گفتوگو با 2 نفر از دوستان و فامیلهای شهید «بابک نوری هریس» درباره سبک زندگی و تحول روحی اش که آراستگی برایش اهمیت زیادی داشت و شهادت در سوریه را به ادامه تحصیل در آلمان ترجیح داد
شهید «بابک نوری هریس» از شهدای جوان مدافع حرم و اهل رشت در میان دوستان و اطرافیان به خوشسیمایی، خوشتیپی و آراستگی زبانزد بود. او که پیش از شهادت با عکسها و ژستهای متفاوتش در فضایمجازی شهرت یافته بود، پس از شهادت به شهید لاکچری و زیباترین شهید مدافع حرم مشهور شد. شهید 25 ساله ای که با وجود امکانات فراوان و حمایت خانواده میتوانست به آرزوها، آرمانها و اهداف شغلی و تحصیلیاش دست پیدا کند، اما از همه تعلقات دنیوی دل میکند و غرق در ظواهر پر زرقوبرق زندگی نمیشود. با خبرساز شدن گروه تروریستی و جنایتکار داعش، تعدادی از نیروهای داوطلب مردمی همچون شهید نوری جان خود را در کف دست و طبق اخلاص گذاشتند و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به خیل مجاهدان گروههای داوطلب مردمی در سوریه پیوستند. بابک با مطالعه دفترچه خاطرات و مشاهده آلبوم عکس دوران جبهه پدرش که ایشان هم از رزمندگان دفاعمقدس بوده، برای سفر به سوریه بیشتر ترغیب میشود. در پرونده امروز زندگی سلام با مسعود تقوی، پسرخاله شهید نوری و سبحان محمدپور، از دوستان چندین ساله این شهید همصحبت شدیم تا برای ما از سبک زندگی این شهید بگویند.
عاشق بدن سازی بود و فراری از فضایگناه
«سبحان محمدپور»، دوست چندین ساله شهید نوری از ویژگیهای شخصیتی بابک میگوید
سبحان محمدپور، متولد 72 در رشت است. ماجرای آشناییاش با شهید بابک نوری هریس به سال دوم دبیرستان و همکلاسی بودنش با شهید برمیگردد که البته رفاقتشان تا زمان اعزام به سوریه هم ادامه داشته، او درباره شروع دوران آشنایی میگوید: «دوران دبیرستان تا پیشدانشگاهی با هم بودیم که بعد از آن بابک در دانشگاه رشته حقوق قبول شد و من هم در رشته امور بانکی ادامه تحصیل دادم، ولی ارتباطمان زمان دانشجویی هم برقرار بود. بابک پشتکار خیلی زیادی داشت، شاید یک درس را خوب متوجه نمیشد ولی با پشتکارش درسها را با موفقیت پشت سر میگذاشت و بهنظر من همان داشتن روحیه تلاش و پشتکار باعث شهادتش شد».
عقاید مذهبیاش روزبهروز قویتر میشد
از سبحان درباره دلایل تصمیم شهید نوری برای اعزامش به سوریه بهعنوان مدافع حرم میپرسم که میگوید: « همه ما از دوران کودکی در فضای اهل بیتی بزرگ شدیم، ولی بابک بهخصوص از زمانی که سرباز لشکر شانزده قدس سپاه شد که اتفاقا محل رفتوآمد شهدای مدافع حرم هم بود، با این فضا مانوستر و عقاید مذهبیاش هم خیلی قویتر شد. یعنی طوری بود که هر روز قرآن میخواند، نمازش برقرار بود و ... . یادم هست یک شب که بابک با خودرواش مرا به خانهمان میرساند به من گفت بیا با هم به سوریه برویم. به او گفتم چون تکپسرم و پدر و مادرم به حضورم خیلی نیاز دارند، نمیتوانم بیایم. بعد گفت ،اینها همه بهانه است و اگر در کربلا هم یکی به امام حسین(ع) میگفت همسرم، پدرم، مادرم، بچهام، کارم و ... ، با همین حرفها امام
حسین (ع) تنها میماند. او کلا ارادت خاصی هم به شهدا داشت. مثلا یکبار مقبرهای برای شهدای گمنام در پارک ملت رشت احداث میکردند و بابک در مراحل ساختش خیلی فعالیت کرد. در هلال احمر هم عضویت داشت».
