نگاهی به زندگی نویسنده بزرگ علمی تخیلی، ایزاک آسیموف و کمی خاطره بازی با کتاب های معروفش
تعداد بازدید : 165
مردی که می خواست همه علم را دوست داشته باشند
مریم ملی- کتاب هایش قطور نبودند، حدود 60-50 صفحه که خیلی راحت خوانده شود و مدت ها ذهن ات را درگیر کند. در قفسه کتابخانه یا پشت ویترین کتاب فروشی وقتی اسم کتاب ها را می دیدی بالاخره یکی شان تو را جذب می کرد. شاید حتی خودت هم در آن سن و سال نمی دانستی که مثلا نجوم و فضا بیشتر خوشحالت می کند یا دانستن درباره دایناسورها یا شاید هم چگونگی پیدایش حیات. ولی تنوع کتاب های ایزاک آسیموف (متولد 1920 و متوفی در 1992م) آن قدر زیاد بود که به هر حال یکی از عنوان ها و عکس های روی جلد برایت سوال می شد و دوست داشتی بدانی جریان از چه قرار است. گاهی حتی معنی اسم کتاب را نمی دانستی. میکروموج ها؟! خب یعنی چه؟ و همین جا بود که رفاقتت با آسیموف شروع می شد. در کتاب هیچ خبری از اصطلاح های قلمبه و سلمبه نبود. انگار کتاب را برای خودت نوشته بودند، هر چه جلوتر می رفتی بیشتر شگفت زده می شدی. انگار آسیموف به خانه و کتابخانه محله ما آمده بود تا هر بار ماجرایی شنیدنی برای مان تعریف کند. بعد از خواندن یکی دو کتابش، او دیگر یک نویسنده روسی ساکن آمریکا یا یک استاد دانشگاه در رشته شیمی نبود. او دوستی بود که به ما نشان می داد جهان چطور کار می کند، دانشمندان هر روز دارند چه چیزهای جدیدی کشف می کنند و دنیا در آینده چه شکلی خواهد شد. ایزاک برای خیلی از کسانی که امروز جایی از زندگی شان به علم علقه ای دارند یا شغل و رشته تحصیلی شان با علوم روز گره خورده است یک دوست بزرگ است. کسی که دوران کودکی و نوجوانی مان را با او گذرانده ایم، کسی که ادعای معلمی و استادی نداشته و برای مان داستان گفته و بیشتر از هر کسی در چشاندن مزه خوب علم به ما موفق بوده است. این پرونده ادای دینی است به آقای نویسنده. به کسی که علم را از دانشمندان گرفت و کادوپیچ کرد تا ما دوستش داشته باشیم.
کار در لبنیاتی، ایزاک کوچک را شیفته علم کرد
پدر ایزاک لبنیات فروشی داشت، گاهی مجله های علمی تخیلی که به مغازه اش می آمد به دست ایزاک می افتاد و او با اشتیاق آن ها را می خواند، ساعت ها غرق در ماجراهای علمی می شد و این علاقه، آینده او را ساخت. شگفتی های دنیای علم، کنجکاوی ایزاک را بر می انگیخت و او مشتاق تر می شد که سوال های جدیدی مطرح و درباره ماجراهای جدیدی خیال بافی کند. هر مجله جدید انگار سوال های جدیدی پیش روی ایزاک می گذاشت. ایزاک در صبح های کودکی اش روزنامه پخش می کرد و عصرها بعد از مدرسه در مغازه پدر کار می کرد که اگر کمی دیرتر می رسید همیشه سرزنش می شد، به همین دلیل مدام در نبرد با زمان و خودش بود تا پدر را راضی نگه دارد. سحر خیزی او ماحصل کار در لبنیاتی پدر بود. او در جایی گفته است: «برای من مایه غرور است که اگرچه یک ساعت شماطه دار دارم اما هیچ گاه آن را کوک نمیکنم و ساعت 6 صبح، خود از خواب بیدار میشوم، من هنوز به پدرم ثابت میکنم که آدم تنبلی نیستم.» در بزرگ سالی این حساسیت روی زمان در ایزاک باقی ماند. راس ساعت ۶ صبح بیدار می شد و در ساعت ۷:۳۰ پشت ماشین تحریر خود می نشست و تا ساعت ۱۰ شب کار می کرد. او گفته است: «اگر پزشکم به من بگوید، بیش از پنج دقیقه زنده نیستم، وقتم را تلف نخواهم کرد، سریع تر تایپ میکنم.»
