امام صادق(ع): کسی که مایل است جزو یاران حضرت مهدی(عج) قرار گیرد، باید منتظر باشد و اعمال و رفتارش در حال انتظار با تقوا و اخلاق نیکو توأم گردد.
بحارالانوار
ذکر روزپنج شنبه
صد مرتبه «لا اله الا ا... الملک الحق المبین»
ذکر روز جمعه
صد مرتبه «اللهم صل علی محمد و آل محمد»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
آیت ا... فاطمی نیا می فرمایند:
یکی از اهل عرفان گفته به هر بشری زیاد مراجعه کنی آخر از تو منزجر می شود. یک بار، دو بار، سه بار، می گوید این دفعه آمد جواب نده. بد عادت می شود. فقط یک مورد است که هر چه بیشتر مراجعه کنی قدر و منزلتت بالا می رود و آن درِ خانه حضرت حق است.
عصر ایران
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در گذشته هرکس شاهنامه میخواند، وقتی به ستایش محمود غزنوی میرسید به گمان خود همت سلطان را در تنظیم شاهنامه تحسین میکرد. اما افراد آگاه به او میگفتند تا وقتی که به پایان شاهنامه نرسیدی، درباره رفتار محمود غزنوی قضاوت نکن، زیرا که «شاهنامه آخرش خوش است»، یعنی در آخر شاهنامه است که خواننده متوجه حق ناشناسی محمود میشود. این جمله بعدها به ضربالمثل تبدیل شد و عاقلان به هر کس که دست به کار نابخردانهای بزند و اصرار بر ادامه آن داشته باشد میگویند «شاهنامه آخرش خوش است».
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
اکنون دیگر میدانم سعادت چیست، سعادت انجام وظیفه است و هرچه این وظیفه مشکل تر باشد، سعادت عظیم تر است.
برگرفته از «زوربای یونانی»
اثر نیکوس کازانتزاکیس
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در پیله بال می دوزم
برای واژه هایی که
قرار است در آسمانِ احساس
پر پر بزنند
به هوای تو
تمام سطرها بوی تو را می دهند...
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در قرن دوازدهم میلادی دو خواهر و برادر نوجوان در روستای Woolpit (وولپیت) در انگلستان پیدا شدند که رنگ پوست شان به طرز باورنکردنی سبز بود و لباسهای عجیبی با جنسی ناشناخته بر تن داشتند، ولی رفتار و حرکات آنان تقریبا شبیه بقیه مردم بود. در ابتدا که اهالی روستا آن ها را پیدا کردند از خوردن غذاهای معمول خودداری می کردند، اما کم کم اهالی متوجه شدند که آن ها به خوردن لوبیا سبز تمایل زیادی دارند.
از طرفی آن دو یک تفاوت عمده با دیگران داشتند و آن هم این بود که به زبان ناشناختهای سخن میگفتند که مردم روستا نمیتوانستند آن را درک کنند. این دو بچه به تدریج رنگ سبز پوست خود را از دست دادند و برای این که بتوانند با مردم روستا ارتباط برقرار کنند و در آن مکان به زندگی خود ادامه دهند، یادگیری زبان انگلیسی را آغاز کردند. آن ها کم کم موفق شدند به بقیه بگویند که به سرزمین سنت مارتین تعلق دارند؛ جایی که نور خورشید بالاتر از خط افق قرار نمیگیرد و مردم در زیر زمین زندگی می کنند و همگی آن ها پوستی سبز دارند. آن ها درباره علت حضورشان در وولپیت مدعی بودند در حالیکه مواظب گله پدرشان بودند، ناگهان متوجه رودی در نزدیکی خود شدند و سپس نوری را که از رود منعکس میشد دنبال کردند و به این ترتیب بود که ناگهان خودشان را در روستای وولپیت پیدا کردند.
پسر بعد از مدتی به دلیل تطبیق نیافتن با شرایط آب و هوایی مریض شد و مرد. اما دختر سالها داستان خود را برای همه تعریف می کرد. خیلی از مردم این داستان را فقط یک افسانه می دانند و برخی معتقدند این رویداد یک واقعیت است که به مرور زمان تحریف شده است و بعضی معتقدند که آن ها متعلق به فضا بوده اند. این در حالی بود که مردم زیادی از شهرها و روستاهای پیرامون برای دیدن این بچهها به وولپیت میآمدند و این گونه بود که نام و آوازه این روستا کمکم زیاد شد.
به تدریج این بچه های سبزرنگ اسرارآمیز بخشی از تاریخ انگلستان و فرهنگ روستای وولپیت شدند. افسانه ها، شعرها، نمایش نامه ها و اپراها درباره شان ساخته شد، اما همان گونه که ناگهانی ظاهر شده بودند، ناگهانی هم از بین رفتند و ناپدید شدند.
