کتاب ویـچ!
خلاصهکتابهای چاپی و میکروکتابهای الکترونیکی مثل ساندویچ مسمومی هستند که برای ذائقه ما ضرر دارند
نویسنده : الهه توانا | روزنامهنگار
قفسه پرفروشها، منطقه ممنوعه من در کتابفروشیهاست. کتابها اینجا جیغجیغو و شلوغکناند؛ به زور میخواهند خودشان را بهت قالب کنند: «ببین کلی آدم منو خوندن. ببین چه جلد قشنگی دارم! ببین چقدر جایزه بردم». نخوانده هم معلوم است چیزی در چنته ندارند وگرنه کتاب را چه به این جلوهفروشیها و بازارگرمکنیها؟ کتاب حسابی، سنگین و رنگین مینشیند توی قفسه مربوط به خودش. منتظر میماند بروی سراغش. بین آنهمه جلد جورواجور، نگاهت روی عنوان خوب یا اعتبار نویسنده یا حسن شهرت مترجم یا خوشنامی ناشرش بماند. چندصفحهاش را بخوانی، با حالوهوا و نیاز فعلیات بسنجیاش و بعد از همه اینها تازه تصمیم به خریدن یا نخریدنش بگیری. اما از جلوهفروشها بدتر، کتابهای ساندویچی هستند. آثار مهم و جدی، توی قفسه پرفروشها جایی ندارند مگر وقتی که لاغر و کوچک و آسانفهم میشوند. من اسمشان را گذاشتهام کتابهای ساندویچی یا کتابویچها که اینروزها هم بین حامیان کتاب چاپی طرفدار دارند هم جای خودشان را بین الکترونیکیخوانها باز کردهاند که اتفاق خوبی بهنظر نمیرسد. چرا؟ به بهانه هفته کتاب سراغ این موضوع رفتیم.
درباره کتابهای خلاصهشده و انگیزههای انتشار و خواندنشان
«پروست» را یکساعته بخوانید!
«در جستوجوی زمان ازدسترفته» را خواندهاید؟ نخواندنش، مایه ننگ کتابخوانهاست؟ آنهایی که این سه هزار و خرده ای صفحه را نخواندهاند، نصف عمرشان بر فنا رفته است؟ در تصور بعضی کتابدوستها، نخواندن آثاری خاص یا دوست نداشتن آنها گناهی نابخشودنی است. کسانی هم که مرتکب چنین خطایی هستند، از نظر آنها اجازه ورود به دایره فرهیختگان را ندارند. شاهکار پروست، یکی از معیارهای کتابخوان بودن است اما حجم و قیمت زیادش، متأسفانه مانعی است بر سر راهِ روشنفکرنمایی. بازار چه کار میکند؟ همان کاری را که هر کاسب حواسجمعی؛ جنسش را مطابق میل مشتری عرضه میکند. به این ترتیب حالا ما علاوه بر رمان هفتجلدی «در جستوجوی زمان از دسترفته»، یک نسخه حدود 200 صفحهای داریم که اتفاقا نشر سرشناسی هم چاپش کرده است. آن هم با چنین توجیه دلسوزانه و قشنگی: «حیف که این کتاب نخوانده بماند». مقدمه کتاب الحق به خوبی از پس تبلیغ کار برآمده است. مثلا این پاراگراف را بخوانید: «مارسل پروست در این کتاب در پژوهش و کشف برخی حقایق درون بشر، در شناخت و بیان و تحلیل برخی از ظریفترین و دوردستترین محرکها و کارکردهای ذهن و روان انسان درهایی را باز میکند که پیش از او بسته بود، به زوایا و دهلیزهایی از جان سر میکشد که تا پیش از او هیچ اندیشمند کنجکاو و ذرهشکافی تا آنجاها نرفتهبود». حالا فکر میکنید «در جستوجوی زمانِ» ساندویچی قرار است چطور ما را به چنین عوالم شگفتی ببرد؟ با گزیدههایی از اصل اثر! یعنی حتی با خلاصه کتاب هم نه، با آوردن بخشهایی از متن که معلوم نیست قبل و بعدشان چه بوده، در چه موقعیتهایی و به چه دلایلی گفته شدهاند و چه کسی آنها را خطاب به کی بیان کرده است. در نهایت قرار است چه چیزی از رمان، دستِ خواننده را بگیرد؟ با این تکهپارهها روح اثر و اندیشه خالقش به مخاطب منتقل میشود؟ اگر با خودمان روراست باشیم، باید اعتراف کنیم که آورده این کتابها جز چند جمله قصار برای کپشن اینستاگرام و نقل در حلقه عاشقان مطالعه و البته توهم دانایی نیست. ناشر هم بدون آنکه نیازی به پذیرفتن ریسک چاپ کتابهای حجیم و گران داشته باشد، به کار و کاسبیاش میرسد. این بلا فقط دامن پروست را نگرفته است، آثار مهم بسیاری از ادبیات ایران و جهان به صورت خلاصه منتشر شده و میشوند تا خوانندهها به زحمت نیفتند. به این ترتیب میشود در زمانی کوتاه تعداد قابل توجهی کتاب خواند و جلوی پیشنهادهای فهرست «همه کتابهایی که قبل از مرگ باید بخوانید» تیک زد، بدون آنکه واقعا چیزی از محتوایشان فهمیده و از لذتشان درک شود.
