تعداد بازدید : 56
دنیا به روایت تصویر
گتی ایمیج| مسابقات دوچرخه سواری تور عمان
پی اِی| موسیقیدانی با ویولن ساخته شده از تخته پاره های گرفته شده از دریا هنرنمایی می کند، اسکاتلند
فرانس پرس | خوش و بش مردم با فیل ها در خیابان، سری لانکا
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 10
تفأل
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شرب مدام اندازد
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
کله چغوکی
تعداد بازدید : 22
آق کمال یاد تعطیلی برف می افتد
نویسنده : آق کمال | طنزپرداز
دیروز کله سحر برارُم جِمال با گریه زنگ زد که داداش وخه بیا خانهمان یَگ اتفاق بد افتاده. یعنی گردههام درد گیریفت از ترس، عرق سرد به جونُم نشست که چیکار رفته. صبحانه نخورده با کاملیاخانم رفتِم خانهشان. دیدِم همه دور سفره صبحانه نشستن. پرسیدُم: «چی شده؟ راستشه بگن، ما طاقتشه درِم!» به همدِگه نگاه کردن و بعد به ما. از جمال که داشت غازی نون پینیر مخورد پرسیدُم: «چی خبرت بود که زنگ زدی؟» هموجور با دهن پر گفت: «بری چی امروز تو ای برف و سرما ما ره تعطیل نکردن؟ پس شما تو روزنامه چیکار مکنن؟!» هنگ کردُم. کاملیاخانم پرسید: «یعنی چی؟!» مادرُم از جاش ورخاست و دست عیال ره گیریفت بنشونه سر سفره و گفت: «از صبح ای تیر به جیگر نخورده الم شنگه راه انداخته که بِری چی ما ره تعطیل نکردن، مو نمرُم مدرسه!» جمال هموجور که نبات تو استکانشه هم مِزد گفت: «خب از دیشب منتظرُم تعطیلمان کنن ولی انگار زورشان آمده، مو تو ای هوا نمرُم مدرسه!»
کاملیاخانم نشست سر سفره و به مویَم اشاره کرد بیشینم و چیزی نگُم. بعد گفت: «زمان ما که تا آخر شب خبری نبود، صبح وقت نماز بابام رادیو رو روشن میکرد ببینه تعطیل شدیم یا نه، حالا نیم متر برف هم روی زمین نشسته. اونجا هم اعلام نمیشد و بعضیا زنگ میزدن رادیو و تلویزیون و حتی 118 تا معلوم بشه مدرسهها تعطیل شده یا نه. بازم نمیفهمیدیم و بعد که به هر بدبختی و روشن نشدن ماشین بابا و هل دادنش و اتوبوس گیر نیومدن ، پیاده میرفتیم مدرسه، یا با در بسته روبهرو میشدیم یا میرفتیم تو و بقیه نمیاومدن و وسط روز تعطیلمون میکردن! الان که خوبه، اینقدر وسیله ارتباطی هست و اینقدر تو گروهها و کانالها میزنن که همون لحظه همه متوجه تعطیلی میشن.» آقام در حالی که داشت شیره و ارده روی نون ممالید و مداد دست جمال گفت: «عیب نِدره، هوا سرده، بچهام سرما مخوره، نِمخواد بری مدرسه، بمان خانه کنار خودُم، اصلا مبرمت طرقبه برفبازی هم بکنی، قربون ته تغاریم برُم...»
اِنا حالا خوب رفت! یعنی زمان ما اگه از آسمون سنگ مبارید و زامبیها هم به شهر حمله کرده بودن و پشت در کمین گیریفته بودن و رودههامان از تو حلقمان آمده بود بیرون، بازم آقام از او کلاه کلهکشیا مِکشید سرمان و یک قورت عرق نعناع مداد بهمان و مگفت برو مدرسه که انضباطت 19 نشه، برگشتنی نون هم بیگیر، مواظب هم باش سر و صدا نکنی که زامبیا نفهمن تویی!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
مسابقه این کیه ؟
تعداد بازدید : 13
سالارِ دیوان سی مرغ ها!
سلام. این هفته با یک چهره ماندگار در خدمت تون هستیم که این روزها هم خبرهایی درباره ایشون شنیدیم و دیدم. بیشتر از این راهنمایی نمی کنیم، دست به کار بشین و تشخیص بدین این کاریکاتور به هم ریخته کیه و اسمش رو با نام خودتون و کلمه «این کیه» تا شنبه شب برای ما به شماره 2000999 پیامک کنید. جواب رو هفته بعد همینجا خواهید دید و کاریکاتور برنده رو پنج شنبه هفته بعد چاپ میکنیم. عکس و کاریکاتوری رو هم که میبینید آقای جواد افضلی پور فریدونی از کرمان، برنده هفته پیش هستن که دوباره بهشون تبریک میگیم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 11
ما و شما
راه ارتباطی با ما :پیامک 2000999 و تلگرام 09354394576
* خانم زهرا فرنیا عالی هستید، مطالب فوق العاده و بدون نقص!