برای جنبههای مختلف زندگیاش برنامهریزی کرده بود
دوست چندین ساله این شهید درباره ویژگیهای شخصیتی و پوشش بابک، اینطور توضیح میدهد: «بابک دوم دبیرستان کسی بود که تیپ رپری میزد، کلاه کپ میگذاشت، شلوار گشاد و شش جیب میپوشید، ولی همین بابک در سوم دبیرستان بهکلی تغییر کرد و متحول شد، یعنی طرز لباسپوشیدنش رسمی شد. بهتر بگویم یک سیر صعودی و تکامل شخصیتی عجیبی را طی کرد و روزبهروز به آرمانها و ارزشهای معنوی، انقلابی و اسلامی که دنبالشان میکرد، نزدیکتر میشد. درباره تفریحات باید بگویم هر موقع با ما بیرون میآمد صدای موزیک را بلند میکرد و اتفاقا همه نوع آهنگ، مانند رپ، پاپ و خارجی هم گوش میداد اما یک بار به من گفت خانواده مذهبی دارم و اگر مانند آنها نباشم، ناپسند است. او فردی بود که برای جنبههای مختلف زندگیاش برنامهریزی کرده بود، یعنی هم برای کار، هم تحصیلاتش و هم دستاوردهای معنوی که باید به آنها برسد».
از فضاهای ناسالم و آلوده به گناه فرار میکرد
رفیق شفیق و چندین ساله بابک در ادامه به خاطرهای از سفرش با شهید اشاره میکند که در ذهنش ماندگار شده است: «چهار ماه قبل از شهادتش یک روز ظهر با من تماس گرفت که بیا امشب با هم به قم برویم. گفتم همین امشب؟! بگذار برای یک فرصت مناسبتر. مدام اصرار میکرد که همین امشب برویم و من هم گفتم که وقت ندارم. بعدش دوباره با او تماس گرفتم و گفتم قضیه سفر به قم چیست؟ گفت میخواهم از یک فضای ناسالم و آلوده به گناه فرار کنم. این حرف را که زد، زود قبول کردم وگفتم برویم که اتفاقا یکی از بهترین خاطراتم با بابک همان سفر مشترکمان به شهر مقدس قم بود».
به بدن سازی خیلی علاقه داشت
«شهید بابک نوری از دوران نوجوانی روحیه ورزشی داشت»، محمدپور با این مقدمه میگوید: «بابک به بدن سازی خیلی علاقه داشت، او حتی وسایل بدن سازی مانند میز پرس سینه، دنبل و ... را خرید و مرتب در خانه تمرین میکرد. حتی به کیکبوکسینگ هم روی آورد و مدرک دان یک این رشته را هم گرفت. در مجموع استایل عضلانی خوبی داشت و برایش مهم بود که بدنش به اصطلاح امروزیها، روی فرم باشد».
خیلی اهل شوخی و مزاح بود
کیفیت رابطه بابک با دیگران سوال بعدی من از سبحان است که توضیح می دهد: «اگر روزی برای کسی مشکلی پیش میآمد و از بابک درخواست کمک میکرد و در عین حال توان انجام دادنش را میداشت دریغ نمیکرد و کارش را راه میانداخت. خیلی هم اهل شوخی بود، یک زمانهایی آن قدر شوخی میکرد که آدم خسته میشد، از عقب خودرو میپرید جلو و از جلو میپرید عقب. پسر پرتحرک و پر جنبوجوشی بود. در اعتکافها و شب جمعهها که با هم برای دعای کمیل به مهدیه شهر میرفتیم، از ته دل گریه میکرد و اشک میریخت، تعجب میکردم که این همه گریه را از کجا میآورد!»
خوشتیپی و آراستگی برای او خیلی مهم بود
«من و بابک همیشه به لباس و فرم موهایمان خیلی اهمیت میدادیم». محمدپور با این مقدمه میافزاید: «خوشتیپی و آراستگی برایش خیلی اهمیت داشت. برای لباس هم پول زیادی خرج میکرد. همین الان هم که افراد زیادی مرا میبینند، میگویند بابک را چه به شهادت؟ اصلا چرا شهید شد؟ ولی در جواب سوالشان میگویم که شهادت ربطی به این چیزها ندارد و فقط یک دل پاک و خدایی میخواهد که اتفاقا بابک داشت. روزی که بابک شهید شد گفتم آدمها را نباید از روی ظاهر قضاوت کرد، دل آدمها یک چیز دیگر میگوید».