منبع: ancient origins
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سالم از ابتذال می ترسد
برّه هم از شغال می ترسد
آدم اهل حال؛ بی تردید
خیلی از ضدحال می ترسد
آدم اهل دود و قلیانی
از نبود زغال می ترسد
هست بی کار خیلی و شاید
دولت از اشتغال می ترسد
پدرم بود معتدل اما
دیگر از اعتدال می ترسد
هرکسی ریگ توی کفشش هست
از جواب و سوال می ترسد
گنده لاتِ محل به من می گفت
از زنش در جدال می ترسد!
دوره جالبی شده امروز
شیرِ نر از غزال می ترسد!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
یونانیان باستان درباره کسی که کمی بیش از اندازه شیفته خودش میشد، افسانهای داشتند. نارسیسِ افسانهای جوانی بود که عکس خود را در آب رودخانه دید و عاشق خودش شد. این داستان آشنای سلبریتیهایی است که تا عکسشان روی جلد مجلهها میرود یا تعداد لایکهایشان بیشتر از حدی میشود، تصور میکنند انسانهای ویژهای هستند که همهچیز و همهکس باید در خدمتشان باشد. ظاهرا هضم شهرت برای این گروه از سلبریتیها آنقدر سخت است که بهنظرشان همیشه حق با آنهاست و تا کمی به چالش کشیده میشوند از کوره در میروند. در واقع دورنمای این آدمها زیباتر از چیزی است که واقعا هستند. مثل تجربه شخصی من از برخورد با یکی از همین هنرمندنماها که تا جملهای خلاف میلاش از من شنید، شروع به بد و بیراه گفتن و تهدیدهای عجیب و غریب کرد که اگر حرفم را پس نگیرم فلان میکند و بهمان. البته هنوز که هنوز است یا نتوانسته تهدیدش را عملی کند یا عذرخواهی کردن آنقدر سختاش بوده که دیگر خبری ازش نیست. نقش شرایط محیطی را نباید در حال و روز این سلبریتیها نادیده گرفت. رسانههای اجتماعی شرایطی را برای مورد توجه قرار گرفتن برخی از این افراد فراهم کرده که باعث شدهاست خودشان را مهمتر از آن چیزی که هستند تصور کنند. برای همین توجهی به رعایت بدیهیات اخلاقی ندارند. در نتیجه بهجای آنکه کارشان را انجام دهند، دیگران را منبعی برای تعریف و تمجید شنیدن میدانند. البته خودشان از این وضع احساس خوبی دارند اما نمیدانند اطرافیان شان که ما باشیم و بیشتر از مردم با آن ها در ارتباط هستیم، از این رفتار رنج میبریم. برای این سلبریتیها سخت است که با تصویر واقعی خودشان روبهرو شوند. عاقبت هم احتمالا مثل نارسیسِ قصه که نتوانست بیخیال تصویر خودش در آب شود، غرق میشوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
آسوشیتدپرس| خودروهای پارک شده در پارکینگ یک مرکز خرید زیر برف، روسیه
فرانس پرس| مسابقات گاودوانی، اندونزی
تلگراف| دانشمندی با لباس بابا نوئل در باغ وحش ماهی ها را معاینه می کند، مکزیک
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
پسرخاله ام میره کلاس عکاسی. امروز من رو برد کلاس شون به عنوان مدل. استاده گفت هرکس بتونه از این یک عکس قشنگ بگیره مدرکش رو میدم. خود استاده هم کلی سعی کرد ولی نتونست!
یکی از تفریحات رایج تو استخر اینه که موقعی که از کنار حوضچه آب سرد، کسی رد میشه خودتو بندازی تو آب تا بقیه کیف کنن!
این قدر گرونی شده که گوشت و مرغ نمیشه خرید. حداقل بگیم گیاه خواریم که فکر کنن خودمون نمی خوایم بخوریم!
امیدوارم اینستاگرام در آپدیت بعدیش قابلیت هشدار روز تولد رو هم اضافه کنه، تا دیگه در روز تولد هر کاربری، شاهد پست و استوری هایی از قبیل «تولدت مبارک من» نباشیم!