آسیموف متشکریم که نویسنده شدی
خانواده او وقتی پنج ساله بود به آمریکا مهاجرت کرد. همین باعث شد ایزاک تلاش کند زبان انگلیسی را یاد بگیرد. هوش ایزاک خیلی خوب بود، درس هایش را جهشی می خواند و در 15 سالگی دیپلم گرفت. شیمی را به طرز عجیبی دوست داشت و به همین دلیل به دانشگاه رفت تا شیمی بخواند. این رشته را تا مرحله دکترا ادامه داد و با این که در سال هایی که مدرک دکترایش را گرفت حسابی غرق داستان نویسی شده بود برای استادی دانشگاه هم پذیرفته شد. البته در آن سال ها درآمدی که از نوشتن کتاب به دست می آورد بسیار بیشتر از حقوقش از تدریس در دانشگاه بود. شاید اگر او برای همیشه در دانشگاه می ماند، سرنوشت خیلی از ما اکنون فرق می کرد. خیلی ها معتقدند چه خوب شد که ایزاک نوشتن کتاب هایش را بیشتر از تدریس در دانشگاه دوست داشت که اگر در کسوت استادی باقی می ماند تعداد محدودی دانشجو تربیت می کرد ولی با کتاب هایش تاثیر عمیق تری بر نوجوانان سراسر جهان گذاشت.
500 کتاب علمی فقط در 70 سال زندگی
آسیموف از نظر تعداد کتاب هایی که نوشته، جزو شگفت انگیزترین نویسنده هاست. او 500 کتاب را در حدود 70 سال نوشته است. 500 کتاب برای تمام سنین و سلیقه ها. او به طرز ماهرانه ای بلد بود مخاطب را با خودش همراه کند، اگر برای کودک و نوجوان می نوشت، می دانست چطور بنویسد که برای شان قابل فهم باشد و دلزده نشوند. اگر برای مخاطب دانشگاهی و با تجربه می نوشت، می دانست چه کار کند تا حوصله مخاطب سر نرود. اگر داستان می نوشت، می دانست با چه روشی آدم را میخکوب کتابش کند. ایزاک کارش را بلد بود، او نیامده بود تا استاد دانشگاه شود و روی تخته چیزی بنویسد و دانشجویان یادداشت کنند، او آمده بود تا برای همه بنویسد و کودک و نوجوان و بزرگ سال را حیرت زده کند. او در ۱۸ سالگی نخستین داستانش را به نام «گشتی در حوالی سیارک وستا» نوشت که در شماره اکتبر ۱۹۳۸ مجله داستانهای حیرتآور چاپ شد.تقریباً ۲۰ سال طول کشید تا صد کتاب بنویسد. صد کتاب بعدی، مرحله مهمی از زندگی او بود که در مارس ۱۹۷۹، در طول ۱۱۳ ماه یا در حدود ۹ سال و نیم به آن رسید یعنی چیزی بیش از ۱۰ کتاب در سال. در دسامبر ۱۹۸۴، فقط پس از گذشت شش سال دیگر، او سیصدمین کتابش را نیز منتشر کرد. آسیموف خود شیفته نبود، فکر نمی کرد کار بزرگی انجام می دهد. او آن زمان نمی دانست سال های بعد چه تاثیری روی نوجوانان سراسر جهان می گذارد و سال 1984 در مصاحبهای گفت: «من سعی نمیکنم شاعرانه یا به سبک ادبی عالی بنویسم. فقط تلاش می کنم ساده بنویسم و خوشبختم که آن قدر واضح میاندیشم که نوشته هایم مثل اندیشه ام به شکلی رضایت بخش در میآید. من هرگز آثار همینگوی، فیتز جرالد، جویس یا کافکا را نخواندهام. تا به امروز با شعر و رمانهای قرن بیستم غریبهام که بی تردید این موضوع، خود را در نوشتههایم نشان میدهد.»
