به بهانه معرفی کتاب «عبور از بندهای پنهان» درباره اهمیت تجربه نگاری خواهید خواند
تعداد بازدید : 61
تجربه ها را با نوشتن ماندگار کن
معرفی کتاب
یک بانوی 67 ساله مشهدی داستان زندگی خودش را در کتابی داستانی روایت کرده است. کتابی که بیشتر از وجه سرگرم کننده و داستانی آن، به دلیل تجربه نگاری و نزدیک شدن نسل ها به هم اهمیت دارد.
چرا باید تجربه هایمان را بنویسیم؟
قبل از هر چیز باید برای تان جالب باشد که بدانید ما دو نوع دانش داریم، یکی دانش صریح و دیگری دانش ضمنی. دانش صریح کدگذاری شده و آکادمیک است و سهم به کارگیری افراد از این دانش کم است اما دانش ضمنی با تجربه حاصل می شود و از روش برخورد با سوژه به دست می آید. امکان دسترسی به این نوع دانش برای همه مقدور نیست و حدود 80 درصد توانایی یک فرد موفق به دانش ضمنی او باز می گردد. شاید این بهترین مقدمه برای مطرح کردن اهمیت «تجربه نگاری» باشد. همه ما در طول روز و در ارتباط با افراد مختلف یا انجام کارهای گوناگون، تجربه هایی کسب می کنیم. نوشتن این تجربه ها علاوه بر این که برای دیگران جذاب و کارگشاست، تاثیر قابل توجهی برای خودمان در مسیر موفقیت دارد. تجربه نگاری هرچند کوچک و کم اهمیت باعث تقویت قدرت تفکر و سرآغازی برای مطالعه بیشتر و تخصصی تر افراد در سطوح مختلف می شود.
مصاحبه با «حمیده پهلوسای» نویسنده کتاب «عبور از بندهای پنهان»
با خواندن کتاب «عبور از بندهای پنهان» و دنبال کردن داستان آن در کوچه پس کوچه ها و محله های قدیمی مشهد، حسی نوستالژیک در خواننده مشهدی بیدار می شود و دوباره در پیش چشم وی آداب و رسوم، خلقیات و حال و هوای آدم هایی زنده می شود که اکنون با گذشت حدود 50 سال فراموش شده اند. خواندن چند سوال و جواب ما با نویسنده این کتاب برای تان جذاب خواهد بود.
انگیزه تان از نوشتن این کتاب چه بود؟
در زمان جوانی هر زمان که به دیدن اهل قبور می رفتم، همیشه با خودم می گفتم که چه تجربه ها زیر این خاک ها مدفون شده و ما هرگز صدای آن ها را نخواهیم شنید. به همین دلیل، انتقال تجربه های زندگی دغدغه من بود. همین برای من انگیزه ای شد تا تجربه های خودم و نسل گذشته خودم را مکتوب کنم و صادقانه آن ها را در قالب یک رمان در اختیار مردم عزیز کشورم قرار بدهم.
چرا قالب رمان را برای نوشتن تجربه نگاری هایتان انتخاب کردید؟
زمانی که کتاب خاطرات سینوهه را خواندم، متوجه شدم روایت زندگی به صورت داستان چقدر دلنشین و ماندگار خواهد بود و از این طریق می توان به راحتی تجرهای زیستی افراد را منتقل کرد. من معتقدم اگر انتقال این تجربه ها به یک فرهنگ عمومی در جامعه ما تبدیل شود و صرفا مخصوص افراد مشهور سیاسی و طبقات بالای جامعه نباشد، آن گاه موفق می شویم زمینه فرهنگی ارزشمندی را برای توسعه و پیشرفت کشورمان تدارک ببینیم.
نظرها و عکس العمل های دیگران درباره انتشار این کتاب چگونه بود؟
بعضی ها من را به دلیل جرئت و جسارتم تحسین کردند و گفتند هم پای قهرمان های داستان خندیده اند؛ گریه کرده اند و ترس و دو دلی را حس کرده اند. بعضی ها هم مرا مورد انتقاد و سرزنش قرار دادند که به چه حقی شما رازهای مگوی یک فامیل را نوشته و بدتر از همه منتشر کرده اید. با این حال، من امیدوارم این گونه رمان ها پلی باشند برای ارتباط نسل گذشته با نسل این دوره که اهمیت غیر قابل انکاری دارد اما به آن بی توجه هستیم.
2 برش خواندنی از کتاب
* زیبا وارد خانه شد و دید دو تا خواهر بزرگ ترش(مهری و فریبا) دارند با هم پچ پچ می کنند. برای همین با کنجکاوی پرسید: «چی شده ناقلاها؟ چی دارید به هم می گویید؟» مهری همه داستان خواستگاری را برای زیبا تعریف کرد. زیبا گفت: «خب، پسره پولداره؟». فریبا با ناراحتی گفت: «پولش را می خواهم چه کار؟ خودش برایم مهم است! همین که جلوی سر و همسایه بتوانم او را بیرون بیاورم، برای من کافی است!» زیبا که کمی گیج شده بود، پرسید: «زن دایی، این ها یعنی چه؟»، او هم جواب داد: «صبر کن! بزرگ تر شدی، خودت کامل می فهمی.»...
* سارا از شنیدن خبر حضور خاله هایش در خانه شان خوشحال شد. او می توانست مشکلش را با خاله هایش در میان بگذارد و از آن ها راهنمایی بخواهد. پس گام هایش را بلندتر برداشت تا سریع تر وارد اتاق شود. شوکت گفت: «داشتیم می رفتیم دیگر. چه قدر دیر کردی خاله؟» -والا خاله جان، وقتی از مدرسه برمی گشتم، این قدر ناراحت بودم که متوجه نشدم چقدر آهسته راه می روم. نصرت گفت: «مگر چه شده؟» -هیچی، برای ثبت نام 60 تومان پول می خواهند. حالا چه طور این پول را تهیه کنم؟ آخر من دوست دارم درس بخوانم چون آینده من در همین درس خواندن است...