پرونده
تعداد بازدید : 142
عشق ، قرقره، تخته سیاه!
گفتوگو با معلم خوزستانی که با همکارانش برای رسیدن به مدرسه از طناب و قرقره استفاده می کنند همراه با داستان 2 معلم فداکار دیگر
نویسنده : محمد علی محمد پور | روزنامهنگار
«او مجبور است از سیم بکسل برای عبور از رودخانه استفاده کند وگرنه بهجای آن باید ساعتها مسیر برفی کوهستان را طی کند تا به روستا برسد»، این روایت خدایار زمزم از نوع رفتوآمد یکی از معلمان مناطق محروم خوزستان است که ویدئویش چند روزی است در فضای مجازی دست به دست میشود. فردی که در این ویدئو با استفاده از سیم بکسل از رودخانه عبور میکند «فرهاد اسماعیلینژاد» معلم مقطع ابتدایی مدرسهای در روستای «خواجه انور» است. این روستا در تقسیمات کشوری جزو شهرستان ایذه محسوب میشود و در منطقه کوهستانی قرار گرفته به طوری که نیمی از سال پوشیده از برف است. ویدئوی پربازدید در شبکههای اجتماعی را آقای زمزم خودش گرفته و البته گفته مسیری که خودم برای رسیدن به مدرسه میروم، از این هم سختتر است. چند دقیقهای با «خدایار زمزم» به گفتوگو نشستیم تا بیشتر از شرایط دانشآموزان روستایی در منطقهشان بگوید. در ادامه این پرونده نیز درباره دو معلم فداکار دیگر که فداکاری شان این روزها در شبکه های اجتماعی مورد توجه قرار گرفته می خوانیم. معلمی که برای دانش آموزانش در برف تونل درست کرده و دیگری معلمی که دانش آموزان را با بغل کردن از رودخانه رد می کند. با ماباشید.
میتوانستم در بهترین مدارس استان باشم
خدایار زمزم 45 ساله است و به گفته خودش نزدیک به 30 سال سابقه تدریس دارد. از دانشسرا دانش آموخته شده و مدرکش کارشناسی ارشد تاریخ باستان است. این معلم باسابقه در بهترین مدارس ناحیه 2 اهواز هم سابقه تدریس داشته و خودش میگوید جزو نفرات اول امتیازبندی بین معلمان استان بوده است اما عشق به آموزش و آموختن سواد به دانشآموزان محروم چیزی بوده که اجازه نداده خدایار شهرنشینی و شرایط راحت را انتخاب کند. این معلم خودش این طور توضیح میدهد: «من میتوانستم با این سابقه سالهای آخر تدریسم را به راحتی در اهواز بگذرانم اما راستش فکر کردن به بچههای مناطق محروم به من اجازه نداد که چنین کاری کنم. پس وسایلم را جمع و عزمم را جزم کردم که در روستاهای محروم استان خدمت کنم. پیش میآید که معلمهای کمسابقه را به این مناطق بفرستند اما من خواستم یک بار هم که شده یک معلم باسابقه به این مناطق برود و تدریس کند. من شنبه تا چهارشنبه در روستای محروم «بردزرد» مشغول تدریس هستم و به کاری که میکنم واقعا عشق میورزم.»
ماجرای همجواری دانشآموزان با عقرب
حدود تیر امسال بود که ماجرای انتشار عکسی از چند عقرب در کلاس درس حسابی در شبکههای اجتماعی دیده شد. منتشرکننده آن عکس هم خدایار زمزم بوده است. او درباره ماجرای آن عکس میگوید: «راستش اول این عکس را در صفحه شخصی خودم منتشر کردم و انتظار این اندازه واکنش را هم نداشتم اما هدفم نشان دادن گوشهای از مشکلات این روستا و دیگر روستاهای همجوار بود که از امکانات اولیه زندگی نیز محروم هستند. عکس مربوط به مدرسه روستای «بُنِهاَران» بود. مدرسه روستا از چوب و سنگ ساخته شده بود. سه اتاق داشت که دو اتاق آن سقف ایرانیت و سومین اتاق هم سقف قدیمی چوبی داشت و در آن عقرب و مار پیدا میشد. آن عقربهایی که از آن ها عکس گذاشته بودم مربوط به دو هفته از ماه اردیبهشت بودند که در مدرسه دیده شدند.»
عمل به وعدهها؛ هیچ هیچ هیچ!
