شهر قصه
تعداد بازدید : 7
فیلی که شمردن را خیلی دوست داشت
فیفی بچه فیلی بود که شمردن را خیلی دوست داشت. فیفی دوست داشت همه چیز را بشمارد. او تازه اعداد دو رقمی را یاد گرفته بود و دلش میخواست بتواند چیزهایی را بشمارد که تعدادشان زیاد باشد تا به عددهای دو رقمی برسد.
آن روز فیفی به یک گل زیبا رسید و شروع به شمردن گلبرگهایش کرد. 5.4.3.2.1... فیفی خواست بگوید 6 که گلبرگها تمام شد. رفت کمی آب بخورد و آب بازی کند که عکس رنگین کمان را در برکه دید. سرش را بالا گرفت و شروع به شمردن رنگهای رنگین کمان کرد.7.6.5.4.3.2.1... فیفی خواست بگوید 8 که رنگهای رنگین کمان هم تمام شد. فیفی یک دفعه دید خانم اردک و جوجههایش دارند به سمت برکه میآیند. با دیدن آن همه جوجه اردک با خوشحالی شروع به شمردن کرد 9.8.7.6.5.4.3.2.1... فیفی خواست بگوید 10 که جوجه اردکها هم تمام شدند.
فیفی ناراحت شد و همانجا روی زمین نشست. همان موقع بابا فیلی آمد و کنار فیفی نشست وگفت: «چی شده پسرم؟» فیفی گفت: «دوست داشتم وقتی میشمرم به عددهای دو رقمی برسم. اما انگار هیچی این دور و بر نیست که دو رقمی باشه».
بابا فیلی کمی فکر کرد و گفت: «چرا هست، یه نگاه به انگشتات انداختی؟ ما فیلهای آسیایی پنج تا انگشت روی هرکدوم از پاهای جلومون و چهار تا انگشت روی هرکدوم از پاهای عقبمون داریم. چرا انگشتهای خودتو نمیشماری پسرم؟» فیفی نگاهی به پاهایش کرد و زیر لب گفت: «چه جالب!» بعد هم شروع به شمردن کرد. وقتی شمردن انگشتها تمام شد، فیفی لبخند بزرگی زد. بابافیلی که خوشحالی فیفی را دید به او گفت: «حالا اگه دلت میخواد بیشتر از اینم بشماری بیا بریم فیلهای گروهمون رو بشمار. میدونی که ما فیلها گروهی زندگی میکنیم و تعدادمون هم زیاده». فیفی از جا بلند شد و رفت تا بشمارد.راستی بچهها میتوانید بگویید بالاخره آن روز فیفی با شمردن انگشتهایش توانست تا چه عددی بشمرد؟
نویسنده: غزاله صفدری
تصویر سازی ها :احمد حریمی