امام جواد(ع): حفاظت به مقدار ترس لازم است. (یعنی به مقداری که خطر وجود دارد حفاظت باید کرد و نه بیشتر)
بحار
ذکر روزپنج شنبه
صد مرتبه «لا اله الا ا... الملک الحق المبین»
ذکر روز جمعه
صد مرتبه «اللهم صل علی محمد و آل محمد»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
مرحوم آیت ا... مجتهدی تهرانی فرموده اند:
اگر میخواهید در زندگی موفق باشید و از آن لذت ببرید، به پدر و مادرتان نیکی کنید، به خصوص به مادر، دست او را ببوسید، دل او را به دست آورید و بدانید اگر آنها از تو راضی باشند، خدا هم از تو راضی خواهد بود و اگر خدای نکرده آنها را از خود برنجانی، خداوند را از خود ناخشنود کردهای.
خبرگزاری فارس
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* وقتی هفته چهار تا پنج شنبه دارد (وقت گل نی)
* پیشبند خود را باز کردن (از شغل خود استعفا کردن)
* در جیبش هست (موفقیت حتمی است)
* با پوست خود بازی کردن (خود را به مخاطره انداختن)
* کسی را در پوست داشتن (خاطر کسی را خواستن)
* استخوانی هست (گرهی در کار است)
* با قلب باز صحبت کردن (سفره دل خود را باز کردن)
«ضرب المثل ها و اصطلاحات متداول زبان فرانسه»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ما گاهی تلاش می کنیم به کسی که خشمگین است بگوییم آرام باش! اما این گونه دستورها بیان عاطفی را در فرد خاموش می کند.
برگرفته از «مدیریت رفتارهای یکهویی»،اثر فردریک فانژه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
پاییز زنی را می ماند
با کفش های پاشنه بلند
که در موسیقی برگ ها
پنهان می کند
اندوه زنانه اش را
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
احتمالا شما هم تاکنون بارها درباره شوم بودن برخی مکان ها یا اشیا شنیده باشید یا از قرار گرفتن در بعضی محل ها به دلیل انرژی و حس منفی آن دوری کرده باشید، اما ماجرای نحس ترین ماشین دنیا به شما نشان می دهد که احساسات منفی درباره اشیا و مکان ها به ما دروغ نمی گوید. در سپتامبر سال ۱۹۵۵ «جیمز دین» هنرپیشه جوان 24 ساله هالیوودی بر اثر تصادف با خودروی پورشه اش درگذشت. این بازیگر جوان عاشق مسابقات اتومبیل رانی بود و در واقع در آن روز شوم در حال رفتن به مسابقه ای در سانفرانسیسکو با پورشه 7 هزار دلاری اش بود.
هر چند پرونده زندگی هنرپیشه جوان بسته شد اما آن خودرو همچنان ماجراهای مرگ آورش را ادامه می دهد. خودرو را که به دره سقوط کرده بود به سختی بیرون کشیدند و به تعمیرگاه منتقل کردند. اما در آن جا خودرو از روی جک لیز خورد و روی دو پای یک مکانیک افتاد. یک پزشک این ماشین گران قیمت را خریداری کرد تا با آن در رالی های اتومبیل رانی شرکت کند اما در اولین مسابقه جانش را از دست داد. ماشین را تعمیر و دوباره از آن در مسابقات اتومبیل رانی استفاده کردند. اما راننده بعدی هم در یک تصادف کشته شد. درست در روز بعد از انتقال خودرو به تعمیرگاه، آن گاراژ نیز به طور کامل در آتش سوخت!این خودروی شوم در ادامه مرگ های سریالی، با انحراف از جاده و برخورد با یک ماشین دیگر باعث مرگ سرنشینان بی گناه آن شد. صاحب پورشه که خودش را گناهکار و قاتل چندین انسان می دانست، دست به خودکشی زد اما موفق نشد و در نهایت در یک حادثه رانندگی دیگر جان باخت. سرانجام در اکتبر ۱۹۵۹ برای این که جلوی فاجعه ماشین شوم مرگبار را برای همیشه بگیرند، آن را به ۱۱ قسمت تکه و فلزش را نیز آب کردند.
