پرونده
تعداد بازدید : 93
پرستار «پیروز»
گفتوگو با «علیرضا شهرداریپناه»، تیمارگر تنها توله یوز «ایران» از بدو تولد تا الان که 3 ماهگی را پشت سرگذاشته است
نویسنده : اکرم انتصاری | روزنامهنگار
از تولد «پیروز» تنها توله یوز بازمانده «ایران» و «فیروز»، 107 روز میگذرد و «علیرضا شهرداریپناه» از زمان تولد او که کوچکتر از یک کف دست بود و باید قطرهقطره به او شیر میخوراند تا امروز که گوشت میخورد و وزنش به 3500 گرم رسیده، پابهپای او مانده است. حالا پیروز که در اسارت به دنیا آمده، کیلومترها دورتر از مادر و محل تولدش یعنی پارکملی «توران»، پایتختنشین شده است. او به تازگی به صدای رعدوبرق و باران واکنش نشان میدهد و روی زمین خاکی میدود. «شهرداریپناه» تیمارگر پیروز عمرش را به پای آموزش و تجربه امداد و تیمار گونههای جانوری گذاشته است، هنوز شرایط او را پیچیده میداند. او در این مدت در کنار دام پزشکان و متخصصان سازمان محیطزیست از جانش مایه گذاشته است و یک لحظه از پیروز چشم برنمیدارد. با پیروز هماتاق است و وقتی او مشغول استراحت است در دفترش پرتره پیروز را نقاشی میکند. او بعد از مرگ توله دوم و از 28 اردیبهشت امسال در کنار پیروز است و حتی به خانهاش هم نرفته است. در پرونده امروز زندگیسلام با «شهرداریپناه»، درباره روزهایی که در کنار پیروز پشت سر گذاشته و وضعیت این یوز که چشم امید ما برای تکثیر یوزپلنگ ایرانی به اوست، گفتوگو کردیم.
پیروز شبیه هیچجانوری نیست!
باتوجه به اهمیت حفظحیات و نسل ارزشمند یوز ایرانی، ۱۱ اردیبهشت امسال، «ایران» یوزپلنگ در اسارت سایت مرکز تکثیر یوز ایرانی در توران واقع در استان سمنان بهروش سزارین سه توله به دنیا آورد اما بعد از به دنیا آمدن تولهها، مادرشان آنها را نپذیرفت و دو توله تلف شدند بنابراین تمام توجه افکار عمومی به وضعیت آخرین توله ایران جلب شد تا همچون دو توله دیگر تلف نشود و از این منظر، ماجرا مهم شد. «شهرداریپناه» معتقد است داستان پیروز از چیزی که فکرش را میکردند، پیچیدهتر است. او میگوید: «جریان پیروز خیلی پیچیدهتر از یک روال معمولی و طبیعی است که ما بخواهیم پیشبینی کنیم. چند وقت پیش در حالی که فکر میکردیم شرایط خیلی خوبی داریم دوباره به مشکل خوردیم و از پیترکالدول دام پزشک آفریقایی پیروز مشورت گرفتیم و با شروع دوباره دارو و سرم و مراقبتهای شبانهروزی، خوشبختانه شرایط کنترل شد و الان حال پیروز خوب است. حرف من این است که ما نمیتوانیم قطعی بگوییم خطر به طور کامل رفع شده است. پیروز یک یوزپلنگ و یکگونه در خطر انقراض است و گونهای که در خطر انقراض قرار دارد حساسیتاش به طبیعت، محیط و مشکلاتی که برایش ایجاد میشود خیلی بیشتر از گونههای دیگر است. در همان زیستگاه گونههای دیگری دارند زندگی میکنند که یوزپلنگ در خطر انقراض قرار گرفته است. شما تصور کنید با این همه پیشرفت فناوری در دنیا، شیر خوراکی که برای یوزپلنگ مناسب است ساخته نشده و این به خاطر پیچیدگی کار است. سه پژوهشگر بزرگی که به صورت تخصصی روی یوز کار میکنند، هنوز درباره این شیر اختلاف نظر دارند و به همین دلیل نمیتوانیم یوزپلنگ را با گونه دیگری مقایسه کنیم. یکی از مشکلات پیروز هم نخوردن شیرمادر است، یعنی آنتی بادیهایی را که باید از بدن مادر میگرفته، ندارد.»
خشک میشوم تا پیروز بخوابد!