درباره میکروکتابها و ادعاهای گزافشان
با خوردن این کپسولها
کتابخوان شوید!
مهربانی فعالان حوزه نشر اما به لقمهلقمه کردن کتابها و جویدن آنها به جای مشتری، ختم نمیشود. کتابفروشیهای اینترنتی و اپلیکیشنهای کتاب صوتی و پادکست به مراتب از همکارانِ چاپیشان دلسوزتر هستند. مد تازه «میکروکتاب» این ادعا را ثابت میکند. در خلاصهکتابهای چاپی هنوز زحمت خواندن وجود دارد و هنوز قیمتهای چند دههزارتومانی پشت جلد، مشتری را فراری میدهد. میکروکتابها این مشکل را از سر راه برداشتهاند. آنها چکیده را هم چکیده کرده و درنهایت آنقدری از متن و محتوا باقی گذاشتهاند که در 50 دقیقه سروتهش هم بیاید. اگر کسی حوصله همینقدر خواندن هم نداشته باشد، میتواند فایل صوتی کتابهای لتوپارشده را گوش بدهد. این تبلیغ، کار یکی از مشهورترین تیمهای میکروکتابساز است؛ «شما با خواندن میکروکتابها همان اطلاعات مفیدی را دریافت میکنید که مطالعه کتاب اصلی در اختیارتان میگذارد، به دور از اضافهنویسی». دقت کردید؟ هرچیزی که در 50 دقیقه نگنجد، اضافهنویسی است! رمانی را که خواندنش روزها و هفتهها زمان لازم دارد، در 50 دقیقه گوش بدهید؛ بقیهاش، جملهبندیهای زیرکانه، جزئیات لذتبخش شخصیتپردازی، فراز و فرودهای نفسگیر، احساسات و تجربیات انسانی همگی اضافهاند. خودیاریها را هم بدون تمرین و مرور و صبوری در چند دقیقه بخوانید تا «اضطراب» را درمان و «خلاقیت» را شکوفا کنید و استاد «خودشناسی» و «مراقبه» و کلی چیز دیگر شوید. سطحیخوانی و احساس بینیازی از مطالعه درست و دقیق، از آسیبهایی است که این خردهکتابها میتوانند باعث آن بشوند. بالا بردن فرهنگ مطالعه و افزایش دانش هم ادعاهای تبلیغاتی جذابی هستند که میکروکتابها برای تحقق آنها، زیادی کوچکاند! این کپسولهای اطلاعاتی، ربطی به مطالعه به معنی فعالیت آگاهانه خواندن همراه با تأمل ندارند؛ دانشی هم که وعدهاش را میدهند، چیزی بیشتر از پیامهای تلگرامی و پستهای اینستاگرامی نیست؛ اطلاعات عمومیِ غیرضروری و بدون عمق. اصطلاح کلیشهای اقیانوسهای به عمق یک سانتیمتر گویاترین تعبیری است که در اینباره به ذهنم میرسد، تکراریبودنش را ببخشید. خلاصههای چاپی و میکروکتابها در کنار همه ایرادهایی که در این پرونده گفتیم و نگفتیم ولی بدیهی بهنظر میرسند، یک اشکال اساسی غیرقابل چشمپوشی دارند؛ نظرات را به نفع دادهها مصادره میکنند. ما به لطف آنها درباره دامنه گستردهای از موضوعات، داده جمع میکنیم ولی این دادهها را از مسیری به دست نمیآوریم که به تحلیل و نظر و بینش منجر شوند.این محصولات غیرفرهنگی ما را از خواندن اصل اثر بینیاز میکنند؛ خیلیها خلاصه کتاب میخوانند که اگر باب میلشان بود بروند خود کتاب را بخوانند اما این اتفاق نمی افتاد چون اولاً خلاصهها آن قدر بد و بازاری هستند که لذت مطالعه خود اثر را ندارند، ثانیاً وقتی در 50 دقیقه خلاصه کتاب را بخوانیم احساس میکنیم همهچیز را دربارهاش میدانیم و لازم نیست چند ساعت وقت بگذاریم و خودش را با قیمت بیشتری بخوانیم. توهم دانایی ناشی از این خلاصه خوانیها و اظهارنظر بیجا درباره همهچیز هم که جای خودش یک آسیب جدی این نوع مطالعه است.