منبع: www.history.com
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سال اول وی دماغ و کله اش پر باد بود
فکر پرسش های بنیادی؛ پی ایراد بود
تیز بازی پیش همشاگردیانش وقت درس
در نخ سوتی گرفتن از خود استاد بود
شاخ غولی را شکسته در خیال باطلش
غافل از این که به چشم دیگران نوزاد بود
کم کم آمد دست او گوشی و فهمیدش دریغ
آخرین گنجینه بی ارزش؛ استعداد بود
سال های بعد آمد بی خیال درس و مشق
او پی بو کردن گل پشت هر شمشاد بود
هفتصد باری شد عاشق، فارغ و هر بار هم
فکر می کردش طرف شیرین و او فرهاد بود
تا زمان فارغ التحصیلی اش بی دردسر
از سوال «کار و سربازی چه شد» آزاد بود
تا که «دانشجو» شده فارغ ز تحصیلات خود
وضع او -مرد و زنش فرقی ندارد- حاد بود
بهترین دوران تو آن چند سال است و همین
حال و روزت خوب و خوش مثل عمو قناد بود
بعد از آن هم... هی ولش... باشد مبارک روزتان
بهتر آن باشد که در حال و همین دم شاد بود
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* خداقوت میگم به همه عوامل زندگی سلام، ما از دنبال کننده های پر و پاقرص و همیشگی زندگی سلام هستیم و خواهیم ماند، پس تو هم همیشگی باش زندگی سلام.
شاهرخ، زهرا، فرهاد
* زندگی سلام اولین صفحه روزنامه است که می خوانم. برای من ماه آذر یعنی زندگی، تولد دخی نسرین و پدر امیررضا را تبریک می گویم.
نمایشگاه اتومبیل زمرد، ابی
* می خواستم از خانمم سمیرا پرهیزی به خاطر نگهداری از دوقلوهامون بهسا و سپهر تشکر کنم.
* لطفا درباره خوانندگان و بازیگران ایرانی در زندگی سلام مطلب چاپ کنید. با تشکر از شما
علی کشته گر، درگز
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بی خیالِ کلاس؛ دانشجو
درس را کرده پاس؛ دانشجو
کیف و جیبش همیشه می باشد
خالی از اسکناس؛ دانشجو
عمدتاً ترمِ اولش باشد
خوشگل و خوش لباس دانشجو
ترمِ سوم به بعد می گردد
خسته و آس و پاس دانشجو
ساندویچی، پیاده رو، کافه
هست کلاً پلاس دانشجو
گاه در پشتِ بام می خوابد
گاه روی تراس دانشجو
ترمِ یک موی او بلند و قشنگ
ترمِ شش گشته طاس دانشجو
سرشناس است و بعد تحصیلش
می شود ناشناس دانشجو
غیرِ درس و محیط دانشگاه
کاربردش کجاس دانشجو؟
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
من که دیگه معرف حضور همه هستم. خودم و قلمم. همیشه یه انرژی درونیای بهم میگه: «دختررر... درباره شوهر بنویس، درباره خواستگار بنویس...» اما متاسفانه از نظر من و خوشبختانه از نظر شما، این هفته نمیشه درباره شوهر و مشتقاتش نوشت، چون جمعه روز دانشجوئه. منم یک دانشجوام. در نتیجه شوهری که تا الان نیومده، میتونه تا هفته دیگه همین ساعت ها صبر کنه. (اصلا میخوام تا ابد نیاد. والا!) (شوهر آینده لطفا این پرانتز رو جدی نگیر. این برای مخاطبان عامه، نه تو که مخاطب خاص منی)
اول از همه بگم که یه روز دانشجوی خوب، روز دانشجوی تعطیل است. یعنی چی مثلا شونزده آذر رو کردین روز دانشجو؟ همین جوری بیایم دانشگاه و بریم که چی بشه؟ درستش اینه که روز دانشجو تعطیل باشه. نه تعطیل رسمیها. فقط برای دانشجوها تعطیل باشه. استادها بیان دانشگاه و تمام کلاسهای هفت صبح بدون دانشجو برگزار شه ولی هیچکس هم غیبت نخوره. قضیه به اومدن استادها هم ختم نشه. کل کادر دانشگاه تشریف بیارن. به خصوص اون مسئول عزیز آموزش که معتقده: «...مشکل من نیست.» الکی بیاد یه روز دانشگاه، ببینم بالاخره مشکل اون هست یا نه! شاید بگین چقدر سادیستی. متاسفانه سیستم دانشگاهی آدم رو سادیست بار میاره، وگرنه من این قدر قلب بزرگ و مهربونی داشتم قبل از این که وارد دانشگاه بشم که هی میرفتم از دفتر گچ میآوردم برای معلم ها!
