«ش» جلوی آینه ایستاد و خودش را نگاه کرد. ناراحت بود که یکی از نقطههایش را گم کرده است. دیگر شکل نقطههایش را دوست نداشت. پیش آرایشگر رفت و گفت: «مدل نقطههای من رو عوض کن.» آرایشگر یک نقطه را بالا برد. دومی را هم پایینتر گذاشت و گفت: «ببین خوبه؟» «ش» به آینه نگاه کرد و گفت: «آره خوب شد» و بیرون رفت.
یک دفعه نقطه بالایی لرزید و کنار نقطه دومی افتاد. کمی اینور رفتند، کمی آنور رفتند، تا اینکه دوتایی زمین افتادند.
«ش» نقطههایش را جمع کرد و پیش آرایشگر رفت و گفت: «ببین چی شد» حالا برایم دوباره درست کن.
آرایشگر نقطهها را پشت سر هم گذاشت و گفت: «ببین حالا خوب شد؟» «ش» به آینه نگاه کرد و گفت: «آره خوب شد» و بیرون رفت. به نزدیکی یک سرازیری رسید. نقطههایش یکی یکی سُر خوردند و زمین افتادند.
«ش» دوباره نقطههایش را جمع کرد. یک دفعه «س» را دید که یک نقطه دارد. به او گفت: «این نقطه چیه روی سرت گذاشتی؟» «س» گفت: «من این نقطه را پیدا کردم، دارم دنبال صاحبش میگردم.» «ش»خوشحال شد و گفت: «این نقطه من است که آن را گم کرده بودم.» «ش» سه تا نقطهاش را پیش آرایشگر برد و گفت: «نقطهام را پیدا کردم، حالا برایم درست کن.» آرایشگر دونقطه را پایین گذاشت و نقطه سومی را بالای آنها گذاشت. «ش» مثل اولش شد.
آرایشگر پرسید: «الان خوب شده؟» «ش» به آینه نگاه کرد و گفت: «آره مثل قبل زیبا شدم.» و با نقطههایش به خانه رفت.