* کمال جان امروز یه ماشین یکدفعه پیچید جلوم بهش گفتم درست رانندگی کن گوسفند، انقدر خوشحال شد، حتی تشکر هم کرد! مجید شادلو
آق کمال: یا رب مباد که گوسفند معتبر شود!
* معصومه جان همسر خوب و مهربانم به خاطر تمامی فداکاری هایت سپاس گزارم، دوستت دارم. احمد، همسرت
* با تشکر فراوان از خانم مهدیسا صفری خواه... بخش با خانمان فوق العاده است و همین طور خیلی ممنون از آق کمال! ما رو می ترکونی از خنده جناب !
* 4 اسفند تولد همسر عزیزم و بابای محمدطاها و یگانه رو تبریک میگم. ان شاءا... سایه ات از سر ما کم نشه یحیی جان.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
پرونده های مجهول
تعداد بازدید : 28
معمای ناتمامِ «تمام شد!»
پنج شنبه ها
مترجم : فاطمه قاسمی
«معمای مرد سامرتنی» پرونده حل نشده ای است که داستان اش از این قرار است ساعت ۶:۳۰ صبح یکم دسامبر ۱۹۴۸ در کنار ساحل سامرتن در استرالیا، مردی مرده پیدا شد. زمانی که با پلیس تماس گرفته شد، جسد روی شنها قرار داشت، در حالی که سرش به سکویی تکیه داده شده و پاهایش رو به دریا قرار گرفته بود و پلیس هیچ نشانهای مبنی بر تعرض نسبت به جسد و هیچ مدرک شناسایی از مقتول پیدا نکرد. کفشهای مرد به طور عجیبی تمیز بود. کالبدشکافی اعضای بدن نشان داد که او مسموم شده است، اما هیچ نشانهای از باقی مانده سم در بدن یافت نشد.چهار ماه بعد از پیدا شدن جسد و در پی تحقیقات جدیتر پلیس، معما کمی پیچیدهتر شد. کاغذی کوچک و لوله شده که کلمات Tamam Shud (تمام شد) از صفحه آخر رباعیات خیام روی آن چاپ شده بود، در جیب مخفی داخل جیب شلوار مرد پیدا شد. تصویری از کاغذ در رسانهها برای عموم منتشر شد، تا این که مردی اطلاع داد نسخهای از کتاب رباعیات، ویرایش اول، ترجمه «ادوارد فیتزجرالد» را در پشت ماشینش و در شب ۳۰ نوامبر ۱۹۴۸ یافته است و از این که این کتاب چگونه در ماشین قرار داده شده است، اظهار بی اطلاعی کرد. کتاب پیدا شده، فاقد کلمه «تمام شد» در آخرین صفحهاش بود و آزمایشها نشان میداد کاغذ، از همین کتاب بودهاست. در بخشی از کتاب نشانههایی دیده میشد که شامل پنج خط مدادی با حروف بزرگ انگلیسی بود و روی خط دوم آن، خط کشیده شده بود که احتمالاً رمز بودند. متخصصان در رمزگشایی متن ناموفق بودند. در پشت کتاب شماره تلفن زنی بود که ظاهرا در محلی نزدیک به پیدا شدن جسد، به شغل پرستاری مشغول بود. زن در ادعایی به پلیس گفت که در طول جنگ جهانی دوم در بیمارستانی در سیدنی کار میکرد و یک نسخه کتاب رباعیات را به یک ستوان به نام «Alfred Boxall» داده است. پلیس بدون هیچ شکی مرد مرده را همان «بوکسال» فرض کرد اما نه تا زمانی که بوکسال را زنده و با همان کتاب اهدایی پرستار و بدون پارگی پیدا کردند، آن هم با عبارت کامل و دست نخورده «تمام شد» در صفحه آخرش!
بعد از بیش از 70 سال این معما و هویت مرد مرده همچنان برای پلیس استرالیا حل نشده است. حتی مارک لباس های تن مرد نیز در هیچ فروشگاهی در جهان ثبت نشده بود. آیا این مرد از فضا آمده بود؟ آیا مرد سامرتنی همزاد آن سرباز بود؟ آیا او در فضا سفر کرده بود؟ یا کل داستان یک انتقام گیری عاشقانه بود؟ با توجه به جذابیت این داستان سازندگان سریال «فارگو» نیز تصمیم گرفتند یک فصل سریال شان را بر اساس این پرونده مرموز بسازند.
