گپی با سه نوجوان باحالِ کتابخوار
تعداد بازدید : 43
کتاب خواندن به چه دردی میخورد؟
دورهمی
نویسنده : الهه توانا
این هفته، برعکس همیشه، موضوعی برای میزگرد نوجوانانهمان انتخاب نکردیم؛ کار را سپردیم به خود بچهها تا راجع به هرچی دوست دارند، حرف بزنند. «سپیده عسکری نایینی» 15ساله، «ساجده خاکپور» و «سارا ابراهیمیان» 16ساله، مهمانان این هفته جوانه بودند که هرکدام علایق و دغدغههای خاص خودشان را داشتند؛ کار داشت سخت میشد که فهمیدیم هرسهنفرشان عاشق کتاباند. چی از این بهتر؟ از بچهها پرسیدم بیشتر چهجور کتابهایی میخوانند؛ چطوری به مطالعه علاقهمند شدهاند؛ آخرین کتاب خوبی که خواندهاند، چیست و اصلا کتاب خواندن به چه دردی میخورد؟
تفریحی برای وقتهای تنهایی
«سپیده» که شال آبی پوشیده و عینک گردبامزه زده، از طرفداران جدی رمان، داستان و شعر است. او میگوید: «ماجرای کتابخوان شدن من برمیگردد به دوران بچگیام که هرشب قبل از خواب برایم قصه میخواندند؛ از همانوقتها عاشق داستان شدم اما همه چیز وقتی جدیتر شد که فایل صوتی کتاب «شازده کوچولو» را گوش دادم. فکر کنم آن قصه را صدباری گوش کردم ولی آنقدر خوب بود که کتابش را هم خریدم و کمکم کتاب خریدن و خواندن جزئی از زندگیام شد. فکر میکنم کتاب به آدم کمک میکند چیزهای بیشتری بفهمد و به حقیقت نزدیکتر شود. من اهل نوشتن هم هستم و باید بگویم از وقتی بیشتر میخوانم، خیلی بهتر مینویسم. خب هرکس تفریحی در زندگی دارد، کتاب خواندن در وقتهای تنهایی بهترین تفریح من است. بعضیها میگویند نوجوانها نباید بعضی کتابها را بخوانند من اما فکر میکنم، فهم هیچچیز برای آدم غیرممکن نیست. ما هم میتوانیم کتابهای مهم و جدی بخوانیم اما فقط ممکن است چیزهایی را از دست بدهیم؛ چون آدم توی هر سنی، علاقه و سلیقه خاصی دارد که اگر به آنها جواب ندهد، جذابیتشان را از دست میدهند. یعنی وقتی از دوره نوجوانیمان بگذرد، شاید دیگر خواندن بعضی کتابهای باحال برایمان جذاب نباشد و لذت خواندنشان از دست برود. آخرین کتاب تأثیرگذاری که خواندم، «یک روز دیگر» نوشته «میچ آلبوم» بود که درباره عشق و محبت مادرهاست و خیلی دوستش دارم».
اندوختهای برای روزهای سخت
«سارا»، دختر شالقرمز خوشحالی که وسط ایستاده، کتابهای ادبی و فلسفی را ترجیح میدهد و بین شاعرها مولانا و سعدی را خیلی دوست دارد. ببینید سارا درباره موضوع بحث مان چه میگوید: «سپیده درباره اقتضای سن صحبت کرد و گفت ممکن است آدم، چیزهایی را که در نوجوانی دوست دارد، بعدها دوست نداشتهباشد. اصولا آدمی در سن ما، سلیقهاش خیلی تغییر میکند. من از پارسال تا الان، شاید هرماه تغییر کردهباشم اما وقتی بزرگ شویم، ثابتقدم خواهیم شد. من فکر میکنم اگر آدم از سنوسال کم کتاب بخواند، بعدها در مراحل سخت مثل دانشگاه رفتن و ازدواج کردن و بچهدار شدن، خیلی به مشکل نمیخورد. منظورم این است که با کتاب خواندن میتوانیم اندوخته جمع کنیم تا بعدها، بهتر و بااعتماد بیشتری در زندگی تصمیم بگیریم. اما خب این هم مهم است که پلهپله پیش برویم؛ نه اینکه مثلا از مجله «رشد» بپریم به فلسفه. من کتابخوان شدنم را مدیون «ساجده»ام. ساجده از ابتدای خلقتش کتاب میخوانده، من هم کمکم کنجکاو شدم ببینم توی کتابها چه خبر است. حالا خودم دارم سعی میکنم برادر کوچک ترم را با کتاب، رفیق کنم؛ برایش کتابهای «تنتن» و قصههای «شاهنامه» و «کلیله و دمنه» به زبان ساده را میخرم. آخرین کتابی که خواندم و دلم میخواهد پیشنهادش کنم، «سووشونِ» «سیمین دانشور» بود؛ قصهاش درباره رنجهایی است که مردم ایران در زمان رضاشاه به دلیل نفوذ خارجیها، تحمل کردند».
راهی برای درک جهان
«ساجده» که کتابخوانی از سرورویش میبارد و بندعینک و دستبندش را با هم سِت کرده، کلی حرف درباره کتاب داشت. خلاصه حرفهایش ایناست: «من همهچیز دوست دارم؛ فلسفه، نجوم، شعر، داستان، رمان. اصولا من خیلی اهل پراکندهخواندنم. برای همین گاهی پیش آمده که تا چندروز بعد از خواندن یک کتاب، حالم گرفتهباشد. بهنظرم بهتر است آدم توی سن نوجوانی، بهجای اینکه مثل من دنبال کتابهای تیره و غمگین برود، «هریپاتر» و چیزهایی مثل آن بخواند. من الان فکر میکنم تجربه کردن از خواندنِ صرف، مهمتر است؛ مثلا وقتی توی اتوبوس با بغلدستیات حرف میزنی، ممکن است چیزهایی ازش یاد بگیری که توی هیچ کتابی پیدا نشود. با اینهمه معتقدم با کتاب میشود سفر کرد؛ کتاب، یکی از راههای درک جهان است. همدردی را تقویت میکند و همینکه میفهمی آدمهای دیگری هستند که مثل تو فکر میکنند، حس خوبی دارد اما تجربه کسب کردن را نباید از دست بدهیم. بعضی نوجوانها، تیپ هنری میزنند و کتاب دستشان میگیرند که بگویند ما بزرگ شدهایم. راستش من هم از اینکارها کردهام ولی حالا به چیزهای دیگری فکر میکنم. بهنظر من، کتابخوان شدن آدمها به این برمیگردد که در دوران بچگی، کتاب دست کسی دیدهاند یا نه؛ من دربارهاش تحقیق کردم و یک کتاب روانشناسی هم خواندم که این موضوع را ثابت میکند. آخرین کتاب جالبی که خواندم، «مردی که میخندد»، اثر «ویکتور هوگو» بود اما نمیدانم بقیه هم دوستش خواهندداشت یا نه.