در صف مرغ چه گذشت؟!
تا که خبر دادن که مرغ اومده
سریع تو صف رفتم و جا گرفتم
صف نگو تو، محشر کبری بگو
هزار و یک دونه بلا گرفتم!
ولوله بود، هرکی یه چیزی میگفت
سرسام از اون سر و صدا گرفتم
سعید میگفت یه مرغ گرفتم اما
انگاری مرغ تخم طلا گرفتم!
حمید میگفت من دو تا بال، پریروز
از توی بازار سیا گرفتم!
زد یکی پشتم، تا که گفتم بله؟
گفت که ببخشین اشتبا گرفتم!
سه ساعتی تو صف شدم مُعطل
دیسک و واریس و دردپا گرفتم
نوبت من تا که رسید، تموم شد!
تا شنیدم اینو، عزا گرفتم
شکر خدا که بینصیب نموندم
تو اون شلوغی کرونا گرفتم!
مجید رحمانی صانع
پاسخ گاو!
ای گاو بیاد توام از عهد عتیق
پیمان من و تو بوده بسیار دقیق
گویم که به سال چارصد ای جان رفیق
شیر تو چرا بسان آب است رقیق؟
گفتا که نپرس، بنده هم مجبورم
من گاوم و از کار سیاست دورم
گفتی که شیرم کمکی آبکی است
حق با تو بوَد ز گفتنش معذورم!
خدنگی