باز «لاکی» عینکش رو
یه گوشه جا گذاشته
وقتی قدم می زده
روشیشه پا گذاشته
اشکای ریزه ریزه
می چکه از تو چشماش
یه تیکه شیشه انگار
رفته تو انگشت پاش
نشسته توی ساحل
دلخوره از آدما
می گه: چرا می ریزن
آشغالاشون رو این جا؟
فاطمه غلامی
تصویر سازی ها : سعید مرادی