اینطورکی
تعداد بازدید : 25
سخت ترین روز زندگی جوان ایرانی
دانیال دایی داووداینا
طنزپرداز
سلام و خدا قوت، تو زندگی هر کسی یک سری روزهای خیلی سخت هست اما کم است، مثلا یکی چون عشق زندگیش به لپ تاپ، گفته لب تاب، دلش شکسته و گفته من با همچین کسی نمیتونم زندگی کنم، یکی چون میخواسته دانشگاه رو 6 ترم تموم کنه اما 6 ترم بعد فهمیده اگه 6 ترم دیگه هم تموم کنه عالیه، برای همین دلش شکسته، یکی دیگه هم چون تو خواستگاری از داماد پرسیده 206 تون چه تیپیه؟ و دوماد گفته «تیپِ خوش تیپ»! اما سخت ترین روز زندگی من وقتی بود که مامانم عینکش رو برداشت، گفتم: «چرا عینکت رو برداشتی؟ شما که چشمت خیلی ضعیفه»! گفت: «آخه نمی خوام ببینمت»! می دونین چرا؟ ماجرا از این قرار بود که مامانم گفت برو تُن ماهی بگیر تا با سبزی پلو بخوریم. منم رفتم در حالی که همه تُن ماهیها 30 تومن بود، یک تن ماهی 50 هزار تومنی خریدم. به امید این که خوشمزهترین تُن ماهی تاریخ رو بخوریم. این تن ماهی خیلی بزرگ بود، اما فقط یک عیب داشت، برچسب روش کنده شده بود. خلاصه انداختیمش تو قابلمه، 20 دقیقه جوشید، همه گرسنه تر، همه مشتاق تر، درش رو باز کردیم و دیدیم ای دل غافل، اشتباهی کنسرو آناناس گرفتم! کاش به 206 تیپ 5 میگفتم خوش تیپ، کاش به ماسک میگفتم ماکس. کاش به سوسک میگفتم سوکس. اما این اشتباه رو نمیکردم!