اینطورکی
تعداد بازدید : 23
یه عروسی بود و یک جوجه کباب
دانیال دایی داووداینا
طنزپرداز
قدیما که هنوز بساط عروسی بهراه بود و ما هم بچه بودیم بعضی از باباها یکسری دیالوگ ثابت تو عروسی داشتن. فکر کنین از ساعت 19 بهصرف شام و شیرینی می رفتیم تالار و با این تاکیدات باباهای مهربون مواجه میشدیم:
19 همون اول نری سروقت موزها فکر کنن موز نخوردهای.
19:15 بچه یک خیار خوردی بسه، دل درد میشی. موز بردار خب.
19:30 زشته دیگه. یه موز خوردی. صبر کن الان ظرف شیرینی رو عوض میکنن.
19:45 نترکی بابا، شام هم هست، تازه بستنی نیاوردن. آقا ما یه ساعته نشستیم چی شد بستنی ما؟
20 جوادآقا شما بستنی خودتون رو بخورین. پسر ما بستنی دوست نداره. اصلاً براش خوب نیست. بچه تو هم بشین. نرو وسط زشته این جلف بازیها.
20:15 نیم ساعت دیگه شام میارن. دو دقیقه چیزی نخور.
20:30 عه جوادآقا شما مگه مهمون شام نبودین؟ بد شد. شما که برای پسرتون اینا رو با شام گفته بودین.
20:45 خوب شد میز ما خلوت شد برای شام. جا هم نبود. عه سالاد آوردن.
21 سوپ چیه میخوری؟ صبر کن شام جوجه است.
21:15 ای بابا شام چی شد؟ لابد اول زنها رو شام میدن.
21:30 الان یه ساعته سوپ و سالاد آوردن بدون شام. این بچه فردا مدرسه داره.
21:45 برنجش پاکستانیه. همون جوجهات رو خالی خالی بخور سیر بشی.
22 نوشابه ضرر داره بچه. نوشابهات رو بده اکبرآقا.
22:15 برو بگو مامانت بیاد دمِ در. حوصله عروسکشون ندارم. چیه اینکارا.
24 (درحال بوق زدن با پیکان جوانان سفید یخچالی): ای بابا، چه زود عروسکشونشون تموم شد...