پیروز سه ماهگی را پشت سر گذاشته و از مرحله شیرخوارگی به گوشتخواری رسیده است. در طول روز پنج بار مکمل غذایی میخورد و شرایط او با هم سن و سالانش که در طبیعت به دنیا آمدهاند به دلایلی مانند سزارین، اسارت و نخوردن شیر مادر از زمین تا آسمان تفاوت دارد. «شهرداریپناه» درباره عادتهای پیروز میگوید: «گوش پیروز آنقدر تیز است که وقتی روی تخت خودم دراز میکشم حتی اگر پایم روی ملافه کشیده شود، بیدار میشود و وقتی میبیند من بیدارم دوست دارد از تختش بیرون بیاید و با من بازی کند. بعضی وقتها واقعا خشک میشوم و اصلا تکان نمیخورم تا پیروز بتواند خواب راحتی داشته باشد. او عادت دارد ذرهذره بخوابد. گاهی هم وسط خواب مدام چشمهایش را باز میکند و دوباره میخوابد. به همین دلیل شبها همه جا را تاریک میکنم. من در مدت زمانی که این جا هستم تنها یکی دو بار تلویزیون را روشن کردم تا پیروز راحت باشد. اصلا اینطور نیست که گوشتخواران به طور دایم فعال باشند و شکار کنند و بخورند. گاهی حتی بالغها 20 ساعت در شبانهروز استراحت میکنند که البته همه آن به صورت خواب نیست. خیلی وقتها مردم به باغوحش میروند و به قفس شیر و پلنگها که میرسند، میگویند: «وای هیچ غذایی جلوی اینها نیست. همش هم که خوابند» خب در طبیعت هم همین است آن چیزی که مستندها نشان میدهند، فقط لحظههای شیرین دویدن و شکار آنهاست.»
ساعتها قربان صدقه پیروز می روم!
در یکی از ویدئوهای پیروز، وقتی او به دوربین خیره میشود پرستارش چند بار به او میگوید: «پیروز! بابا، پیروز! پسرم...». از او میپرسم پیروز هم این احساس را درک میکند و در کنارتان احساس امنیت دارد ؟که اینطور پاسخ میدهد: «حیاتوحش خیلی دنبال این نیست که من آن را «بابا» صدا بزنم یا نه. من خیلی احساساتی هستم و این ویژگیِ شخصیت فردی من است. در آن ویدئو، حتی خودم بعد از این که ویدئو را گذاشتم و واکنشهای مردم را دیدم متوجه شدم که این موضوع چقدر به چشم آمده است و فکر میکردم کار معمول خودم است. من این جا بعضی وقتها، ساعتها قربان صدقه پیروز میروم و با مشت به سینهام میکوبم و اینها نیاز اینگونه نیست. رابطه پیروز با انسان خوب است چون در شرایط اسارت به دنیا آمده و از همان روز اول انسان دیده است و هنوز گونه طبیعی خودش را اصلا نمیشناسد. فکر میکند من پدرش هستم، مادرش هستم یا هرکی. حتی اگر این جا دو، سه نفر باشند و من از در بیرون بروم، پیروز پشت در مینشیند و شروع میکند به جیغ کشیدن. چند روز پیش با وجود آقای عمارلویی و دکتر باستانی در اتاق، وقتی رفتم ملافههای پیروز را در ماشینلباسشویی بیندازم، صدای جیغش بلند شد. صدای جیغ او الان بیشتر شبیه سوت یا صدای یک پرنده و جیکجیک است. این رفتار کلی پیروز است که این اواخر بیشتر شده.»
پیروز باید دستآموز باشد
شهرداریپناه به شنیدن «اینکه داره شبیه گربههای اهلی و دستی بار میاد، نه مثل یوزپلنگ» عادت کرده است. این ایرادها پای ثابت کامنتهای ویدئوهایی از پیروز است و او در پاسخ به این نقدها و توضیح دستآموز بودن پیروز میگوید: «برای من خیلی عجیب است، برخی که داستان پیروز را دنبال میکنند درک نمیکنند که او از روز اول قطرهقطره توسط دست انسان شیر خورده تا امروز که گوشت میخورد. خب چطور میتوان یک گونه بدون مادر کنار دست انسان باشد آن هم با شرایط غیرطبیعی پیروز و هزاران مشکل و صدها سرم و دارویی که دارد و دستآموز نباشد. در این مدت هرساعت و دقیقه و ثانیه من و دام پزشکها با او کار داشتیم. قرار نبوده ما گونهای را تربیت کنیم که آن را