آقای نویسنده یک فوبی معروف داشت
ایزاک کسی بود که اطلاعات زیادی درباره علوم مختلف داشت، تخیل اش به شدت قوی بود و پیش بینی می کرد که علم، آینده انسان ها را چطور تغییر می دهد. باورش سخت است که آدمی با این اطلاعات و هیجان برای کشف دنیاهای جدید و خیال پردازی درباره شان از هواپیما بترسد. او به بیماری ترس از محیط های بسته دچار بود، برای همین نمی توانست سوار هواپیما شود و تا پایان عمرش این هراس با او بود. در کل زندگی اش فقط دو بار با هواپیما سفر کرد چون ناچار بود مسیر طولانی را طی کند. «بن بوآ»، ویراستار آثار او گفته است: «ایزاک میگوید دوست دارد در فضا و در پهنه آسمانها پرواز کند، اما فقط در تخیل خود.»
ماجرای مرگ مشکوک ایزاک
آسیموف 72 سال در این دنیا زندگی کرد. بعد از فوت او، برادرش گفت به دلیل نارسایی قلبی از دنیا رفته، ولی بعد از 10 سال همسرش اعلام کرد که وقتی برای عمل قلب به بیمارستان رفته به او خون آلوده تزریق و به ایدز مبتلا شده است. اما پزشک ها برای جلوگیری از قضاوت های اشتباه و واکنش های احتمالی مردم و رسانه ها از خانواده اش خواستند این مسئله را مخفی کنند. بعد از مرگ بسیاری از آن پزشک ها، خانواده آسیموف سرانجام گفتند که ایزاک به دلیل ابتلا به ایدز از دنیا رفته است.
قوانین معروف آسیموف درباره روبات ها
آسیموف چند کتاب علمی و چند داستان درباره روبات ها نوشته است. او دنیای روبات ها را به شدت دوست داشت و درباره آینده روبات ها در تمام کتاب هایش توصیف های جالبی داشته در حالی که در زمان نوشتن آن کتاب ها اصلا امکان ساخت چنین روبات هایی وجود نداشته است. او برای دنیای خیالی روبات ها قوانینی نوشته که حتی بعد از مرگش اساس ساخت صنعتی روبات ها قرار گرفته است. برای مثال «هیچ روباتی نباید به بشر صدمه بزند»؛ این جمله به عنوان اصلی ترین قانون مطرح است و قوانین بعدی تکمیل کننده قانون اصلی اند که می گویند: یک روبات باید از فرمان های انسانها تبعیت کند مگر این که آن فرمان ها در تعارض با قانون اول باشد. یعنی دستور مرگ انسانی را در بر داشته باشد. قانون بعدی می گوید تا هنگامی که قانون اصلی و قوانین بعدی زیرپا گذاشته نشدهاست روبات باید وجود خود را حفظ کرده و در بقای خود بکوشد.
سیارکی به افتخار سلطان تخیل در زمین
ایزاک به تناسب کتاب های فراوان، اثرگذار و مهمی که نوشته است جایزه هم برده، در حقیقت بزرگ ترین و معتبرترین جوایزی که ممکن بود در حوزه علمی و تخیلی به نویسنده ای برسد، همه اش در دستان آسیموف بوده است. پنج جایزه «هوگو»، سه جایزه «نیبولا» و جایزه «استاد بزرگ» انجمن نویسندگان علمیتخیلی آمریکا به پاس یک عمر فعالیت موفقیتآمیز در زمینه داستاننویسی علمی-تخیلی در سال 1987 به آسیموف رسید. ...اما بزرگ ترین افتخار او شاید نام گذاری یک سیارک به نام سیارک آسیموف 5020باشد. تنها کسانی که می توان آن ها را هم تراز آسیموف بزرگ دانست، «آرتور سی کلارک» و «رابرت هاین لاین» هستند. این سه نفر پیشروهای داستان های علمی تخیلی اند و بیشتر نوجوانانی که ذهن های کنجکاو و پرسش گر دارند، حداقل با آثار یکی از این سه نفر خاطره دارند.
