مینی‎پرونده

آدم‎های «عوضی»

نویسنده : الهه توانا| روزنامه نگار
منظورم از این عوضی، ناسزا نیست. اگر رمان فرانسویِ «عوضی» نوشته «ژوئل اگلوف» را خوانده‎باشی، می‎دانی درباره چی حرف می‎زنم. اگر هم نخواندی، اشکالی نداره؛ من برایت تعریف اش می‎کنم و بهت می‎گم چرا تصمیم گرفتم درباره «عوضی» بودن بنویسم. رمان درباره مردی است که همیشه با دیگران اشتباه گرفته می‎شود. مدل تصویری طنزآمیزش را در فیلم و سریال‎ها به طور حتم دیدی. مرد جوان بی‎نام‎ونشانی که اگلوف قصه‎اش را برای‎مان تعریف می‎کند، وضعیت غریبی دارد. هیچ‎کس او را به طور دقیق نمی‎شناسد ولی همه می‎شناسش؛ سرراست‎تر این‎که هیچ دوست و آشنایی ندارد ولی می‎تواند رفیق هرکسی و عضوی از هر خانواده‎ای باشد، چون همه او را با کس دیگری اشتباه می‎گیرند. پستچی، مرتب نامه‎هایی برایش می‎آورد که اسم کس دیگری روی‎آن نوشته‎ شده‎است. یک مشت آدم بیکار و ولگرد، اشتباهی کتک مفصلی بهش می‎زنند و خلافکارِ سابقه‎داری او را با دوستی که در حقش لطف بزرگی کرده‎است، عوضی می‏‎گیرد و دست از سرش برنمی‎دارد. قصه با لحنی شوخ‎طبعانه روایت می‎شود و همه‎چیز گرچه تلخ ولی سرخوشانه پیش می‎رود تا جایی که می‎فهمیم شخصیت اصلی داستان، خودش هم خودش را اشتباه می‎گیرد. از این‎جا به‎بعد دیگر ماجرا ترسناک می‎شود و درست همین‎جاست که هدف نویسنده از تعریف کردن قصه، روشن می‎شود. اگلوف، زندگی عجیب شخصیتی دور از دنیای واقعی است، را ترسیم می‎کند تا حواس‎مان را به چیزی واقعی جلب کند؛ هویت! اگر به خواندنِ «عوضی» جلب شده‎ای، نگران چیزهایی که در ادامه این یادداشت می‎خوانی نباش. قصد ندارم بیشتر از این چیزی درباره قصه لو بدهم، فقط می‎خواهم درباره مسئله مهمی که نویسنده سعی کرده‎است به ما منتقل کند، حرف بزنم. همه ما تلاش می‎کنیم خودمان را به‎شیوه‎ای تعریف کنیم؛ ویژگی هایی مثل ملیت، قومیت، زبان، دین، جنسیت و نژاد هم در تعریف ما از خودمان موثراست. نکته مهم، چیزی که خواندن این رمان به کاری تامل‎برانگیز تبدیل کرد و باعث شد بخواهم به شما پیشنهادش کنم، «فاکتورهای شبیه‎ساز» بود. خب راستش فکر نکنم چیزی به اسم «فاکتورهای شبیه‎ساز» وجود داشته‎باشد. این کلمه را خودم ساختم تا بگویم تلاش‎های ما برای درک و تعریف خودمان به‎عنوان شخصیتی منحصربه‎فرد گاهی با موانعی روبه‎رو می‎شود که ممکن است، خیلی متوجه‎شان نباشیم. کار دنیا وقتی ساده و یکپارچه باشد، خیلی راحت‎تر است. آدم‎هایی که شبیه هم فکر می‎کنند، شبیه هم لباس می‎پوشند، حرف می‎زنند و خلاصه مثل هم زندگی می‎کنند؛ جماعت قابل کنترل بی‎زحمتی را تشکیل می‎دهند. ما دور و بی‎نیاز از اجتماع نیستیم ولی معنی‎اش این نیست که باید در آن، حل شویم. همه تلاش ما برای تعریف کردن خودمان که از نوجوانی شروع می شود، برای این است که بعدها مهره‎ای هم‎رنگ بقیه نباشیم. حالا اشکالِ شبیه دیگران بودن چیست؟ یکی از عیب‎هایش این است که انتخاب خود ما نیست؛ انتخاب، جلوه داده می‎شود ولی درواقع نتیجه قرارگرفتن در مسیری است که فاکتورهای شبیه‎ساز از ما می‎خواهند؛ «همه این‎طوری میگن»، «دیگران هم همین کارو می‎کنن»، «همه‎جای دنیا همینه» و اوووه! کلی از این قاعده‎های همگانی دیگر که معلوم نیست از کجا سبز شده‎‏است. البته منشأآن خیلی هم نامعلوم نیست؛ مثلا همین شبکه‎های مجازیِ اتفاقا جذاب و به‎دردبخور که یکی از کارهای‎شان قالب کردن الگوهای یکسان به‎عنوان تنها شیوه زیستن است. سلیقه تو را چه چیزی تعیین می‎کند؟ چیزهایی که دوست داری و نداری را چه کسی مشخص می‎کند؟ علاقه، باورها، تجربه‎های شخصی تو در چیزی که از خودت تعریف می‎کنی، چه سهمی دارد؟ به این‎ها فکر کن. «عوضی» را هم اگر خواستی بخوانی، نشر «افق» منتشر و «اصغر نوری» ترجمه کرده‎است.