روایتگر تلخترین شب ضاحیه
«امیر داسارگر» کارگردان جوان کشورمان که در اوج بمباران رژیمصهیونیستی در ضاحیه بیروت بوده از تجربه زیستهاش در میان مردم این منطقه و لبنان میگوید
نویسنده : فریده ندافیان | روزنامهنگار
«مردم لبنان اینروزها وسط یک جنگ بزرگ هستند و شرایط حتی با یک ماه پیش متفاوت است»؛ اینها را «امیر داسارگر» کارگردان جوان فیلم «منطقه پرواز ممنوع» که این روزها در لبنان است در وصف آنچه بر جنوب لبنان و ضاحیه میگذرد، میگوید. او یک دهه شصتی است و برای تحقیق و پژوهش درباره ایده یک فیلم که قرار بود بخشی از آن را در لبنان بسازد به این کشور سفر کرده بود. «داسارگر» تا قبل از هشتم مهرماه در کوچهپسکوچههای ضاحیه قدم میزده است و در شامگاه جمعه و بمباران سنگین رژیمصهیونیستی به ضاحیه تنها چند خیابان با آنجا فاصله داشته است. از او خواستیم تا در این پرونده روایتگر آنچیزی باشد که از سبک زندگی مردم ضاحیه و لبنان دیده است. طبیعی است بخشی از این روایتها به توصیف زمانی برمیگردد که ضاحیه میتوانست نقطه امنی برای ساکنانش باشد.
ضاحیه همیشه شلوغ، پر از زندگی، تلاش و کار بود
«لبنان برای من قبل از هر چیز با ضاحیه معنا پیدا میکند. منطقهای در حاشیه جنوبی بیروت». داسارگر با این مقدمه به سراغ روایتش از آنچه در این منطقه دیده، میرود: «ضاحیه همیشه شلوغ، پر از زندگی، تلاش و کار بود. با چاشنی خلقوخوی خاص مردم این سرزمین. اینبار وقتی وارد ضاحیه شدم فضا به خاطر ترورها سنگینتر از قبل بود. اما باز هم شروع کردم به قدمزدن. مردم آنجا30-40 سال است دارند در این فضا زندگی میکنند. وقتی دارید در قبرستان قدم میزنید به تعبیر یکی از دوستانم واقعا ماه و سالی نیست که در آن شهید نداده باشند. برای همین میشود به لبنان سرزمین شهادت گفت. مسئله مبارزه دایمی، هزینهدادن و شهید دادن برای آنها مثل یک امر روزمره، جاری است. به نظرم کمتر مردمی در دنیا پیدا میشوند که اینقدر صبور، محکم و مقاوم در نزدیکی کثیفترین و خونخوارترین آدمهای کل تاریخ زندگی کنند».
پیوندهای خانوادگی یک جامعه دوستداشتنی ساخته است
کارگردان جوان فیلم «منطقه پرواز ممنوع» درباره ویژگیهای مردم لبنان میگوید: «وقتی وارد این جامعه میشوید بهخصوص روزهایی که جنگ به معنی بمباران در جریان نیست لذت میبرید از در کنار این مردم بودن، از صمیمیت، مهربانی و مهماننوازیشان. مثلا موضوع سلیقه برای خانوادههای ایرانی در تربیت فرزند، خانه و زندگی خیلی اهمیت دارد. در لبنان هم مردم در این موارد خیلی خوبند. مرتب، تمیز و باسلیقه هستند و خانواده معنای جدی خودش را دارد. پیوندهای خانوادگی، تعداد بچهها، گرمای روابط و انسجام زیاد واقعا یک جامعه دوستداشتنی ساخته است. به همین کسانی که به هر دلیل به لبنان سفرکردهاند دوست دارند دوباره به این کشور بروند. بهخصوص برای ایرانیها که پیوندهای عمیقی با این کشور دارند پر از حس و حال خوب است. البته شرایط امروز لبنان حتی با یک ماه پیش متفاوت است.»
از پیرمردها تا مدرنترین زوجها به روح مقاومت اعتقاد دارند
«اولین بار 8سال پیش به لبنان سفر کردم و بارها به خاطر کارم چه در ضاحیه چه در جنوب لبنان به خانههای مردم رفتم. این فرصت را داشتم که با مردم معاشرت کنم؛ از خانه یک پیرمرد 70، 80ساله بگیرید که مربوط به قبل از تاسیس حزبا... است و بعد هم سالهایی که تحت اشغال رژیمصهیونیستی زندگی میکردند تا مدرنترین و جوانترین زوجها. با همه اینها نشستوبرخاست داشتم و خانه و زندگیهایشان را دیدم. جالب است که آن روح مقاومت، اعتقاد راسخ برای ایستادن جلوی رژیمصهیونیستی و مسئله فلسطین در اکثریت این جامعه بدون تفاوت زیادی وجود دارد. ما گاهی در جامعه خودمان از شکاف نسلی صحبت میکنیم ولی در لبنان نمیخواهم بگویم یک پیرزن 70 ساله با دختر 20 ساله تفاوتی ندارد اما وقتی با آنها صحبت میکنید، میبینید خیلی به مسئله نزدیکتر است، خودش را مسئولتر میداند و حضور فعالانهتری دارد. شاید هم یک دلیلش به قول معروف زندگی در دامنه آتشفشان است؛ یعنی جایی که انسان دایم در معرض خطر و تهدید است، دایم یادت میآید و از نسلهای قبل از خودت شنیدی که چه زندگی پرمشقت و و پررنجی داشتند. مردم را در این موضوع ثابتقدم میدانم.» اینها بخشی از تجربه زیسته کارگردان جوان در لبنان و ضاحیه است.
