اندر حکایت ما و بورس
گفته بودین که بیاین تو بورس با کل دارایی
ما هواتونو داریم تو پیچا و سربالایی
مدتی که بگذره میشین همه مثل یه گرگ
کبکتون خروس میخونه و ما هم میزنیم اُرگ!
خلاصه ما اومدیم تو خط با کل هستیمون
با پول و طلاها و داراییهای قسطیمون
شبا با رویای «اسکروچ» شدن میخوابیدیم
صُبا با همون تصور هِی سهام میخریدیم
شاخصا سبز و قشنگ و چشمنواز و دلربا
همه تو بورس بودن؛ شمسی خانوم، جعفرآقا
کمکم اون نمادا رفتن همگی سمت پایین
اومدیم به خودمون، پریدیم از خواب شیرین
سودمون صفر شد و اصلا کل سرمایه به باد رفت
قولایی که داده بودن همه جملگی ز یاد رفت
اولا گفته بودن که گرگ میشی بعد یه مدت
ولی ما بره بودیم، دستوپا زدیم این وسط!
شیما اثنی عشری
پَر زد...!
پَر زد از آجیل ما بادام... پَر
تخمه ماند و پستههای خام... پر
میخورم صبحانه را جای ناهار
از درون سفره ما شام... پر
قسطهای گنده و سود زیاد
شد تمام ثروتم با وام... پر
دیزیِ مادر شده خالی ز گوشت
از خجالت زد شبی بابام! پر
پر زده از صورت اقلام؛ نرخ
همچنین از سفرهها؛ اقلام... پر
مرغ پیدا میشود پیش خواص
از بساط مردمان عام... پر
سفرهها خالی شد از عطر برنج
روغن «اویلا»، سس «مهرام»... پر
دزد بیتالمال را دولت شناخت
او ولی زد قبل هر اقدام پر!
آهویی دیگر نمیافتد به دام
گشته آهو چون پلنگ و دام... پر
امیرحسین خوش حال