. اما خوشبختی آن ها چندان دوام نیافت. در سال ۱۸۶۶ مصیبتی ناگهانی زندگی آن ها را دگرگون کرد، وقتی که دخترشان «آنی» به دلیل بیماری مرموزی فوت کرد، سارا دچار افسردگی عمیقی شد و هرگز به طور کامل بهبود نیافت. ۱۵ سال بعد از این اتفاق، شوهرش نیز به دلیل عوارض ناشی از بیماری سل مرد. این زن رنج دیده برای عبور از این دوران سخت، دست به دامان عالم ارواح شد. مدیومی اهل بوستون (کسی که مدعی است با عالم ارواح در تماس است) به عنوان مشاور به خدمت خانم وینچستر درآمد. او به سارا گفت که خانواده و سرنوشت او، توسط ارواح سرخ پوستان بومی آمریکا، سربازان کشته شده در جنگ داخلی آمریکا و هرکسی که از طریق اسلحههای ساخته شده در کارخانه وینچستر کشته شده، تسخیر شدهاند. علت مرگ دختر تازه متولد شده و همسرش ویلیام نیز همین نفرین بوده است. این مشاور به او گفت راه حل مشکل وی، نقل مکان به غرب و ساخت خانهای بزرگ و باشکوه برای ارواح است.
بیوه وینچستر در سال ۱۸۸۴ عمارتی را خرید که ساختش هنوز به اتمام نرسیده بود؛ وی سی و هشت سال را وقف تکمیل این خانه کرد، عمارتی که امروزه به نام «خانه مرموز وینچستر» شناخته میشود. او که ثروت زیادی به ارث برده بود برای آن که محیط زندگی خود را از دید دیگران مخفی نگه دارد، از باغبانها خواست تا درختان سرو بلند قامتی را در اطراف خانه بکارند. همسایه های او می گفتند معمولا نیمه شب صداهای عجیبی به گوششان می رسید که گویا صدای رفت و آمد ارواح بود. عدهای نیز می گفتند خانم وینچستر هرگز دو شب متوالی را در یک تخت و اتاق نمیخوابید. او مدام جا عوض میکرد تا ارواح شیطانی را که به دنبالش بودند، گیج و غافلگیر کند. سارا نقشه ساخت خانه اش را بارها با دستور ارواح تغییر داد. در زمان مرگ، ساختمان او با نقشه عجیب و بی نظمی به اندازه شش هکتار وسعت پیدا کرده بود. عمارت شامل ۱۶۰ اتاق، دو هزار در، ۱۰ هزار پنجره، ۴۷ پلکان، ۴۷ شومینه، ۱۳ حمام و ۶ آشپزخانه بود. ساختمانی عجیب که درها به جایی باز میشوند که اصلا انتظارش را ندارید، راه پلههایش به هیچ کجا راه ندارند و مستقیم به سقف منزل متصل میشوند.
سرانجام خانم وینچستر در ۵ سپتامبر سال ۱۹۲۲ به دلیل مشکلات قلبی ، در خواب جان سپرد. او مقداری از دارایی خود را برای کارمندانش باقی گذاشت و بخشی را به یک بیمارستان اهدا کرد تا خرج درمان بیماران مبتلا به سل شود. اسرار این خانه هیچ وقت توسط کارکنانش درز نکرد. بعد از آن تورهای گردشگری متعدد روزانه و شبانه در این عمارت برگزار میشود تا بلکه به راز این خانه مرموز پی ببرند.
منبع: کانتری لیوینگ
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
متاسفانه تجرد شغلیه که هیچ حقوق و مزایایی نداره و توقعات هم ازش بیهوده بالاست. من خودم مجردم. بله باید بگم تجرد شغله. وقتی خاله سوسکه روزها و ماهها میره توی کوچه و بازار برای خودش دنبال شوهر میگرده، شغله دیگه. مثل مامور اداره فلان، سرکشی میکرد به تکتک مغازهها و... .
حتما شوکه شدین از این که این قسمت هم به مقوله شوهر و ازدواج و خواستگار مربوطه. چون سابقه نداشته من در این باره بنویسم. اما چه میشه کرد... وقتی از بچگی برای ما داستان خاله سوسکه رو تعریف کردن، توقع دارین توی ستونمون اورانیوم غنی کنیم؟ اونم داستانی که اونقدر بدآموزی داره ولی تا حالا هیچکس بهش دقت نکرده که چه مسائلی پشت این داستان هست!