علم را به زبان خودم بگو
مجموعه مهم دیگری که آسیموف خلق کرد، مجموعه علم به زبان ساده است. کاری که انگار رسالت وجود او در این دنیا بود. جهان چگونه زاده شد؟ راه شیری و کهکشان ها، منظومه شمسی، کتاب هایی به اسم تک تک سیاره های منظومه شمسی، کوازارها، تپ اخترها و سیاه چاله ها، مسکونی کردن ستارهها و سیارهها، آشغال دانی فضایی و... آسیموف با این کتاب ها یک کلاس نجوم جهانی برگزار کرد. خیلی از منجم های آماتور و حرفه ای امروز، روزگاری شاگردان کلاس مکتوب او بودند. او برای شان سوال های خاص مطرح می کرد و سرنخ می داد تا جواب ها را پیدا کنند. خاطرات شیرین ما با آقای نویسنده در همین دو مجموعه کتاب رقم خورد؛ سری کتاب های «علم به زبان ساده» و «نگاهی به تاریخ علم» که در ایران توسط انتشارات دفتر فرهنگ اسلامی ترجمه و منتشر شده است.
کدام یک از پیش بینی های علمی آسیموف به واقعیت پیوست؟
آسیموف عاشق آینده بود. او پیش بینی هایی درباره زندگی در 50 سال آینده داشت که بسیاری از آن ها در زندگی فعلی ما به واقعیت پیوسته است. او در مقاله ای در سال ۱۹۶۴ پیشبینیهای خود را درباره جهان در ۵۰ سال آینده (یعنی سال ۲۰۱۴) تشریح کرده بود. آسیموف پیش بینی می کرد که «وسایلی در آشپزخانه های جدید به کار خواهند رفت که غذا را سریع آماده می کنند، بدون معطلی آب را جوش می آورند و خودشان قهوه درست می کنند.» امروز قهوه جوش ها، مایکروویو و توستر، چای ساز و زودپز ابزار آشنای آشپزخانه ما هستند. او همچنین گفته بود که «در آینده علاوه بر تماس صوتی با تلفن تماس تصویری هم امکان پذیر می شود و این ارتباطات در سطحی فراگیر برای تمام مردم جهان قابل استفاده خواهد بود.» چیزی که امروز یکی از عادی ترین امکانات ارتباطی زندگی ماست. «صفحات نمایشگر قابل نصب روی دیوار جای تلویزیون های رو میزی و کوچک را خواهد گرفت.» فناوری که حتی زودتر از سال 2014 اجرایی شد و حالا هر روز پیچیده تر و پیشرفته تر می شود. «روباتها در سال ۲۰۱۴ نه عمومیت خواهند یافت و نه کارشان عالی خواهد بود، ولی وجود خواهند داشت.» اکنون که در سال 2018 هستیم روبات های زیادی در حوزه های مختلف پزشکی و صنعت و فناوری به کار می روند اما هنوز به طور مشخص وارد خانه مردم عادی نشده اند و نمی شود گفت زندگی انسان و روبات پدیده ای رایج شده است. «ساختن خودروهایی که با روبات هدایت می شوند رایج خواهد شد.» اکنون خودروهای مدرن، دارای سیستم هوشمند روباتیک است که تشخیص دقیق تری برای کنترل خودرو نسبت به انسان دارد. البته بخشی از پیشگویی های آسیموف هنوز به وقوع نپیوسته، مثلا او گفته در سال 2014 گیاهانی پرورش داده می شوند که با انرژی ستاره های دیگر( غیر از خورشید) رشد می کنند و مکالمه و تماس با ماه دیگر دشوار نخواهد بود. موضوع اخیر در حقیقت اکنون قابلیت اجرایی دارد اما هنوز انسان جدیدی به ماه نرفته تا این ارتباط دوباره برقرار بشود.