ولی درستش این بود وقتی سرما می خوری بهت کباب بدن که بدنت بتونه با بیماری مبارزه کنه. سوپ خودش عامل نفوذی این بیماریه واسه جنگ روانی!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام. این هفته با یک چهره هنری در خدمت تونیم. کسی که این روزها علاوه بر حضور در چند اثر، به دلیل اظهار نظر جدیدش هم در صدر خبرهاست! باید تشخیص بدین این کاریکاتور به هم ریخته کیه و اسمش رو با نام خودتون و کلمه «این کیه» تا شنبه شب برای ما به شماره 2000999 پیامک کنید. جواب رو دوشنبه همینجا خواهید دید و کاریکاتور برنده رو پنج شنبه هفته بعد چاپ میکنیم. عکس و کاریکاتوری رو هم که میبینید، آقای سلیمان بیگی برنده مسابقه پیشین هستن که دوباره بهشون تبریک میگیم.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
آدیتی سنترال- پسر 25 ساله تایلندی در دو سال گذشته 30 عمل جراحی زیبایی را برای شبیه شدن به کره ای ها تحمل کرده است. او 10 هزار دلار بابت عمل های جراحی روی گونه، چشم، بینی، لب ها و زاویه صورتش خرج کرده است تا شبیه یک خواننده راک کره ای شود. این پسر جوان معتقد است که ارزشش را داشته است چرا که او از یک کارگر مغازه به یک بازیگر تئاتر تبدیل شده است و شانس بیشتری هم برای جذب زنان دارد!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
به یمن دولت منصور شاهی
علم شد حافظ اندر نظم اشعار
خداوندی به جای بندگان کرد
خداوندا ز آفاتش نگه دار
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
یَگ چیزی که مو هنوز از زمان مجردی نتِنستُم باهاش کنار بیام مهمونی دعوت کردنه. نه که از مهمونی رفتن بدُم بیه، نِه، از ای که یَگ عده بهزور و با قسم و آیه و مو بمیرُم و تو بیمیری و جان ما و مرگ ما، تعارف مُکنن که برُم فلان مهمونی، از ای متنفرُم. خب اگه مو خوشُم بیه که همو بار اول که گفتن، یا فوقش بار دوم که تعارف کردن قبول مکنُم و میام. اگر هم دوست ندشته بشُم که خب هرچی به قول خانمجان «چادر دِرون» کنن، یا بهانه میارُم یا اگه بیام هم مثل برج زهرمار صم بکم میشینُم و هم به خودم بد مگذره و هم مجلس ره به شماها زهر مکنُم! جالبه که عیال رودرواسی نِدره و رک تو روشان مِگه چشم میام، یا نِه، دوست ندرِم و نمیایم. الکی هم بهانه نمیره که کمال کار دره یا وقت دکتر درِم یا جلوی درمان ماشین پارک کردن و...! حالا هی مو مگُم عیالجان زشته، ناراحت مشن، مگه: «این تعارف کردنهای خانواده شما بدتره. از بس که شماها تعارفی هستین، هم به خودتون بد میگذره و هیچوقت نمیتونین حرف دلتون رو بزنین و کاری که دوست دارین رو بکنین، هم طرف مقابلتون متوجه نمیشه اصل قضیه چیه و انگار گولش زدین.» اِنا حالا خوب رفت!
پس پریشب زن داییم زنگ زد خانهمان. حالا کارا برعکسه، مو هیچوقت دست به تلفن نمزنُم ولی عدل همو لحظه عیال دستش بند بود و گفت مو گوشی ره وردارُم. زن دایی مخواست بری شب چلگی دخترشان ما ره دعوت کنن. گفتُم: «فکر کنُم قراره شب چله برم خانه آقاجان» زن دایی گفت: «شب چله که نِه، همی شب جمعهیه مراسم.» یعنی دیگه فاتحه تقویم و مناسبتها رم خواندن، یَگ ماه جلوتر مخوان مراسم شب چله برگزار کنن! هموجور تته پته مکردُم که کاملیاخانم گوشی ره ازم گیریفت و بعد از سلام علیک گفت: «شب جمعه مشکلی نیست ولی راستش دفعه پیش نفهمیدیم چی شده بود که هزارتا عکس و کلیپ از نامزدی دخترتون که ما هم توش بودیم توی صفحه همه فامیل و آشنا و غریبه دیدیم! خواهش میکنیم این دفعه بچهها مراعات کنن!» یعنی مو همیجور دهنُم وا افتاده بود از ای بیتعارف بودن عیال، ولی خودش خیلی ریلکس حرفشه زد و اونایم قول دادن تکرار نشه!
دستش درد نگیره، راست مگفت، هم مجلس بعضیها که مِرم انگار پا گذاشتِم رو صحنه، حریم خصوصی و عمومی سرشان نِمره، باید مواظب باشی که هر لحظه از هر گوشهای یک نفر گوشی و دوربین به دست داره شکار لحظههات مُکنه!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* مطلب زندگی سلام درباره خشونت هواداران خوب و به موقع بود. ممنون.
* از دست شبی که خورده فردای مرا
تاریک تمام کرده دنیای مرا
رفتی و سکوت شب مرا می شکند
کی می شکنی سکوت شب های مرا
علی گیاهی
* آق کمال، فوبیای شما چیه؟
آق کمال: مو خیلی فوبیا درم، مثلا خورشتم زودتر از پلوم تموم بره، یا تو صف شله بگن واینستن تموم رفت، یا تو مجلس سر سفره ته دیگ بهم نرسه و...!
* بیشتر عشاق تاریخی مثل لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، رومئو و ژولیئت و... که به هم نرسیدن، شاید هر دو نفرشون دارای گروه خونی O بودن که اگه به هم می رسیدن با هم نمی ساختن!
* هر عیب که گفتی هنرش نیز بگو! حالا درست شد که حروف پاسخ جدول سخت را پررنگ نوشتید! دست مریزاد!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.