از طرفی دانشگاه خیلی لطف کنه، رئیس دانشگاه رو میاره توی سالن اجتماعات و دو ساعت سخنرانی میکنه که دانشجو باید فلان باشد و بیسار باشد. نمیگه دانشگاه باید چه جوری باشد ها. نمیگه سلف دانشگاه نباید زرشکپلو با مرغ دو روز پیش رو گرم کنه بده دست دانشجو. البته اینام خوب ما رو شناختن. دانشجویی که از هفت صبح تا ظهر همین طور اطلاعات وارد مغزش شده، ساعت دوازده دمپایی پخته هم بذاری جلوش، یه ذره سس میزنه روش و میخوره. (خود سس رو هم یه دونه بیشتر نمیذارن برداری. به همه نمیرسه!)
میخوام پاراگراف آخر رو با چندتا جمله مو به تن سیخکننده تموم کنم. اول: «نه به بالای سه غیبت، حذف» دوم: «نه به 9.75 هایی که ۱۰ نمیشوند»، سوم: «نه به ۲۰ صفحه ترجمه، ۲ نمره از امتحانتونه» و نه به در و دیوار و استاد و دانشگاه و هرچی که هست. اگه مو به تنتون سیخ نشد، به دانشجو بودن خودتون شک کنین!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
اینایی که از الان کلاه کریسمس گذاشتن سرشون همونایی هستن که یک ماه قبل از عید پیام میدادن می گفتن می خواستم اولین نفری باشم که عید رو بهتون تبریک میگه!
خود بابانوئل هنوز گوزن هاش رو نبرده برای معاینه فنی، اون وقت شمار زیادی از هموطنان ما آواتارشون رو مزین به کلاه و ریش ایشون نمودهاند!
گاهی وقت ها حس میکنم باید درس بخونم. ولی شکر خدا یه پنج دقیقه که دراز میکشم بهتر میشم، احساسم رفع میشه!
نمیدونم ارتباطش چیه ولی داداشم از وقتی میره کلاس زبان با دمپایی ابری تو خونه راه میره!
