پریشب پدر میگفت از خاطرات دامادیش
از گل و نُقل و نبات و تیپ شاخ شمشادیش
از توقعای کم، مجلسای بی غل و غش
شور و شوق و شادی عمه و دایی و خالهش
بعد کلی صحبت و خاطره و حرف و سخن
زوم شدن به آرومی چشمای بابا روی من
گفتش از عروسی و حلاوت و شادی شنیدی
پس چرا به ازدواجت تو رضایتی نمیدی؟
گفتم ای پدر نذار دست رو دل خسته و زارم!
من چطور مانعا رو رد کنم و قدم بردارم؟
قیمت طلا رو دیدی؟ نرخ سکه رو شنیدی؟
عاشق و دلداده و شیدا بشم با چه امیدی؟
پول میکاپ عروسا میدونی چند میلیونه؟
پرسوجو کن از پری، مریم و شهلا و پونه!
تالارا و باغسراها خالی میکنن حسابُ
برا چند ماهی میگیرن از آدم خوراک و خوابُ
آتلیه پول میگیره قدر فیلم سینمایی
برای عکسای پارت و آلبوم ایتالیایی
لباس عروسُ یک شب میگیری واسه کرایه
ولی در حد خریدش پول میدی و کلی مایه
خلاصه یه بند میگفتم از دلایل تجرّد
اعتراض و سرکشی و علتای این تمرّد
پدرم گفت ای پسرجان! کل اینا رو میدونم
حرف من یه چیز دیگهس؛ گوش بکن عزیز جونم
کرونا اگرچه بد بود، یه مزیت مهم داشت
خرجای عروسی رو به جملگی از دوشا برداشت
ما فقط برای حفظ صحّتِ یه عده مهمون
واسه این که مبتلا نشن یه وقت، دور از جون
برگزار نمیکنیم عروسی رو، با کلی اندوه
این غمُ کجا بذارم؟! روی شونههای یک کوه...
این یه چشمه بود، خودت تا ته و آخرش برو
تا تنور داغه بجنب زودی بچسبون نونا رو!
دست زدم برای بابا! مرحبا چه راه بکری!
بهترین پدر شمایی! چه نظرها و چه فکری!
خب دیگه باید بگم: دختر همسایه، پدر
وقتشه که بعد از این داشته باشه سایه سر!
شیما اثنی عشری