در شرایط خاص رها کنیم. پیروز حتی اگر از مادر به دنیا آمده بود، شیر مادر خورده بود و اگر هیچیک از این مشکلات را نداشت، هرگز قرار نبود به طبیعت برگردد. اصلا مهمترین نکته برای نگهداری یوزپلنگهایی که به عنوان مولد و به نیت تکثیر در سایتها نگهداری میشوند، دستآموز بودن بیش از حد آنهاست تا به هیچ عنوان از انسان نترسند. روال تکثیر در همه کشورهای موفق همین است. در حدی که در زمان جفتگیری اشتباهات حیوانات را اصلاح میکنند و آنها هیچ واکنشی ندارند. نکته مهم و کلیدی تکثیر یوزپلنگ در اسارت همین است. من که تلاشم بر این نیست پیروز را دستی کنم. مردم توقع دارند او را رها کنم تا خودش برود غذای خودش را پیدا کند؟»
تجربههایم با پیروز، عجیبوغریب است
«زمانی که آمدم اصلا تصور نمیکردم با چنین مشکلاتی دستوپنجه نرم کنم». او ادامه میدهد:« آن زمان مجبور شدیم پیروز را از شیر بگیریم و یک سری کنسرو مخصوص کمکی را شروع کنیم. پیروز اصلا دوست نداشت غذا بخورد و فقط و فقط از دست من غذا میخورد. یک بار، عصب دستم به مشکل شدیدی خورد که از شدت درد آن فریاد میزدم. در این شرایط هر یک ساعت باید به پیروز قطرهقطره شیر میدادم یا تحریکی را که برای دفع غذا لازم است، انجام می دادم (ما به طور مصنوعی آن را انجام میدادیم و در طبیعت، مادر توله با لیس زدن آن را انجام میدهد). من در آن زمان، قدرت این کارها را هم نداشتم. مجبور شدم بین ساعت غذای پیروز، با هماهنگی برای معطلی کمتر به مطب پزشک بروم. یک بار که کارم کمی طولانیتر شد، پیروز با این که بچههای آنجا را میشناخت، فکش را قفل میکرد و از دست هیچکس غذا نمیخورد. نیمه شبهای زیادی باید بیدار میشدم، دستهایم را میشستم و آرامآرام غذا را با سرنگ از کنار انگشتانم که پیروز با دهان آن را میگرفت، به او میدادم. او یک مدت طولانی فقط اینطور غذا میخورد تا بزرگ شد. الان شرایط کمی بهتر شده ولی او هنوز وابسته است و وقتی من نیستم، استرس دارد. این کار را سخت کرده است و من اصلا به این اتفاق راضی نیستم. به هر حال تجربههایی که با پیروز داشتم، تجربههای خاص و عجیبوغریبی بود.»
4 سال به افعی شاخدار با دست غذا دادم!
شاید برایتان جالب باشد که «شهرداریپناه» جز یک گربه خانگی که آن هم یک گربه آسیبدیده خیابانی بوده است، حیوان خانگی دیگری ندارد. او خاطره عجیبی از بزرگ کردن یک مار افعی شاخدار دارد و دربارهاش میگوید: «گونههایی که مدتی از آنها نگهداری میکردم، به منظور تیمار دستم بودهاند. حدود هفت سال پیش یک مار به دستم رسید تا بروم آزادش کنم. زیستگاه او در یکی از بیابانهای شهر قم بود. بعد از رهاسازی دیدم که نمیتواند حرکت کند. مار را به دانشکده دام پزشکی بردیم و فهمیدیم بخشی از مهرههایش شکسته است. نیمی از بدنش فلج شده بود. دلم نیامد آن افعی را با وضعی که داشت، رها کنم و حدود چهار سال از آن نگهداری کردم. به طور دستی به آن غذا می دادم و حتی در آب ولرم ماساژش میدادم تا غذایش را دفع کند. مدتی هم یک طوطی بزرگ را که بالش شکسته بود، تیمار کردم. گونههایی که در خانه داشتم همه وضع مشابهی داشتند. از یک زمانی به بعد که سفرهایم زیاد شد مثل سفرم به آفریقا که 40 روز طول کشید، دیگر حیوانخانگی هم نداشتم. من در هند یک دوره تخصصی تیمار و نگهداری از گونههای حیاتوحش را گذراندم و در آنجا از سنجاب و موش یکروزه نگهداری کردم تا بالغ شوند. در این مدت همه داروها و تزریقهای پیروز را انجام دادم و این تجربهها بود که دست به دست هم داد تا یک نفره از پس این قضیه بربیایم.»