منبع: Historic mysteries
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
اندکی صبر
تعداد بازدید : 17
چشمان مریم
نویسنده : محمدرضا جعفری
فرصتی می خواهم
که دو چشمان گل مریم را
بدهم دست دو تا پنجره باز
که بر دامن هر باغچه ای پیدایند
تا تبسم ها را
بر لب طاقچه خانه خود پندارند
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 18
قرار مدار
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حکایت
تعداد بازدید : 18
صغر سن!
پیری از جوانی پرسید که از عمر عزیزت چه رفته؟ گفت: «می گویند بیست ولیکن نیست از نوزده، و هیجده نیز سخن می رود و غالبا هفده مسلم باشد. اما دایه جوان، شانزده ساله ام می خواند و مادر، پانزده ساله ام می داند و خواهری سیزده ساله دارم که او را اعتقاد این است دو سه سال از وی کوچک ترم...» چون به ده رسید، پیر دهانش گرفت و چنان بداشت که نفسش تنگ شد. بعد از آنش رها کرد. جوان برآشفت که این چه کاری بود؟ پیر گفت: «ای فرزند بر تو رحم آوردم، زیرا از بس واپس رفتی ترسیدم به شکم مادرت افتی!»
برگرفته از «پریشان» قاآنی
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در محضر بزرگان
تعداد بازدید : 20
تا زنده ای کاری کن
مرحوم آیت ا... مجتهدی تهرانی فرمودند:
یک نفر بود نمازها و روزه های قضا، خمس، حقُّ الناس و همه کارهایش را در زمان حیات خودش درست کرد و حتی ثلث مالش را هم خرج کرد، و جالب این که برای خودش هم ختم گرفت و گفت اگر از دنیا رفتم لااقل خیالم راحت است که اگر زن و بچه هایم بعد از مرگم کاری برایم نکردند، متضرر نشده باشم. بله شما هم باید این طور خودت را آماده کنی و مرگ را جلوی چشمان خود قرار دهی و تا زنده هستی خودت اموالت را خرج کن و خودت به فکر خودت باش و یک کاری برای آخرتت انجام بده، که مبادا دست خالی از دنیا بروی، و بدان آن دنیا پشیمانی به حال تو نفعی ندارد.
سخنرانی مکتوب
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 20
حدیث روز
امام صادق(ع): ریشه (بیماری و) خرابی بدن، ترک غذای شب است.
الکافی
ذکر روزپنج شنبه
صد مرتبه «لا اله الا ا... الملک الحق المبین»
ذکر روز جمعه
صد مرتبه «اللهم صل علی محمد و آل محمد»
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 25
فتو شعر انتظار
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
باخانمان
تعداد بازدید : 19
خداحافظی در اوج
نویسنده : زهرا فرنیا | طنزپرداز
هفته پیش یه مطلب نوشتم که بهنظرم شبیه متنهای دیگهام بود. اما سیلی از پیامک به سوی سامانه پیامکی سرازیر و سامانه خراب شد، گفتن دوباره باید سامانه بخریم انقدر که پیام اومده برات و تو باید از حقالتحریرت برای تعمیر و خریدش پول بدی، چون از ستون تو تشکر کردن.
هیچوقت سابقه نداشته از ستون من تشکر کنن. همیشه اعتراض میکردن به ستونم که چرا انقدر لوس و بیمزهای. به همین دلیل میخواستم این هفته مطلب ننویسم و مطلب هفته قبل رو بدم دوباره چاپ کنن. مثل این سریالهای صداوسیما که تا یه نفر زنگ میزنه میگه: «ما وقتی این سریال پخش شد، داشتیم ماهواره میدیدیم، لطف کنید سریال رو دوباره پخش کنید.» و تلویزیونِ حرف گوشکن ما هم سریع پخشش میکنه، میخواستم از این سیستم مدیریتی استفاده کنم و این ستون رو هم تکرار کنم. هم یه سریا نخوندن و هم پایه اونایی که خوندن قوی میشه. تقریبا تا وسطای متن رو کپی کرده بودم که دبیر صفحه مچم رو گرفت و همونطور که میبینید مجبور شدم مطلب جدید بنویسم.
