محوری
تعداد بازدید : 60
تجربه یکساعت و 37 دقیقه از زندگی مبتلایان به زوالعقل
نگاهی روانشناسانه به فیلم «پدر» که درباره یک اختلال حاد است و سازمان بهداشتجهانی پیشبینی میکند تا سال ۲۰۵۰، تعداد مبتلایان به این بیماری سه برابر خواهد شد
نویسنده : دکتر پرستو امیری| متخصص روان شناسی سلامت
فیلم درام «پدر» (The Father) که در شش رشته از جوایز اسکار 2021 نامزد شد و دو جایزه بهترین فیلم نامه اقتباسی و بهترین بازیگر نقش اول مرد را هم به دست آورد، ساده، واقعی و ملموس شروع می شود؛ «آن»، دختری است که می خواهد برای زندگی به پاریس برود و نگران تنها ماندن پدر سالمندش، «آنتونی» است که دچار زوالعقل شده است. آنتونی هم نگران تنها شدن و از دست دادن آخرین فرد زندگی اش یعنی دخترش است. اما داستان به همین سادگی روایت نمی شود. شما به عنوان بیننده، خیلی زود وارد درک عجیبی از زمان، مکان و آدم ها (سه سوژه اصلی فیلم) می شوید. پس از چند دقیقه شما همان قدر به برداشت تان از اتفاقات و روایت پیش چشم تان بی اعتماد خواهید شد که آنتونی با ذهنی در حال زوال، در خصوص تجربه و ادراکش از جهان پیرامونش بی اعتماد و مردد است. در خور ذکر است، سازمان بهداشت جهانی پیشبینی میکند که تا سال ۲۰۵۰، تعداد افراد مبتلا به زوال عقل سهبرابر خواهد شد. به همین بهانه در این مطلب نگاهی روانشناسانه به این فیلم خواهیم داشت.
گم گشتگی، تعلیق، اضطراب و رنج
در فیلم « پدر»، شما تنها تماشاچی زندگی یک سالمند مبتلا به زوال عقل نیستید بلکه تجربهکننده جهان او هم هستید. تنها دریچه ارتباطی شما با فیلم، حافظه و روایت آنتونی است. بیننده در مواجهه با فیلم، درست مانند مواجهه یک مغز روبه اضمحلال با جهان، سرگردان و کلافه می شود؛ تجربه ای عمیق از همذات پنداری با بیماران مبتلا به زوالعقل. منطق حاکم بر سیر داستان، خطی و منطبق بر جهان واقعی نیست بلکه با قوانین ذهن در حال زوال آنتونی، پیش می رود. سناریوهایی موازی در حال رخ دادن است، هویت آدم ها (به جز آنتونی) و زمان و مکان مدام تغییر می کنند. چه چیزی واقعی است؟ چه چیزی ساخته و پرداخته ذهن؟ تفکیک این دو همان قدر برای آنتونی دشوار و اضطراب آور است که برای بیننده. شما به عنوان بیننده برای غلبه بر این سردرگمی کلافه کننده، تلاش می کنید دست به شناخت و پیشبینی مکان و زمان و شخصیت ها بزنید، بیشتر دقت می کنید تا سر درآورید و بیشتر سعی می کنید یک توالی منطقی بین اتفاقات بیابید، اما هربار که گمان می کنید دارید متوجه قضیه می شوید، درست مثل آنتونی، ناگهان زیر پای تان خالی می شود. آنتونی در زندگی خودش، در زمان و در مکان، گم شده است؛ برای درک آن چه دارد اتفاق می افتد سخت تلاش می کند اما هر تلاشی برای درک منطق و نظمی در جهان پیرامون، با شکست مواجه و بیش از پیش موجب گم گشتگی، تعلیق، اضطراب و رنج او می شود. با هر خواب و بیداری، با هر ورود و خروج از اتاق، تمام این سرگشتگی ها و واهمه ها از نو تکرار می شوند. گم کردن زمان و مکان (که از مهم ترین علایم بیماری زوالعقل است) با نمادهای ساعت و خانه نشان داده شده است. آنتونی در طول فیلم مدام ساعت مچی اش را گم و فکر می کند ساعتش را دزدیده اند و مدام خانه خودش را با خانه دخترش اشتباه می گیرد؛ تکرار اشیای آشنا (صندلی، تابلوها، راهروها و...) در مکان های مختلف، این حس گم شدگی و اشتباه گرفتن مکان و زمان را به بیننده هم القا می کند.