تابستانها گچکاری میکرد تا روی پای خودش بایستد
محمدپور به یکی از مهمترین ویژگیهای بارز اخلاقی و شخصیتی شهید نوری، یعنی خانوادهدوستبودنش اشاره میکند و میگوید: «بابک فوقالعاده خانوادهدوست بود و همیشه خانواده برایش حرف اول را میزد. او یک خصوصیت بارز دیگری که داشت این بود که از روی حسابوکتاب خرج میکرد، بهخصوص دوران دبیرستان که خانوادهاش به مشکلات مالی برخوردند، 3 ماه تابستان را گچکاری میکرد و هیچ پولی از خانودهاش نمیگرفت، چون میخواست که فقط به خودش متکی باشد و روی پای خودش بایستد. آن زمان میگفت نمیخواهم پولی خرج کنم و واقعا در سه ماه تابستان هیچ پولی خرج نمیکرد و برای ما سوال بود که میشود در سه ماه پولی خرج نکنی؟! به خودرو خیلی اهمیت میداد و پدرش یک زمان شاسیبلند و سونوتا داشت. خودش هم معمولا پژو سوار می شد.»
به جای آلمان، رفت سوریه
خوب است بدانید خانواده شهید بابک به واسطه تلاشها و موفقیتهای تحصیلی فرزندشان قصد داشتند او را برای ادامه تحصیل به یکی از کشورهای اروپایی(آلمان) اعزام کنند. دوست شهید در اینباره میگوید:« خانوادهاش توان مالی داشتند که او را برای تحصیل به اروپا بفرستند. ولی خودش قبول نمیکرد و تمایل داشت همینجا درس بخواند و زندگی کند. او در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تهران هم قبول شد که دیگر بحث سوریه پیش
آمد و نرفت».
روز اعزام از خوشحالی بال درآورده بود
پسرخاله این شهید مدافع حرم از علاقه زیاد بابک برای اعزام به سوریه و نحوه شهادتش میگوید
مسعود تقوی، پسرخاله شهید نوری از دوران کودکی همراه بابک بوده است. او از تصمیم بابک برای اعزام به سوریه اینطور میگوید: «این حرف را برای اولینبار به شما میگویم، یکی دو سال قبل از اعزامش به سوریه با چند تا از دوستان دور هم جمع شده بودیم که یکی از بچهها ویدئویی نشان داد که متاسفانه تروریستهای داعش یک پسربچه شیعه را داخل استخر میاندازند تا غرق شود و در عین حال داعشیها به این صحنه میخندیدند که یادم است بابک در آن لحظه خیلی عصبانی و ناراحت شد و احساس میکنم شروع روحیه ایثارگری او از همان لحظه رقم خورد.»
هم رفیق مسجدی داشت، هم ورزشکار و اهل مد
مسعود در ادامه به فعالیتهای مذهبی و تحرکات فرهنگی پسرخاله شهیدش اشاره میکند و میگوید: «علاوه بر حضور فعال در هلال احمر، هر روز ظهر و شب در دو مسجد بابالحوائج و صادقی رشت فعالیت میکرد. فرد تکبعدی نبود و فقط با مسجدی جماعت هم نمیگشت. رفیق بهروز و ورزشی، اهل مد و ... هم داشت و خیلی خوشبرخورد و دلنشین بود. همه دوستان و هممحلیها عاشق و دوستدارش بودند. کار خود من چاپ سیلک است و خیلی شبها به کارگاهم میآمد و کمکم میکرد. یادم هست یک شب در واتساپ با بابک صحبت میکردم و گفتم سرم شلوغ است و مشغول کارکردن هستم. دیدم بعد از چند دقیقه سرزده آمد و چند ساعتی به من کمک کرد. خیلی بچه فعال و دلسوزی بود. شعار نمیدهم، با بقیه دوستان فرق داشت».
در سفرمان به مشهد هر روز صبح با پای پیاده به حرم میرفت
تقوی از خاطره سفر به مشهد با شهید نوری میگوید: «هشت ماه قبل از این که بابک به سوریه اعزام شود با هم به مشهد سفر کردیم. یک روز که ساعت 5 صبح از خواب بیدار شدم دیدم بابک نیست، دوباره خوابیدم، صبح ساعت 10 بیدارم کرد و گفت هتل صبحانه میدهد و تا تمام نشده برو صبحانهات را صرف کن. گفتم من ساعت 5 صبح بیدار شدم، تو کجا بودی؟ هر چه از او پرسیدم، جوابی نداد و فقط میگفت جای خوبی بودم. بعد متوجه شدم که سحرگاه هر روز برای اقامه نماز پیاده تا حرم میرفته و تا ساعت 9 صبح در حرم زیارت میکرده است».