روستایی که زمزم در آن تدریس میکند با این که در جوار رود کارون و امکانات دیگر دولتی قرار دارد اما چیزی از محرومیت اش کم نشده بهطوری که نه آب دارد، نه برق و نه حتی جادهای برای رفتوآمد. خدایار البته برای رساندن صدای مردم محروم این منطقه از تلاشی فروگذار نکرده و میگوید حتی در تلویزیون هم حاضر شده است. او درباره حضورش در برنامه فرمول یک میگوید: «پیرو انتشار عکسی از وضعیت مدرسهمان در فضای مجازی من تیرماه به برنامه فرمول یک تلویزیون دعوت شدم. در فرصتی که داشتم هر چه را که توانستم از مشکلات مدارس در روستاهای خوزستان و مناطق عشایری بازگو کردم. حرفهایم در رسانههای زیادی دیده و شنیده شد. یعنی مثل توپ صدا کرد. خیلیها به ما قول مساعد دادند و با ما صحبت کردند. آموزش و پرورش قول داد هر چه زودتر برای بچههای عشایر مدرسه بسازد. واقعا خیلی امیدوار شده بودم. برای این بچهها و برای آیندهشان اما چه بگویم که خیلی زود همه چیز فراموش شد. آدمها یادشان رفت چه قولهایی دادند. حالا میتوانم بگویم نتیجه آن رفتوآمدها و وعده دادنها هیچ هیچ هیچ بوده است.»
ما مسافران مسیرهای سخت شدهایم
در بالا از ویدئوی معلمی گفتیم که برای رفتن به روستا و تدریس کردن باید به کمک سیم بکسل از عرض رودخانه بگذرد. خدایار که خودش فیلم را گرفته و منتشر کرده در این باره میگوید: «آن فیلم که منتشر شده مربوط به فرهاد اسماعیلینژاد است که معلم مقطع ابتدایی مدرسه روستای خواجه انور است. این روستا در منطقهای کوهستانی واقع شده و همکارم اسماعیلینژاد یا باید ساعتها در مسیر کوهستانی طی مسیر کند تا به روستا برسد یا باید با این شرایط عجیب از عرض رودخانه عبور کند. ما معلمهای دیگر حاضر در این روستاها هم هر کدام مسیر سخت خودمان را داریم. روستاهایی که بسیاری از آن ها از کمترین امکاناتی برخوردار نیستند. من نمی گویم مسئولان کاری نمی کنند اما من و همکارانم تنها با انرژی و نیرویی که عشق به آموختن به بچههاست با هر وضعیتی کارمان را ادامه میدهیم.
لیسانسی را میشناسم که چوپانی میکند
در روستاهای محروم و کوچک شوق درس خواندن دانشآموزان میتواند معلمها را به کارشان دلگرم کند. وقتی از وضعیت تمایل بچههای آن روستا به درس خواندن میپرسم، زمزم این گونه پاسخ میدهد: «روستای ما قبلا مقطع راهنمایی هم داشت اما بهتدریج بهخاطر ترک تحصیل دانشآموزانش تعطیل شد. حالا خیلیها فقط میتوانند در مقطع ابتدایی درس بخوانند و بعد مجبور میشوند ترک تحصیل کنند. ترک تحصیلشان به دلیل مشکلاتی است که با آن مواجه هستند. بعضی دخترها مجبور به ازدواج زودهنگام هستند. پسرها هم باید زودتر کاری دست و پا کنند تا کمکخرج خانواده باشند. اما اگر شرایط فراهم باشد و از مشکلاتشان کم شود شوق درس خواندن میتواند خیلی بیشتر از این باشد. در همین روستاها دانشآموزی تحصیل می کرده که به دانشگاه راه یافته است و تحصیلات دانشگاهی دارد اما همان شخص مدرک کارشناسی گرفته و به خاطر بیکاری حالا به چوپانی رو آورده است. وقتی بقیه عاقبت او را میبینند از درس خواندن دلسرد میشوند. متاسفانه با این که بعضی روستاها در نزدیکی بزرگترین نیروگاه برق خاورمیانه هستند اما برق ندارند. آب ندارند. جاده ندارند، هیچی ندارند. برایم سوال است مگر کشور وزیر نیرو ندارد که بداند داشتن برق و آب حق طبیعی مردم این روستاهاست؟»
تدریس عشق در دل کوهستان!
معلمی که برای رسیدن دانشآموزانش به مدرسه در دل برف تونل زد از سختیهای کارش و هوش بالای دانشآموزانش گفته است
روستای «داغ کندی» در منطقه چاراویماق آذربایجان شرقی، مدرسهای دارد با هشت دانشآموز. «محمد صادقی» 30 ساله، معلم و دوست واقعی این هشت دانشآموز و خانوارهای این روستاست. معلم جوانی از جنس دهه شصتیها که پس از انتشار عکسی در فضایمجازی بر سر زبانها افتاد. عکسی که نشان میداد معلمی از دل برفهای سر به فلک کشیده، سعی دارد دانشآموزان قد و نیم قد خود را عبور دهد. او با فارس گفت وگویی داشته که در ادامه قسمتهایی از آن را خواهید خواند. صادقی درباره شرایط کاری و اهدافش میگوید.