بیهوش کردن یوزها پر خطر است
اما و اگرهای زیادی هست که اگر عملی میشدند، سرنوشت متفاوتی در انتظار سه توله یوز «ایران» و «فیروز» بود. نظر «شهرداریپناه» را درباره آنچه بر «ایران» و تولههایش گذشت، میپرسم و او میگوید: «اگر ایران مادر پیروز یک یوزپلنگ کاملا دستآموز بود این همه صبر برای تشخیص بارداریاش لازم نبود . چه زمانی باید زایمان طبیعی صورت بگیرد و در این صورت چه اتفاقی میافتد؟ به راحتی سونوگرافی میکردند و متوجه همه جزئیات میشدند. در مورد «ایران» هرگز نمیتوانستند این کار را انجام دهند چون باید او را بیهوش میکردند. بیهوشی ریسک دارد و کسی هم آن را نپذیرفته است ولی در کشورهای مختلف جهان مثلا اگر بخواهند فیل را در اسارت نگه دارند، چون ناخنهای آسیبپذیری دارد حیوان با آموزش دیدن اجازه میدهد مراقبها به راحتی ناخنهایش را پدیکور و مانیکور کنند. حتی با استفاده از تشویق و جایزه از شیری که در اسارت نگهداری میشود، بدون پرخاشگری و بیهوشی نمونه خون میگیرند. الان از «کوشکی» و «دلبر» دو یوز دیگر که در شرایط نیمه اسارت هستند نه آزمایشی گرفته میشود نه میشود آنها را معاینه کرد چون باید هربار بیهوش شوند ولی اگر دستآموز بودند به راحتی میشد همه این آزمایش ها و معاینهها را انجام داد. دست آموز بودن برای گونهای که قرار است در اسارت و سایت تکثیر نگهداری شود، بسیار بسیار مهم است.»
90 روز است بهخاطر پیروز،
خانوادهام را ندیده ام
حدود 90 روز است که علیرضا پرستار پیروز، خانوادهاش را ندیده است. او میگوید: «نمیدانم بگویم خانوادهام کارم را پذیرفتهاند یا نه. به نظرم کاری غیر از این هم از دستشان برنمیآید. انتظارشان این بوده است که من ازدواج کنم و زندگیام مثل بقیه آدمها باشد اما خب هیچ چیز من شبیه بقیه آدمها نیست. الان که من این جا هستم، حدود 150 گلدانم را پیش مادرم گذاشته ام. برنامه آبیاری هر گلدان متفاوت است و آنها نمیدانند با آن همه گلدان چه کار کنند. میدانم خیلی از گلهایی را که دوستشان داشتم، از دست دادهام. من این جا هم که آمدم نتوانستم یک چهاردیواری بی روح را تحمل کنم و از هرجا چند شاخه گل، قلمه زدم و این جا دارند ریشهدار می شوند و رشد میکنند. با این بخش از زندگی سرگرم هستم و خیلی برایم مهم است که ریشه و جوانه زدن گیاه را جلوی چشمم ببینم. من زندگیام را این طور چیدهام و همیشه میگویم یک دلیل برای زندگی و کار کردن دارم ،این که پولی دربیاورم و با آن سفر بروم. به دنبال این نیستم که مدل خودروام را بالاتر ببرم و همیشه سفرهای سختی میروم، یعنی سفر خیلی لاکچری که حتما فلان هتل باشد نه. هدفی دارم که برای رسیدن به آن حتی شده یک غذای خیلی ساده بخورم یا یک جای ساده بخوابم یا از امکانات شیک استفاده نکنم اما حیاتوحش آن کشور را ببینم.»
بعد از پیروز سراغ اورانگوتانها میروم
«دوره امداد و نجات حیاتوحش در هند یکی از دورههایی بود که به سختی خودم را به یکی از پارکهای ملی هند رساندم که خیلی گران بود. آفریقا را هم خیلی دوست دارم و دوبار توانستم به آنجا سفر کنم.» شهرداریپناه با این مقدمه درباره این سفر و تجربه دیدار با تنها کرگدنهای سفید شمالی که در معرض انقراض قرار دارند، میگوید: «فاطو و ناجین تنها کرگدنهای سفید شمالی باقیمانده در جهان هستند و تلاشهای زیادی برای حفظ این گونه درحال انجام است. وقتی به محل نگهداری آنها در آفریقا رفتم، دست و پایم میلرزید تا آنها را دیدم. محیطبانها با من همکاری کردند و یک ساعتونیم پیش این دو کرگدن بودم. این کرگدنها کاملا دستآموز بودند و از انسان نمیترسیدند. من همه گونههای جانوری را دوست دارم ولی به گونههایی که در خطر انقراض هستند و به کارهای حفاظتی نیاز دارند، اهمیت بیشتری میدهم. آرزوی کودکیام دیدن اژدهای کومودو بزرگترین مارمولک سمی جهان بود که برای رفتن و دیدن آن خیلی سختی کشیدم تا بالاخره انجام شد. دوست دارم وقتی کارم با پیروز تمام شد، بتوانم در مرکزی که از اورانگوتانهای یتیم نگهداری میکنند کار کنم و بعد از آن میتوانم به گوریلها فکر کنم.»