تجربه درک آنتونی از زمان و مکان
از آدم ها و از خودش
تاکید بر تماشای اتفاقات از دریچه ذهن روبه زوال شخصیت اصلی یعنی آنتونی، با حضور او در تمام سکانس ها نشان داده شده است. شما هرگز از ذهن آنتونی مستقل نمی شوید؛ هرگز نمی توانید اصل اتفاقات را به عنوان یک تماشاگر مستقل، کشف کنید. با تماشای فیلم، شما در حال تجربه درک آنتونی از زمان و مکان، از آدم ها و روابط و از خودش هستید و تمام این ها، در جهانی بسیار کوچک، به کوچکی یک خانه اتفاق می افتد! و آنتونی، گم شده در این جهان کوچک، متاثر از داستان-سرایی مغز روبه زوالش، مدام بین حالت های مختلف عاطفیروانی در رفت و آمد است؛ شادی کودکانه، آرامش، لذت معاشرت، محبت، خشم، بیزاری، وابستگی، سردرگمی، تردید، وحشتزدگی، شک و بیاعتمادی، ترس، تنهایی، بی پناهی، اندوه، تسلیم و عواطف متناقض دیگر؛ آنتونی نه تنها زمان و مکان و آدم های مهم زندگی اش بلکه خودش را هم گم کرده است.
رابطه روبه فروپاشی آنتونی و دخترش
اگرچه فیلم حول شخصیت آنتونی می گردد و تلاش دارد دنیای پدیدارشناختی اورا بازنمایی کند اما به شکلی ظریف و عمیق حس همدردی بیننده با دختر آنتونی را هم برمی انگیزد. رابطه آنتونی با اطرافیان و به خصوص دخترش، رابطه ای پیچیده، پر از تناقض و روبه فروپاشی است. فیلم به دنبال قضاوت ها و شعارهای اخلاقی نیست؛ روایتی است از واقعیت بیماری زوال عقل و اثری که بر روابط فرد می گذارد. نزدیک شدن به مرگ و تنهایی، زوال و از هم گسیختگی روان، میتواند عمیق ترین روابط را متزلزل و دستخوش تغییر کند. دو طرف، در عین وابستگی، عشق و نیازی که به یکدیگر دارند، در تعامل با هم خشم، تردید، خستگی، تنفر و کلافگی را هم تجربه می کنند.
چنگ انداختن به هر خاطرهای
بیمار مبتلا به زوال عقل، در اضطراب و بی پناهی عظیمی فرو رفته است. به هر خاطره (حتی تلخ ترین آن ها) و هر ردپای باقی مانده ای در ذهن روبه ویرانی اش چنگ می اندازد تا جهان را بار دیگر برای خود قابل شناسایی و پیش بینی کند. آشناترین بخش های زندگی، جایی که در آن زندگی می کند، عزیزانش و خودش را گم کرده و ناآشنا می پندارد. او همه چیز را فراموش کرده و دیگران هم اورا فراموش کرده اند. در زوال عقل، روابط پیش از مرگ و پیش از جدایی از دست می روند و این هم برای کسی که فراموش می کند و هم برای کسی که فراموش می شود دردناک است. سکانس های دونفره آنتونی و دخترش «آن»، این رنج دوسویه را به درستی به تصویر می کشد و بیننده را در تجربه آن شریک می کند.
احساس بیپناهی در این جهان غریبه
هرچند فیلم پدر، یک درام است اما از احساسات شما سوء استفاده نمی کند؛ پدر، روایتی است عریان از بیماری زوال عقل و نیازی به تزیینات عاطفی اضافه برای تحت تاثیر قرار دادن بیننده ندارد. احساسی ترین سکانس فیلم، احتمالا سکانس پایانی است، جایی که آنتونی در خانه سالمندان، در وحشتی عظیم، ناگهان به کودکی خود برمی گردد و با عجز و گریه مادرش را طلب می کند (در منتهای هر رنجی، بازگشت ما به سوی مادر است). آنتونی، در چند جمله پایانی، تمام وحشت خودش درباره بی پناهی اش در این جهان غریبه، زندگی و خاطرات از دست رفته اش و فقدانش در این جهان را برای پرستارش بیان می کند: «احساس می کنم انگار، برگ هام داره می ریزه ... شاخه ها، باد و باران ... دیگه نمی دونم چه اتفاقی داره می افته ... تو می دونی چه خبره؟ دیگه جایی رو ندارم که سرم رو زمین بذارم» و... .