مامان وقتی از بازار به خانه برگشت، بچهها را صدا کرد: «مریم... مینا بیایید، براتون مدادرنگی خریدم». مریم جعبه مداد رنگی را از دست مامان گرفت و گفت: «پس چرا یک بسته؟! ما که دو نفریم!» مامان چادرش را آویزان کرد و گفت: «دوتایی با هم استفاده کنید».
مینا دستش را دراز کرد و گفت: «بده نقاشی بکشم». مریم مدادها را روی میز ریخت و گفت: «اینطوری نمیشه، همه رو میتراشی و چیزی نمیمونه. چشمهامون رو میبندیم سه تا تو بردار و سه تا هم من».
مریم قهوهای، قرمز و سبز را برداشت و مینا زرد، آبی و نارنجی. بعد چشمهایشان را باز کردند و کاغذی برداشتند. وقتی مینا و مریم نقاشیشان تمام شد به کاغذ نگاه کردند.
مریم یک ظرف میوه پر از سیب و موز کشیده بود. سیبها را قرمز و موزها را قهوهای کرده بود. مینا هم یک میمون کوچولو کشیده بود که آن را آبی کرده بود. یکدفعه موزها اخم کردند و گفتند: «چرا ما را این رنگی کشیدی؟ حالا همه فکر می کنند ما خراب و بدمزه هستیم!» میمون کوچولو هم اخم کرد و گفت: «آخه کی تا حالا میمون آبی دیده؟»
مینا و مریم به هم نگاه کردند و با هم گفتند: «بهتر نیست با هم ازمداد رنگی ها استفاده کنیم؟» بعد هم خندیدند و دوباره مدادها را برداشتند. وقتی کارشان تمام شد، هم میمون کوچولوی قهوهای و هم موزهای زرد خوشحال بودند.
نویسنده: عارفه رویین