افسانه های نوین

سه دوست نامرد و کره الاغ کدخدا

(مناسب برای افراد بالای 12 سال!)

علکساندر کاربراتور  |مورخ و مولف

 

در زمان‌های قدیم روزی سه دوست که زیر خرج زندگی نزدیک بود گاوشان بزاید، تصمیم می‌گیرند دست به یک دزدی بزرگ بزنند تا وضع‌شان از این رو به آن رو بشود. غافل از این که چون افسانه‌های ما پندآموز است و بدآموزی ندارد، وضع‌شان از آن رو به این رو می‌شود. (حالا تهش را لو نمی‌دهیم که خودتان بخوانید). هرچند در زمان‌های قدیم مردم به یک لقمه نان جو و یک کاسه ماست چکیده و یک گلیم پاره و یک چارق پینه‌دوزی شده راضی بودند، ولی در همان زمان‌ها هم جوانانی بودند که بلندپروازی می‌کردند و می‌خواستند نان گندم بخورند و گالش مارک‌دار بپوشند. خلاصه این سه دوست عقل‌های نداشته‌شان را روی هم گذاشتند تا برای یک شبه پولدار شدن، شبانه بروند دزدی خانه کدخدای ده که مرغابی بود (نام خانوادگی‌اش مرغ آبی بود، مولف).
شب موعود می‌رسد و سه دوست از این کلاه کشی‌ها که فقط چشم‌هایشان بیرون می‌ماند، به سرشان می‌کشند و راهی خانه کدخدا می‌شوند. چون تا آن موقع هیچ فقره دزدی در ده رخ نداده بود، در و پیکر خانه‌ها هم چفت و بست درستی نداشت و سه دزد به راحتی وارد خانه شدند و دار و ندار کدخدا را بار زدند و سر راه برگشت وسایل را بر پشت کره الاغ کدخدا که توی حیاط پارک شده بود، گذاشتند و گازش را گرفتند (گوش الاغ را گاز می‌گرفتند تا تندتر برود و از آن زمان این اصطلاح رایج شده است، مولف) د برو که رفتیم. نیمه‌های شب، دو دوست که با هم صمیمی‌تر بودند طمع می‌کنند و برای سهم بیشتر، دوست سوم را می‌کشند. (برای این صحنه خشن، اولش نوشتیم مناسب افراد زیر 12 سال نیست ولی خودتان گوش ندادید!)
نزدیک سحر، دزد دوم بیشتر طمع می‌کند و با خنجر به حساب دوست اولی می‌رسد و در همان زمان سمی که دوست اول در آب دزد دوم ریخته بود اثر می‌کند و او هم می‌میرد. به این صورت هر سه دزد از بین می‌روند و به سزای عمل زشت‌شان می‌رسند. کره الاغ هم با بارهای روی پشتش، طبق عادت راهی خانه کدخدا می‌شود و انگار نه انگار و هیچی به هیچی.
البته ممکن است برای عده‌ای سوال پیش بیاید که چطور فقط یک کره الاغ شاهد زنده این ماجرا بود و ما چگونه از داستانش باخبر شدیم که خب دیگر اینش به کسی مربوط نیست!