آخرش باید بفهمم پرتقال چه خصومت شخصی با خمیر دندون داره که وقتی بعد از مسواک زدن می خوریش مزه زهر مار میده!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
فرانس پرس| رونمایی از پورشه ساخته شده با آهن قراضه نمایشگاه خودرو، آلمان
تاس| کنفرانس خبری سوفیا، ربات هوشمند انسان نما، روسیه
گتی ایمیج| رانندگی در برف، آلمان
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
به جان پیر خرابات و حق صحبت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
بهشت اگرچه نه جای گناهکاران است
بیار باده که مستظهرم به همت او
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
جاتان خالی با آبجیم و برارُم جمال، چهارتایی رفتِم نمایشگاه. یعنی اصلا انتظار همچی استقبالی ره نداشتِم. از هم پل نمایشگاه تو ترافیک بودم تا هم دم درش. خوشبختانه مسیر پارکینگ که به اندازه فاصله مشهد تا طرقبه بود، خلوت بود و بالاخره رسیدم. جمال که خوابش برده بود. عیال هم غر مِزد که کتابا تموم رفتن و الان نمایشگاه ره مبندن. بهجاش آبجیم از وقتی نشست تو ماشین شروع کرد به لایو اینستاگرام دادن و به قول خودش «شوآف» که دره مره نمایشگاه و یهویی تو ترافیک و الان ماشین افتاد تو دستانداز و...! به هر جونکندنی بود تو کوهپایه یَگ جای پارک گیر آوردُم و رفتِم تو. چشمتان روز بد نبینه، یعنی از نمایشگاه فروش بهاره تخم مرغ و کافشن و گلچینی هم شلوغتر بود. عیال که تعجب کرده بود گفت: «واقعا افتخار میکنم به همشریهام که اینقدر اهل مطالعه هستن...» هنوز حرفش تموم نرفته بود که یَگ بچهای آمد از وسطمان رد شد و داد زد: «بین آشفروشی ره پیدا کردُم!» و پشت سرش یَگ بُری پیر و جوون رفتن سمت غرفههای آش و کبابترکی! یعنی اگه جلوی برارُم ره نگرفته بودُم و بهش قول نداده بودُم بعد از نمایشگاه مبرمش رستوران، اویم قاطی جمعیت گرسنه گم رفته بود. ولی بهجاش آبجیم داشت کیف مکرد، هموجور گوشی به دست هی مرفت با ای کتاب عکس مگرفت و با او غرفه لایو مذاشت. هرچند عیال گفت آبجیت سلبریتی فرهنگیه و آخرش معلوم رفت بری هرکی تبلیغ مکرده تو اینستا، خوب هم ازشان پول و کتاب و تخفیف مگرفته!
خلاصه رفتِم غرفهها ره بچرخِم. یَگ سالن که کتاب بچه بود که از همو درش جمال گفت مو از اینا دوست ندرُم، کجا بازی پلیاستیشن با ساندویچ کالواکس مفروشن؟ چندتا سالن هم که کتاب کنکور بود و به کار هیچ کدوممان نمیآمد. غرفههای آنلاین و کتابهای روانشناسی و طب فلانجور و روشهای پول درآوردن بدون خون ریزی هم که نمخواستِم. غرفههای کتابهای رمان هم که از بس شلوغ بود یا جشن امضا و رونمایی بود که نمشد برم ببینِم بعد از املت عشق و جزء با کل و من پیش از فلانی و بانوی عشق در میان دریای بیکران بالبال میزند و به افقها مینگرد و... کتاب جدید چی آمده!
به زحمت سالن و غرفههای تاریخ و فلسفه و جامعهشناسی و ایجور چیزا ره پیدا کردم. خوشبختانه پرنده پر نِمزد و طفلی ناشراشان تخفیف خوبی هم مِدادن. چندتایی خریدم و تا قبل از ای که یخ ببندم آمدم بیرون. آخرش هم نفهمیدم بری چی هر سال وقتی مِرم نمایشگاه، باید یَگ دوره مسابقات کوهنوردی و پیادهروی تو سرما و گل و لای ره تجربه کنِم؟!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام. این هفته با یه چهره هنری در خدمت تونیم. کسی که چندین ساله با آثارش خاطره داریم. باید تشخیص بدین این کاریکاتور به هم ریخته کیه و اسمش رو با نام خودتون و کلمه «این کیه» تا شنبه شب برای ما به شماره 2000999 پیامک کنید. جواب رو دوشنبه همینجا خواهید دید و کاریکاتور برنده رو پنج شنبه هفته بعد چاپ میکنیم. عکس و کاریکاتوری رو هم که میبینید، آقای قاسم بهروز برنده مسابقه پیشین هستن که دوباره بهشون تبریک میگیم.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.