آثار شما
دورِ نزدیک!
هر روز که میگذرد از تو دورتر میشوم و به تو نیازمندتر. گویی در این خزان روزگار برای نفس کشیدن هم وابسته شدهام به تو! نمیدانم به کدام بیراهه پا گذشتهام که روزبهروز حضورت را کمتر احساس میکنم و با هر قدم از تو دورتر میشوم. آقای من! سرور گلهای نرگس جهان! دلتنگ توام و خودم را هم چندی است که فراموش کردهام. برای مرمت قلبم چه کارها که نکردم و به سوی چه کسانی که دست دراز نکردهام! اما چه کنم که خلق روزگار، نه شوخ از روحم پاک کردند و نه آب حیات بر حفره وجودم ریختند. اکنون در این پستی و بلندی روزگار، خجالتزده و پشیمان، دست طلب به سوی تو دراز میکنم که تو به من آگاهتری! و تو خوب میدانی که درمان زخمهای روحم فقط در یک کلمه نهفتهاست؛ ظهور.