کتابویچها محصول طبیعی زندگی مدرناند؟
فرهنگ ساندویچی
و معنیزدایی از چیزها
میکروکتابها بنا به دلیلی و در پاسخ به نیازی تولید شدهاند. با طرفدارانشان که صحبت کنی، میگویند وقت کم و حوصله تنگ و جیب خالی به این سمت سوقشان داده است. زندگی در عصر ما افتاده روی دور تند. از طرفی دویدن برای خیلیهایمان نای نشستن و خواندن باقی نگذاشته است؛ از طرف دیگر فناوری دارد عادتهای تازهای در ما به وجود میآورد. متنهای کوتاهی که بیمقدمه و حاشیه سریع میروند سر اصل مطلب، اطلاعات ضروری را به صورت موردی و نکتهای و طرحهای تصویری ارائه میکنند و همهفهم و بینیاز از توضیح و تفسیرند، با سبک زندگی فعلی ما هماهنگترند. عادت به خواندن چنین متونی، مطالعه کتابهای طولانی را سخت و ظرفیت تمرکز را کم میکند. فناوری حتی فیزیولوژی ما را هم تحت تأثیر قرار داده است. چندوقت پیش در سایت ترجمان، مقالهای خواندم با عنوان «فناوری چگونه دستهای ما را تغییر میدهد؟». نویسنده مقاله میگفت اینروزها دستهای ما به مشکلات و بیماریهای تازهای مبتلا میشوند چون برای حرکتهایی به کار میگیریمشان که برای آنها ساخته نشدهاند. حتی ممکن است بافتهای دستمان درنتیجه این وظایف تازه، کار با تلفن همراه و رایانه، دچار تغییر شوند همانطور که شکل فک و دهان ما به دلیل استفاده از قاشق و چنگال نسبت به اجدادمان تغییر کرده است. طبیعی است که سبک و شیوه خواندنمان هم عوض بشود اما باید از هر تغییری استقبال کنیم؟ کتابهای صوتی و ایبوکها، امکانات تازهای هستند در راستای تغییر سبک زندگی. گوش دادن به کتاب در وقتهای مرده و امکان مطالعه روی دیوایسهای مختلف بهجای حمل کتابهای سنگین، پیشنهادهای خوبِ این امکانات جدید هستند اما کتابویچها هم جزو همین گروه، طبقهبندی میشوند؟ خودشان را در این گروه جا میزنند ولی از عهدهاش برنمیآیند. انگیزه تولیدشان، چیزی غیر از پول نیست و تقاضا برای آنها ربطی به انگیزه دانایی و آگاهی ندارد. خب اشکال کار کجاست وقتی تولیدکننده راضی و خریدار راضی است؟ بالاتر درباره معایب کتابویچها حرف زدهایم ولی نباید آنها را شخصی تلقی کنیم. ایراد در این نیست که کسی با خواندن یک خلاصه کتاب. ادعای فرهیختگی کند یا با شنیدن یک میکروکتاب توهم همهچیزدانی بزند. مشکل آنجاست که این تولیداتِ ظاهرا فرهنگیِ بیضرر، به فرهنگ ساندویچی دامن میزنند. درست است که این سیکل معیوب را مصرفکننده آمادهخوار و تولیدکننده پولدوست میسازند ولی اینها دو گروه انتزاعی خارج از جامعه نیستند، بخشی از جامعهای هستند که به معنیزدایی و عمقزدایی از همهچیز دامن میزنند.