حس میکنم از وقتی که هفته پیش، من رو پسندیدید، دیگه نمیتونم بیام از دغدغههای لوس و سطحی یه دختر دم بخت بگم. باید یه لغت نامه دهخدا بذارم زیر دستم، چند نمونه شعر حافظ یا سعدی رو گوشه ذهن داشته باشم، همینطور که متاثر (املای متاثر رو سرچ کردم) از مکاتب فرهنگی ایرانیام، با اینهمه معلومات مسائل فیزیک کوانتوم دانشگاهیان رو حل کنم. اما نه. حقیقتش اینه که ما همیشه یه روزهایی توی اوجیم. بعد دوباره میشیم همونی که قبل از اوج بودیم منتها با حسرت این که میدونیم نوک قله چه جوریه. (بله به همه اینا با دهتا پیامک مثبت رسیدم.) (حالا دهتا هم نه، هشت تا) اممم... (هشت تام یه مقداری از واقعیت دوره. فکر میکنم پنج تا دیگه منصفانه باشه.) اونوقت من... (الان که فکر میکنم دوتا بودن دیگه جدی!) به خاطر همین... (باشه یکی بود، یکیش هم با خط خودم بود. کافیه؟) گفتم بیام تشکر کنم ازتون. البته شما که تشکر میفرستین هیشکی نمیاد بگه: «فرنیا بیا این جام رو بگیر» یا بیا تندیس بلورین بهترین نویسنده زیر سیسال روزنامه خراسان در ستون باخانمان رو دریافت کن. ولی همین که فهمیدم شما منو میخونین و از جلوی این ستون خانواده رد میشه، دیگه بیشتر حواسم رو جمع میکنم. مرسی که هستین ولی بیشتر مرسی که پیامک مثبت میفرستین!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 5
مارپیچ(سختی 60 ٪)
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 50
دوردنیا
همسایه های خوب
سی بی اس- در شهر کوچک «نیوتن» از ایالت ماساچوست، «سامانتا ساویتز» کودک دو ساله ناشنوایی به همراه خانواده اش زندگی می کند که علاقه بسیاری به برقراری ارتباط با آدم های اطراف خود با زبان اشاره دارد. وقتی همسایه ها از نیاز این کودک اطلاع پیدا کردند همگی یک مربی خصوصی زبان اشاره را به کار گرفتند تا در ارتباط با این کودک دچار اشکال نشوند. به گفته مادر این کودک، سامانتا بعد از این ارتباطات بسیار تغییر کرده و به کودکی اجتماعی تر تبدیل شده است. قبل از این، هنگام دیدن همسایه ها اگر کسی خواسته و حرف او را متوجه نمی شد خیلی غمگین و گوشه گیر می شد. انتشار ویدئوی برخورد این کودک با اطرافیانش مورد تحسین کاربران فضاهای مجازی قرار گرفته است.
کارت شناسایی زیر پوستی
بیزینس اینسایدر- برای آسان تر شدن زندگی، هزاران سوئدی به ریزتراشه ای در زیر پوست شان مجهز می شوند. افراد با داشتن این ریزتراشه در زیر پوست، به کارت شناسایی برای ورود و خروج در محل کار و حتی برای خرید بلیت قطار و ... نیازی نخواهند داشت. این تراشه که به اندازه دانه برنج است، از طریق یک سرنگ در زیر دست بین انگشت شست و انگشت اشاره قرار می گیرد. تعداد افرادی که در حال استفاده از این فناوری هستند، رو به افزایش است. مزیت این ریزتراشه امکان پذیر نبودن سرقت یا گم شدن آن است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 34
تاپخند
اسفند که میشه دیگه سال رو میشه تموم شده حساب کرد، یعنی این قدر زود میگذره که همیشه توی وضعیت دو روز دیگه عیده قرار داریم!
اسفند یه جوری خوبه انگار هر روزش تو مدرسهای و هر سه تا زنگش هنر و ورزشه، یه زنگ هم خالی داری!
توی فرهنگ لغت معین یکی از معنیهای اسفند در ایران باستان، بردباری هست، قشنگ معلومه از همون اول فقط داشتن اسفند ماه رو با این خونه تکونیش تحمل میکردن تا الان!
بعضیها خیلی حس خوبی به آدم میدن، به خصوص وقتی باهاشون قطع رابطه میکنی!
نوشته اگه شوهرم بلد نباشه کباب درست کنه چی؟ دخترجان تو اول ببین شوهرت میتونه گوشت بخره یا نه!
یه روز خوب میاد که بالاخره فردوسی پور این آلو قیسی تو دهنش رو که گذاشته خیس بخوره، قبل از گزارش قورت میده!
بعضی چراغ راهنمایی ها یه جوریه که چند ثانیه چراغ سبز گذاشتن یه استارت به ماشینت بزنی باتریت نخوابه!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.