داستان از این جا شروع میشه که بابا سوسکه به دخترش میگه: «من دیگه پیر و زمینگیر شدم و نمیتونم از این به بعد خرجت رو بدم. برو شوهر کن» این جا نشون میده که سراینده داستان میخواسته بگه نه تنها تجرد شغله، بلکه شوهر کردن هم شغله. آهان پس بگو چرا دخترا شوهر میکنن! چون باباهه نمیتونه خرجشون رو بده! بعد تازه با این که کلی خرج مهمونی و جهیزیه میکنن، بازم سود کردن. البته سوالی که پیش میاد اینه که زنان شاغل چرا شوهر میکنن؟ آیا دولت با بانوان دوشغله نمیخواد برخورد کنه؟
خلاصه خاله سوسکه میره همدون، شو کنه بر رمضون، قلیون بلور بکشه، منت بابا نکشه. این جا بابای خاله سوسکه میگه: «من منت سرت میذارم؟ بشکنه دستم این همه سال پات زحمت کشیدم. برو با همون دوستای دودیت.» و از غصه این نمکنشناسی تنها دخترش زیر دمپایی جان به جانآفرین تسلیم میکنه. (که این بخش داستان چون تنها بخشیه که بدآموزی نداره، توی اصل داستان نیومده) خاله سوسکه سر راهش به همدون میره بازار. اصلا هم مشخص نیست بازار چه ربطی به مسیر تهران به همدان داره. (میخواستن یه جوری کلیشه خرید کردن خانمها در همه حالت رو زنده نگه دارن. اما کور خوندن. هدف خاله سوسکه از بازار رفتن، خرید نیست!) تا این جاش رو داشته باشید. دفعه بعدی بیشتر میشکافم.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ای پی اِی| آبشار یخ زده در یک روز سرد زمستان، کشمیر
گتی ایمیج| افتتاح باغ وحش، ایتالیا
گاردین| به پرواز درآمدن هزاران بادکنک غیرمضر برای محیط زیست به مناسبت سال نو، برزیل
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
هفت شهر عشق را عطار گشت... حافظ گشت... سعدی گشت... مولانا گشت... فردوسی گشت... ولی ما از جلوی دروازه اش هم رد نشدیم!
دیگه وقتشه بازنشستهها برن کنار تا پسر و دختر و داماد و برادرزاده و خواهرزاده هاشون جاشون رو بگیرن!
من تازه امروز فهمیدم روی میز ناهارخوری شام هم میشه خورد.... این چه وضع اسم انتخاب کردن واسه وسایله آخه!
بزرگ ترین فریبی که تو زندگیم خوردم این بود یک بار بهمون گفتن کتاب کمک درسی بخرید، رفتیم خریدیم دیدیم باید اونم بخونیم!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
قهرمان دروغگو
آدیتی سنترال- Gourav Mukhi تا شش ماه پیش به عنوان جوان ترین بازیکن فوتبال لیگ برتر هند شناخته می شد، اما دروغ او که باعث شده بود به چهره ای قهرمان در کشورش تبدیل شود، برملا شد! او که با جعل اسناد خودش را 16 ساله معرفی کرده بود، در واقع 28 سال دارد و درست است که فوتبالیست خوبی است اما مشابه او در لیگ برتر هند کم نیستند. او سال ها به عنوان یک بازیکن استثنایی به دلیل سن کمش، مورد توجه و تشویق قرار گرفته بود که دستش رو شد!
آرایشگر نینجا
یورونیوز- شمشیر سامورایی و زبانه آتش، ابزارهای قرون وسطایی «آلبرتو المدو»، آرایشگر اسپانیایی برای ارائه خدمات به مشتریانی است که در جست وجوی ظاهری جدید و غیرمتعارف هستند. به گفته او سال های خیلی دور، مردم از خنجرهای کوچک برای کوتاهی و آرایش مو استفاده می کردند و او برای این که مطمئن شود، دو طرف موهای مشتریانش به یک اندازه کوتاه شده است، از شمشیر سامورایی استفاده میکند. پروژه بعدی او در آینده برای مشتریان شجاعش، استفاده از لیزرهای دقیق خواهد بود.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
چه گویم من، ندارم حسِ خوبی بنده از کارم
به جان تو! دهد کارم تمامِ روز آزارم
به من هر دم رئیسم زور می گوید وَ من چون مُر...