در این مردم ترس، ناشکری و هرجومرج ندیدم
از داسارگر میپرسم روزهایی که در ضاحیه بودید چطور گذشت؟ میگوید :«رژیمصهیونیستی بعد از حدود یک سال کشتار در غزه یک تابلوی تمامعیار وحشت ترسیمکرده و مثل این است که به شما شبیه فیلمهای هالیوودی بگویند یک موجود وحشتناک مردم شهر کناریتان را سلاخی کرده است و حالا دارد به سمت شهر شما میآید. خب این، چه حالتی در شهر دوم به وجود میآورد وقتی وضعیت شهر اول را دیدهاند؟ همهجا خلوتتر بود و کسبوکارها کمرونق. مردم فکر جای امنی برای زن و بچهشان بودند و به کار فکر نمیکردند. عاقلانه دارند مناطقی که مورد تهدید است را خالی میکنند و جابهجا میشوند. بههرحال کسی نمیخواهد زیر موشک بماند. با همه اینها در این مردم ترس، ناشکری، تنش و هرجومرج ندیدم. به نظرم صلابت و عزت خودشان را خیلی خیلی حفظ کردند و صادقانه حس میکنم خیلی به مقاومت اعتماد دارند.»
کوچهها باریک است و محله متراکم
«بخشی از مردم ضاحیه آوارگان فلسطینی هستند که سالهاست از سرزمین خود راندهشدند. جای دیگری ندارند که به آن پناه ببرند و در گوشه ذهنشان همیشه به جنگ فکر کردند. آنها جنگ 33روزه که جنگ سختی هم بوده است را به خاطر دارند. نمیدانم شما ضاحیه را دیدید یا نه؟ مانند بیروت منطقه بسیار متراکمی است، جوری که آپارتمانهای شش، هفت طبقه با فاصلههای بسیار کم از همدیگر قرار دارند و مثلا در یک محدوده صد متر در صد متر، شش آپارتمان چندین طبقه قرار گرفته است. کوچهها بسیار باریک است و همهچا پر است از موتورسیکلتهای کمرمق. البته من تصویر لبنان را در روزهای گذشته خیلی شبیه تصویرهایی که از غزه بیرون میآمد و دنیا را متحیر کرده بود، دیدم. شکوه و درگیری داخلی ندیدم. در بین مردم هم اتفاقات خوبی افتاده؛ آنهایی که مکان امنتری دارند دست به کار شدند و برای کسانی که آواره شدند چه از جنوب و چه مجبور شدند خانههایشان را در ضاحیه ترک کنند، برای اسکان و غذا و .. کارهایی میکنند. من خودم نتوانستم ببینم ولی خیلی شنیدم در مناطق مسیحینشین و اهلسنت مردم دست به کار شدند و در کلیسا، مدرسهها و ورزشگاهها را باز کردند تا این مردم یک جای امن داشته باشند.» اینها صحبتهای کارگردان فیلم سینمایی منطقه پرواز ممنوع است که فیلمش در ضاحیه بیروت درست در سینمای روبهروی بازار که شاید الان در آن بدهوبستانی نباشد اکران شده بود.
3، 4 ساختمان به تلی از خاک تبدیل شد
«داسارگر» هنوز متاثر از سکانسهای واقعی است که در ضاحیه دیده. با گریزی به بمباران چند تنی در ضاحیه آن شب را اینطور تعریف میکند :«شامگاه جمعه یعنی زمان ترور سیدحسن نصرا... من ضاحیه بودم و در فاصله 600 تا 700متری از آنجا. مثل یک زلزله خیلی بزرگ بود. جوری که من احساس کردم این حادثه مربوط به کوچه کنارمان است. وقتی چشممان دید که این حادثه با ما فاصله دارد متحیر بودیم که این چه بود که باعث شد ما فکر کنیم در کنار ما دارد اتفاق میافتد. یعنی حس میکردیم هر آن ممکن است بمبها روی سر ما ریخته شود. حادثه وحشتناکی بود. آن اطراف منطقه مسکونی بود و من دویدم و کمتر از 10دقیقه خودم را به آنجا رساندم. سه، چهار ساختمان به تلی از خاک تبدیل شده و ساختمانهای اطراف هم آسیب دیدهبود. کدام منطق و چارچوبی این اتفاق را میپذیرد؟ امدادگرها و آتشنشانها آنجا بودند. بعضیها هم داشتند دنبال زخمیها میگشتند. تعدادی هم که در ساختمانهای اطراف زندگی میکردند با یک حالت شوک از ساختمانها خارج میشدند و میدویدند. من تا آن موقع، چنین منظرهای ندیده بودم، آن همه آمبولانس و گروه امدادی و چاله عمیقی که ایجاد شده بود، چیزهایی میسوخت و دود میکرد. خانهها میسوختند و چند پیکری که دیدم و اتفاقی که داشت برای ماشینها میافتاد. آنجا با خاک یکسان شده بود. ما با رژیمی طرف هستیم که هیچ چارچوبی ندارد.»