کتاب های تاریخ علم، روایتی از کشف ها و اختراع ها
نگاهی به تاریخ علم، عبارت آشنایی بود روی مجموعه کتاب هایی با پس زمینه کرم رنگ آسیموف که در ایران ترجمه شده بود. با تصویری مرتبط به موضوع اصلی که روی جلد کتاب چاپ شده بود. انسان در فضا، روبات ها، دینوزورها، ژن ها و ژنتیک، کیهان، ابر رسانایی، میکروب ها، ویتامین ها، الکتریسیته، خون و ... ؛کتاب هایی با دامنه بسیار وسیع از موضوعات علمی. ایزاک در این کتاب ها واقعا نگاهی کوتاه و خلاصه شده به هر حوزه از علم انداخته بود، سیر تحولات و پیشرفت اش را برایمان گفته بود، از جزئی ترین ذرات تشکیل دهنده داخل اتم تا بزرگ ترین ستاره های جهان در دوردست ترین نقطه کیهان. ایزاک از داخل بدن و نحوه فعالیت هریک از اعضای بدن می گفت، حتی اگر هیچ علاقه ای به پزشکی نداشتید یا از خون بدتان می آمد داستان سفرگلبول های قرمز در سراسر بدن را آن قدر شیرین و جذاب و ساده تعریف می کرد که دلتان نمی خواست کتاب را زمین بگذارید. ایزاک وقتی از فضا می گفت یک فضانورد ماهر بود که دوست داشت لذت دیدن و دانستن درباره فضا را به ما هم بچشاند. وقتی از الکتریسیته می گفت یک مهندس بود که وسایل برقی را خیلی خوب می شناخت و طرز کار هر کدام را ساده و گویا شرح می داد. وقتی از دایناسورها می نوشت یک دیرینه شناس بود که انگار تک تک دایناسورها را از نزدیک دیده و خلق و خو و رفتارشان را می شناسد. ایزاک در مجموعه «نگاهی به تاریخ علم» مدام لباس عوض می کرد و در قامت افراد ماهر در هر رشته در می آمد تا برای مان بگوید هر دانشی چطور به وضعیت فعلی اش رسیده و چرا جذاب و مهم است. بعید است کسی به خوبی او بتواند درباره شکل گیری و به درد بخور بودن هر علمی حرف بزند یا بنویسد.
داستان های تخیلی با قهرمان های نوجوان
روبات خواب می بیند، مرد 200 ساله و المپیک کهکشانی از معروف ترین داستان های کوتاه آسیموف است. مشهورترین داستان های بلند و تک نسخه ای او پایان ابدیت، فرزند زمان و آزمایش مرگ هستند. داستان هایی که رنگ و بوی آینده را داشتند و محال بود با خواندنشان برای خودت تصویری از آینده و تغییرات بزرگش نسازی، محال بود خودت را جای انسان های سال های بعد نگذاری و از عظمت آن همه تغییر تعجب نکنی. آسیموف هیچ وقت نمی گذاشت مخاطبش از کتاب عقب بماند، او سلطان تخیل بود و علم را هم دقیق می شناخت. شاید مهم ترین علت اهمیت نوشته های آسیموف همین باشد که او با نوشته هایش که اغلب منطبق بر تفکر علمی بودند تلاش کرد سطح مجلات علمی تخیلی را که آن زمان بخش علمی شان خیلی کم رنگ بود و بیشتر عامه پسند بودند ارتقا دهد. او در مجله خودش و در مجلات علمی تخیلی دیگر از علم می نوشت و بعد خیال پردازی را هم وارد آن می کرد. اصول دنیای علم را به شکلی ساده برای همه مردم توضیح می داد و این مهم ترین کاری بود که می شد برای نزدیک کردن مردم با دانش روز انجام داد.