خاطرهبازی
تعداد بازدید : 19
باز بدجوری آمد بوی ماه مدرسه
دانیال دایی داووداینا
طنزپرداز
بچههای دهه پنجاه و شصت واقعاً ساده و قانع بودن، از نسلی که فکر میکرد دکترها کیم میخورن و چوبش رو میذارن روی میز توقع چی دارین؟ هروقت نزدیک مهر میشه من یکی بیشتر به مظلومیت این نسل پی میبرم. لباس فرمی که در کار نبود. یک لباس بین بچهها از بزرگ به کوچیک در چرخش بود تا مثل نون لواش نازک میشد و خانواده راضی میشد یک لباس دیگه بگیرن. لوازم تحریر هم که دیگه نگم براتون. یک مداد تراش میخریدیم، پیچش رو باز میکردیم، تیغش رو جدا میکردیم و بعد میزدیم سر لوله خودکار تا بهصورت بهینهتر مداد رو بتراشیم. توی دفترها هم که خط در چفت مینوشتیم. کتابهامون رو هم چند نسل استفاده کردهبودن تا به ما میرسید و باید تمیز نگه میداشتیم برای بچه بعدی. مدادها رو جوری تا آخرش استفاده میکردیم که فقط کلهاش با یک مقداری نوک باقی میموند. دفترهامون هم طی چند قرن یک شکل بود و همون طرح «تعلیم و تربیت عبادت است». خودم از بابا آب داد تا درس تحلیل سازه رو تو همین دفترها نوشتم. کتابها رو هم که با نایلون جلد میکردیم و یک لحظه نفسگیر اگه سوتی میدادیم جلد کتاب خراب میشد. پاککن هم فقط یک مدل دو رنگ بود. افسانهای بود دال براینکه یک سر این پاککن خودکار رو پاک میکنه اما در حقیقت فقط دفتر رو پاره میکرد.