...غکی(!) تنها به دام او گرفتارم، گرفتارم
عزیزانم! حقوق اندک و پاداش من کلا
شود خرج لباس و پنکک و آرایش یارم
اضافه کار خود را نیز هر ماهی به صد حسرت
بریزم در حساب بچه علاف و بیکارم
وَ گوید دخترم: بابا! بده پولی که چون فردا
روَم پاساژِ «بابک» من برای کوک گیتارم
گهی آید سرِ کارم، گهی آید درِ منزل
فراری می شوم هر دم؛ من از دست طلبکارم
گرفتم وام از جایی وَ پول دستی از دایی
به کل مردم دنیا گمانم من بدهکارم
امیر حسین خوش حال
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
عیال هروقت کاراش رو غلتک میفته و حوصلهاش سر مِره، پیله مُکنه به یَگ چیزی. یَگ بار گیر مده که حیاط ره خوشگل کنِم. حالا مو که جرئت ندرُم به حیاط و باغچه خسُرم دست بزنُم ولی با مسئولیت خودش ورمخزم یَگ روز تعطیل از کله سحر مِرم تو حیاط و باغچه ره بزرگ مکنِم، گل رز ره مبرُم جای خرزهره و خرزهره ره مذارُم تو حوض، جلوی ایوون پلاستیک مکشُم و رنگ چراغهای تو باغچه ره عوض مکنُم. یَگ ماه بعد باز حوصلهاش سر مِره و دوباره باید همه چیز مثل قبل بشه. یا باز گیر مده که جای اتاقا ره عوض کنِم. حالا هی مگُم بابات خوب، ننهات خوب، مو با ای دیسک کمر دست تنهایی چی جوری ای کلهگندهها ره جابهجا کنُم؟ مگه کمکت مکنُم. مو که عمرا بذارُم دست به سیاه و سفید بزنه، مجبورُم خودُم تخت و اشکاف و خیزه ره خِرکش کنُم باز تا دو ماه دگه که حوصلهاش سر بره و دلشه بزنه و بگه برگردون سر جاشان.
طبق همی فرمول، چند روز پیش پیله کرده بود که باید لاغر بری. ای لاغر رفتن مو یَگ داستان دنبالهداره، یعنی اگه یَگ کارگردان خوشذوق پیدا بره متنه قشنگ یَگ سریال دویست، سیصد قسمتی دربیره، جذابتر از هرچی سریال کرهای و ترکیه! سر ناهار گفت: «خیلی چاق شدی ها!» لقمه تو دهنُم ماسید! گفتُم: «اقلا مِذاشتی غذام تموم بره که کوفتم نکنی!» گفت: «اتفاقا الان گفتم که از همین الان یه فکری بکنی، نه که بگی باشه از شنبه و اول ماه و اول سال نو و وقت گل نی!» قاشق ره گذاشتُم تو بشقاب و گفتُم: «مگی چی کار کنم؟ همی دو لقمه رم نخورُم؟» گفت: «چی شد با مسعود میرفتی کوهسنگی میدویدی؟» گفتُم: «توقع داری تو ای هوا برم سرما هم بخورُم بیفتُم ور دلت که از کار و زندگی بیفتُم؟» گفت: «خب برو یه جای گرم ورزش کن... فهمیدم!»
آقا ما ره مگی دل تو دلم نبود که باز چی نقشهای کیشیده. شب سر شام یَگ برگه گذاشت جلوم و گفت: «ثبت نامت کردم!» رو برگه اسم یَگ باشگاه ورزشی ره نوشته بود. گفتُم: «چیه؟ کشتی با مانعه یا شنای سالنی؟» گفت: «بانمک! باشگاه بدنسازیه!» اِنا حالا خوب رفت! گفتُم: «همی مونده مو با ای دیسکُم هالتر و دمبل بزنُم... تازه شما همیشه مگفتی از ای هیکلهای فیگوری خوشت نمیه، چی شد که ایجوری شد؟» خندید و گفت: «فقط هوازی ثبت نامت کردم.» حالا امشب قراره اولین جلسه برُم هوا بزیُم، ببینیم چی خوابی برام دیده!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام. این هفته با یک چهره هنری که این روزها همه جا دیده میشه در خدمت تونیم! بیشتر از این راهنمایی نمی کنیم، دست به کار بشین و تشخیص بدین این کاریکاتور به هم ریخته کیه و اسمش رو با نام خودتون و کلمه «این کیه» تا شنبه شب برای ما به شماره 2000999 پیامک کنید. جواب رو دوشنبه همینجا خواهید دید و کاریکاتور برنده رو پنج شنبه هفته بعد چاپ میکنیم. عکس و کاریکاتوری رو هم که میبینید برنده مسابقه پیش، آقای رضا بقالیان ۳۸ ساله از تبریز و دام پزشک هستن که عضو کانال زندگی سلامن، دوباره بهشون تبریک میگیم.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* ضمن خسته نباشید، خواستار تکرار شماره هایی با محتوای معرفی کتاب های ادبیات داستانی (مانند مطلبی که حدود دو ماه پیش منتشر کردید و به معرفی چند رمان پرداختید) هستم.
* ۱۳ دی، تولدت مبارک عشق من حسینجان. خیلی دوستت دارم. همسرت عاطفه
* با تشکر از بخش فتوشعر و فتونکته. علی کشته گر، درگز
* روز سه شنبه منظورتون از یارانه همون رایانه بود؟ خب بگین کامپیوتر که تایپیست قاطی نکنه. اونم دو بار!
ما و شما: حق با شماست، شاید چون از بس فکرمون درگیر یارانه هاست اشتباه لپی کردیم!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.