ماجراهای روز اعزام شهید نوری
جالب است بدانید شهید بابک نوری قبل از اعزامش به سوریه یک بار دیگر سودای رفتن به این کشور را داشته، اما با رفتن اش موافقت نشده بود. از پسرخاله بابک میخواهم به عنوان یکی از اقوام نزدیک ماجرای روزی را روایت کند که او را از اعزامش با خبر کردند. او میگوید:« روزی که به بابک خبر دادند، حوالی ساعت 11 با من تماس گرفت. اول این را به شما بگویم که یک دوره دیگری که افراد را بهصورت داوطلبی به سوریه اعزام میکردند، بابک هم نامنویسی کرد، اما نامش در لحظه آخر خط خورده بود و یادم است آن شب بابک تا صبح چشم روی هم نگذاشت و فقط گریه میکرد و من هم دلداریاش میدادم. همانطور که گفتم ساعت 11 بود که مرا مطلع کرد و گفت با اعزامم موافقت شده و بیا دنبالم. از ساعت 11:30 ظهر تا 9 شب حدود چهل جا رفتیم که بابک میگفت میخواهم حلالیت بطلبم. تا آن لحظه، یعنی ساعت 9 تنها کسی که میدانست بابک میخواهد به سوریه برود من بودم و قسمم داد که به هیچفردی چیزی نگویم. رفتیم خانه خواهر بزرگ ترش، میخواستم که با او بالا بیایم اما گریهام گرفت و گفت تو بیایی بالا همه چیز لو میرود. به خواهرش گفته بود که میخواهم به اصفهان بروم. وقتی برگشت گریهاش گرفت و گفت فکر کنم الهام(خواهرم) فهمید. بالاخره ساعت 10 یا 11 شب بود که همه متوجه شدند. بعد از آن بابک را رساندم خانه و چمدان وسایلش را به من داد و گفت تو برو و من بعدا میآیم. زمانی که رساندمش خانه میترسید پدرومادرش مانعش شوند و به من گفت چمدانم را داخل ماشینت میگذارم تا از من نگیرند. بالاخره با پدرومادرش صحبت و قانعشان کرد، دیگر نمیشد جلوی او را گرفت. واقعا زمان شهادتش فرا رسیده بود. حدود ساعت 12 شب آمدیم سپاه قدس گیلان و همه خانوادهاش آمده بودند. به خاطر دارم زمانی که اسامی اعزامشوندگان را میخواندند چون سری قبل هم نامش خط خورده بود، استرس زیادی داشت و هی میرفت جلو سرک میکشید تا مطمئن شود. از آن جایی که نام خانوادگیاش نوری بود و حرف «ن» هم آخر است، همه داشتند یکییکی داخل میرفتند. زمانی که به حرف «ن» رسید و فامیل نوری را خواند انگار که داشت بال درمیآورد. من در عمرم بابک را آن قدر خوشحال ندیده بودم.»
خودروی شهید توسط دشمن شناسایی شده بود
سوال آخر من از تقوی درباره نحوه شهادت، چگونگی مطلعشدن، روز تدفین و تشییع پیکر مطهر شهید است که میگوید: «28 آبان 96 در منطقه البوکمال سوریه او با شهیدان نظری و کایدخورده برای عملیات ردیابی و شناسایی دشمن جلو رفته بودند و دقایقی خودروشان را یک جا برای صرف ناهار پارک میکنند که طبق گفته ها یک خمپاره به وسط سفره ناهارشان اصابت میکند.» او ادامه میدهد: «خبر شهادت بابک مثل بمب ترکید، در عرض 10 دقیقه نزدیک صد تا تماس داشتم. برای اطمینان خودم را به سپاه قدس رساندم و یک آقایی درآن جا گفت دو نفر گیلانی شهید شدند، یکی شهید نوری و دیگری هم شهید نظری. چند روز اول آن قدر حالم بد بود که متوجه گذر زمان و شرایط نشدم و همه خانه مادربزرگ بابک(مادر ابوی بابک) جمع شده بودند. شهید را دو روز بعد از خبر شهادت آوردند. جمعیت خیلی زیادی از مردم عزیز رشت در مزار شهدا برای تشییع و تدفین پیکر مطهر بابک حضور داشتند».