هیچ معلمی حاضر به تدریس در این روستا نیست!
از او پرسیدم چرا پس از گذشت پنج سال باز هم معلم آن روستاها هستید که پاسخ داد: «سال گذشته، ۴۵ روز از آغاز مدارس گذشته بود که رئیس آموزش و پرورش چاراویماق با من تماس گرفت و گفت هیچ معلمی حاضر نیست به این روستا برود و من نتوانستم درباره این موضوع بیتفاوت باشم. هرچند تا سال گذشته حتی بیمه هم نبودیم و متاسفانه معوقات قراردادمان نیز از سالهای گذشته باقی مانده و سر وقت حقالزحمه را پرداخت نمیکنند.»
برف و سرما حریف من نمیشود!
محمد صادقی که برف و سرما حریفش نمیشود، خود را موظف به خدمت به دانش آموزان روستاهای محروم میداند و میگوید: «گرگ و میش صبح روز شنبه هر هفته از آرباطان به سمت مرند حرکت میکنم و سپس با اولین خودرو، خود را به تبریز میرسانم. به علت محروم بودن منطقه محل خدمتم، هیچوقت وسیله نقلیهای به صورت مستقیم به اینجا نمیآید. الان هم که بارشهای زمستانی شروع و برف سنگینی باریده و مسیرها کاملا بسته است، شرایطم خیلی سختتر شده اما باید خودم را به روستا برسانم تا کلاس بچهها تعطیل نشود. وقتی هم به مدرسه میرسم به قدری یخ میبندم که نمیتوانم بلافاصله وارد کلاس شوم چراکه اول باید دستهایم را با آب سرد بشویم و در دالان بنشینم و وقتی حالم سر جایش آمد وارد کلاس شوم.»
حقوقم روزی 10 هزار تومان است!
با یک حساب سرانگشتی میتوان گفت که آقا معلم برای روزی ۱۰ هزارتومان مسیر آرباطان مرند تا داغکندی چاراویماق را طی میکند. این در حالی است که تدریس خصوصی زبان انگلیسی برای یک ساعت ۱۰۰ هزارتومان است اما او به همه این موضوعات پشت پا زده و کودکان روستایی و تحصیل آن ها را به مادیات ترجیح داده است. او در این باره میگوید: «هیچ مسئولی حاضر نمیشود به این روستایی که من معلم آن هستم، بیاید. حتی برای ساختن مدرسه در این روستا نیز خودم آستینهایم را بالا زده ام و با هزینه شخصی و به صورت رفاقتی و همراهی برخی جوانان دلسوز اقدام به ساخت مدرسهای کردهایم ولی هم اکنون به علت نبود پول و امکانات نیمه تمام رها شده است.»
به خاطر دانشآموزانم، قید بورسیه استرالیا را زدم
آنگونه که تعریف میکند بعد از اتمام تحصیلات دوره کارشناسی، یکی از اقوام ساکن استرالیا بورسیه تحصیلی برای او درست کرده بود ولی به خاطر کودکان روستایی از آن بورسیه گذشته است. محمد اینها را می گوید و ادامه میدهد: «دانشآموزان من اگر بین هزار کودک دیگر هم قرار بگیرند، متوجه خاص بودن آنها از لحاظ حرف زدن، راه رفتن، علم و آگاهی خواهید شد که تا چه میزان دارای درک، فهم و هوش هستند. من در حد توان خود سعی کردم به دانشآموزانم علاوه بر درس، ژیمناستیک، کونگفو، قرآن و زبان انگلیسی هم آموزش بدهم و حتی با حضور فرماندار وقت در روستا با دانشآموزانم به چند زبان صحبت کردم و این موجب حیرت فرماندار شده بود. هم اکنون، چند نفر از دانشآموزانم حافظ جزء ۳۰ قرآن کریم نیز هستند.»
برای حفر تونل، خودم وارد عمل شدم
وقتی از او خواستم تا ماجرای آن عکس منتشر شده در فضایمجازی را تعریف کند که اصلا آنجا کجاست، اینگونه توصیف کرد: «برف شدیدی باریده و همه راهها بسته بود و با توجه به اینکه مدرسه بیرون از روستا قرار دارد، راه روستا تا مدرسه نیز بسته شده بود. از اینرو از اهالی روستا خواستم تا کمک کنند حداقل این مسیر باز شود و به همین منظور ابتدا خودم وارد عمل شدم و روزی حداقل ۲ یا ۳ ساعت برای باز کردن مسیر تلاش کردم و آن عکس نیز مربوط به همان روز است که در میان انبوه برف سنگین چند متری هستیم.»