قلمرو این عالم
کتاب، یک پرواز طول کشیده و ترس را در کل این سفر از وجودم بردهبود
ماریو بارگاس یوسا مترجم: محمد فرزاد
جماعتی آدمِ خام هستند که اعتقاد دارند ترس از پرواز همان ترس از مرگ است یا میشود با این، آن را توضیح داد. اشتباه میکنند: ترس از پرواز ترس از پرواز است، نه مرگ، ترسی همانقدر خاص و مخصوص که ترس از عنکبوت، ترس از فضای خالی و ترس از گربه، سه نمونه مشترک در میان هزاران نمونهای است که گستره ترسهای آدمی را میسازند. ترس از پرواز بهیکباره میجوشد: کسانی که از تخیل و حساسیت بینصیب هم نیستند پی میبرند که در ارتفاع 30 هزارپاییاند و با سرعت 800مایل در ساعت درمیان ابرها پیش میروند و از خود میپرسند: «من اینجا چه غلطی میکنم؟» و شروع میکنند به لرزیدن. برای من هم پیش آمد، بعد از سالهای بسیاری که مثل پیراهن عوض کردن راحت سوار هواپیما و از آن پیاده میشدم. همچنان سوارِ این موشکهای هوابرد میشدم ولی تا مدتها سر هر پرواز شرشر عرق میریختم، مخصوصا وقتی میافتادیم در چاله هوایی. دوستم ساسو که زن مهماندار بسیار دلنشینی است و بالای ابرها احساس امنیت بیشتری میکند تا روی زمین، به ترس من در پرواز قاهقاه میخندید و سعی میکرد به مدد آمارها آرامم کند. همان چیزهایی را که همه میدانند بهم ثابت میکرد. همین که سفر با هواپیما بسیار امنتر از سفر با خودرو و قایق و قطار و حتی دوچرخه یا اسکیت است، چون هرساله آدمهای زیادی که از اینجور وسایل نقلیه استفاده میکنند دچار تصادف میشوند و حتی پیادهروی، آن هم پیادهروی آرام و بیضرر، طبق آمار خطرناکتر از سفر هوایی است ولی درباره شخص من، آمارهای انتزاعی در تحریک احساس یا رفع ترسم کارگر نیست، برای همین با اینکه منطقا با اعداد و ارقامی که میگفت شخم زدنِ آسمان با هواپیما امنتر از خوابیدن در تخت خواب خود آدم است مجاب میشدم، باز هم سر هر پرواز اوقات هولناکی داشتم.
رفیق فقیدم، «کارلوس مارتینِث مورِنو» نویسنده اروگوئهای، یکبار که با من در هواپیما همسفر بود، تمام طول پرواز چسبیدهبود به نسخهای از «مادام بوواری» که از بس دست گرفتهبود ورقورق و پارهپوره شده بود، اصلا هم نمیخواندش فقط مرتب دستی به آن میکشید و انگار یک نظر قربانی بود که پرواز امن و آرامش را ضمانت میکرد. این کتاب را در همان پروازِ اول برداشته و بعد در همه پروازهای دیگر همراهش بود چون قوه شهود، فانتزی یا جنونی به او میگفت که این طلسمِ رمان است نه عملکرد روان موتور یا مهارت خلبان که هواپیمایی را که با آن سفر میکرد، بیصدمه و سانحه به پیش میبُرد. ولی نسخه «مارتینث مورنو» بر من کارگر نیست، یا به دلیل شک و ظنِ قوی من به هر قِسم سحر و جادوست یا اینکه فقط باید به طلسمی بر بخورم که احتمالا قانعم کند به کیشِ سحر و جادو دربیایم. [...] آدمهای شگفتانگیزی هستند (که مورد رشک و تحسین همزمان مناند) که در هواپیما بلافاصله پلکشان میافتد و در تمام طول پرواز راحت میخوابند و با لالاییِ قِرّوقِرّ راکتور هم خوابشان میبرد و دیگرانی هم هستند که برای اینکه به همین حالت برسند، شکمشان را پر قرص میکنند و همین منگ و بیهوششان میکند. ولی قرص خواب یا باعث میشد تپش قلب بگیرم یا وحشتناکترین کابوسها را ببینم [...] راهحل ماجرا به غیرمنتظرهترین شکل به دست آمد. در پروازی بین «بوئنوسآیرس» و «مادرید» در فرودگاه، یک جلد رمان کوتاه «آلِخو کارپانتیه» را که نخواندهبودم خریدم: «قلمرو این عالم». هیچ آمادگی چنین غافل گیری را نداشتم. اولین سطرهای داستان زندگی هذیانآور «آنری کریستف» و کار ساخت قلعه مشهور هائیتی را بازآفرینی میکند. این روایت که نوشتاری خوب و ساختاری حتی بهتر دارد و همچون هر شاهکار ادبی دیگری، نه میتوان چیزی از آن کاست و نه چیزی بدان افزود، جسم و روحم را در خود گرفت.
من را از پیرامونم جدا کرد و در طول 10ساعت و اندی پرواز، مرا از شبی پرستاره و ساکن به روایت حماسی و شگرفِ هائیتیِ قرن پیش برد. آخرین سطرها را میخواندم که هواپیما خاک «باراخاس» را لمس کرد. کتاب یک پرواز طول کشیده و ترس را در کل این سفر از وجودم برده بود. این درمانی است که هیچگاه نومیدم نکرده تا جایی که برای هر پرواز، شاهکاری را انتخاب میکنم که هم جادویش تام و تمام است و هم دقیقا تا زمانی که با قانون جاذبه در ستیزم، دوام دارد.
البته انتخاب کتاب مناسب برای هر سفر از نظر طول قصه و کیفیت، کار سادهای نیست اما با تمرین، یکجور غریزه انتخاب رمان یا داستانِ مناسب را در خود پرورش دادهام. همچنین کشف کردهام لازم نیست کتابهای جدیدی باشند چون خواندن دوباره هم میتواند همانقدر موثر باشد. این هم فهرستی (به نشانه تجلیل) از این دوستان قابل اعتماد که در تلاشهای موفقِ اخیرم برای هماوردی با ایکاروس، در غلبه بر ترس از پرواز، یاریرسانم بودهاند: بارتلبی و بنیتو سِرنو از ملویل، پیچش پیچ از هنری جیمز، دکتر جکیل و آقای هاید از رابرت لوئی استیونسن، پیرمرد و دریا از همینگوی، پدرو پارامو از خوآن رولفو، گل سرخی برای امیلی و خرس از فاکنر. خوشبختانه داروخانه ادبیات ذخیره نامحدودی از اینجور داروها برای من دارد و من هم هنوز بسیاری سفر هوایی (و مطالعه خوب) در پیش دارم.