میکروکتاب یا ماژیک فسفری بیدقت؟
یک تجربه از خواندن خلاصه کتابی که هیچ نسبتی با نسخه اصلی نداشت
چند وقت قبل شروع کردم به مطالعه یک کتاب حدود 700 صفحهای؛ کتابی اتو بیوگرافیک که نویسنده در آن بافت اجتماعی کشورش در روزهای کودکی، مناسبات خانوادگی، سرسختی خودش به عنوان یک دانشآموز، مشکلات نژادی برای دست یافتن به آموزش خوب و پیشرفت و خیلی چیزهای دیگر را به طور مفصل توضیح داده بود. حدود 400 صفحه از کتاب را طی چند روز خواندم. کتاب جالبی بود اما به شکلی که روی آن تبلیغ شده بود اثرگذار نبود. بههر ترتیب خللی در مطالعه ادامه کتاب پیش آمد و مترصد فرصت بودم تا تمامش کنم تا اینکه یک روز بلیت اینترنتی سینما گرفتم و به سالن رفتم اما بعد از چاپ بلیت جلوی سینما متوجه شدم یک ساعت زودتر آمده ام. آنجا بود که تصمیم گرفتم وقت مردهام را زنده کنم. گشتم و گشتم دنبال نسخه الکترونیک کتابی که درحال خواندنش بودم . یک مورد پیدا کردم با قیمت شگفت انگیز دوهزار و 500 تومان. فایل را دانلود کردم و با یک مقدمه عجیب مواجه شدم. در این مقدمه آمده بود گروه فلان بهطور تخصصی آثار برگزیده را خلاصه میکنند تا مخاطبانی که پول و وقت کافی برای مطالعه کتاب را ندارند با مهمترین نکاتش آشنا شوند. برای منکه طی چند روز فقط نصف کتاب را خوانده بودم مطالعه کتابی که به من قول میداد ظرف 45 دقیقه همه دادهها را بدانم فرصتی عالی بود. کتاب اصلی من را گام به گام به آن زمان و مکان میبرد. طوری که چهره شخصیتها را مجسم میکردم، بهطور مثال عمه راوی را در ذهنم ساخته بودم، اسم محله، همسایهها و همکلاسی و معلم اش را یاد گرفته بودم، از خواندن کتاب لذت برده بودم و گام به گام در موقعیتی که نویسنده میخواست از آن مطلع شوم قرار گرفته بودم. اما در کتاب خلاصه شده یکهو با یک سری جمله بیربط مواجه شدم که بدون رعایت اصول نگارشی و بدون هیچ حلقه وصلی پشت سر هم آمده بودند. بیشتر شخصیتها حذف شده بودند. اتفاقات بهجای توصیف، پشت سرهم ذکر میشدند. دنیای کتاب درگیرم نمیکرد. تصور کنید یک نفر به شما بگوید «جدایی نادر از سیمین» را نبین، فیلم یک ایده مرکزی دارد: عواقب دروغ گفتن یا مخفی کاری شخصیتها را نشان میدهد و شما هم فکر کنید با دانستن اصل ایده و دیالوگ های مهم از تماشای فیلم بینیاز شدهاید. به همین راحتی! کتاب خلاصه شده برای اینکه به قولش عمل کند و زیر یک ساعت تمام شود دست به انتحار زده بود. خیلی زود تمام شد. با چند جمله کلیدی شبیه سخنان نقل شده از حسین پناهی و ژان ژاک روسو در فضای مجازی . در دقایقی که تا شروع فیلم باقی بود به این فکر میکردم که چرا به جای خواندن این کتاب سراغ جست وجوی سخن بزرگان نرفتم؟ کتابی که مرا گام به گام در مسیر مفهومش پیش نبرد و بخواهد آن مفهوم را به صورت چند جمله به من منتقل کند چه فرقی با سخن بزرگان دارد؟ بماند آن کسی که کتاب را خلاصه کرده در این گزینش به جای حفظ رویکرد نویسنده و روح کتاب، چه قدر سلیقه، نیازها و نگاه خودش را مخلوط کرده و در حقیقت من به جای مطالعه یک کتاب، درحال بررسی هایلایتهای یک نفر بودم که ذهنش هیچ نسبتی با نگاه مولف اصلی ندارد، کسی که ماژیک فسفریاش خوب هم هایلایت نکرده بود.