
پرونده
تعداد بازدید : 112
دردسرهای دیروز خاطرههای امروز
خیلی از اتفاقاتی که زمانی کاملاً معمولی محسوب میشدند حالا خاطرات شیرینی هستند که آرزو میکنیم ای کاش تکرار میشدند مثل نوشابه خوردن در حمام عمومی، استفاده از بلیت اتوبوس بهعنوان پول خرد، دردسرهای تلفن همگانی و ....
گاهی در موقعیتهای جالب زندگی یاد چیزهای قدیمی میافتیم. بهطور مثال وسط یک رستوران شیک، دلمان هوس میکند مثل قدیم ساندویچ خوراک با نوشابه شیشهای بخوریم؛ درحال رفع خستگی در سونای بخار، یاد حمامهای کثیف و تاریک قدیمی میافتیم. وقتی داریم کرایه تاکسی اینترنتی را بهصورت اعتباری پرداخت میکنیم یاد روزهایی میافتیم که برای پرداخت کرایه تاکسی کافی بود چند بلیت اتوبوس بدهیم. البته اینیکی از آن تجربههای عجیب در دنیاست که بعید است بیرون از ایران درکش کنند. حین کوهنوردی یادمان میافتد اولین تجربه زندگیمان در این حال و هوا، بالا رفتن از رختخوابهای گوشه اتاق بود. درست وقتی داریم با یک پلیاستیشن مجهز، فوتبال بازی میکنیم یادمان میآید که در روزهای شیرین بچگی، کارت بازیها را روی زمین میچیدیم و با لنگ دمپایی میزدیم. این روزها خیلی چیزها عوض شده و شاید نسلهای بعدی کمتر فرصت تجربه آن اتفاقها را داشته باشند. چیزهایی که مرور گاه و بی گاهشان کمک میکند خاطرهشان در یادها زنده بماند. در پرونده امروز «زندگی سلام» یک مسافرت کاغذی و طولانی در زمان خواهیم داشت تا با اتفاقاتی خاطرهبازی کنیم که این روزها دیگر خبری ازشان نیست. با ما باشید.
دوزاری بندازیم یا پنجزاری؟
تلفنهای سکهای زمانی کار یک محل را راه میانداختند. کیوسکهای زردی که در تابستانها هوایشان کاملاً گرفته بود. تلفنهایی که یک درمیان خراب بودند و گاهی سکهها را قورت میدادند. اوایل تعرفه استفاده از تلفن عمومی، دوزار معادل دو ریال بود که بعد شد 5 ریال. کم کم سوپرمارکتها، بقالیها و بنگاهها هم تلفن سکهای دو تومانی، 5 تومانی و حتی 25 تومانی آوردند. خیلی از خانوادهها که در محل جزو معدود خانوادههای تلفندار بودند با استفاده از این به اصطلاح قلکها، استفاده از تلفنشان را محدود میکردند. هرچند همیشه خانم خانه دلش می سوخت برای همسایه ای که پول خرد نداشت و خودش سکهها را برمیداشت و به دیگران میداد تا تلفن بزنند.
بلیت اتوبوس، اینجا، اونجا، همه جا...
زمانی پول خُرد چسب زخم بود، زمانی آدامس خروسنشان و در یک بازه طولانی بلیت اتوبوس. بهخصوص در تاکسیها که خبری از چسب و آدامس نبود. اصلاً خیلیها بلیت میخریدند فقط بهعنوان پول خرد و گاهی سرنوشت بعضی از این بلیتها پاره نشدن بود. اصل بقای بلیت اتوبوس میگفت این بلیتها هیچوقت در اتوبوس سواری پاره نمیشوند بلکه بهعنوان پول خرد از این دست به آن دست میشوند. البته کلاً دنیای بلیت برای خودش جالب بود. بلیت سینما هم جالب بود. بلیتهایی که گاهی رویش عبارت لژ خانوادگی درج میشد. شماره صندلی نداشت و با پانچ سوراخ میشد. بلیت مسابقه فوتبال هم پدیده عجیبی بود. بهطور مثال برای بازی ابومسلم و پرسپولیس بلیت میگرفتیم و میدیدیم رویش نوشته: پیام با دیهیم اهواز. میفهمیدیم بازی تیم لیگ یکی شهرمان تماشاگر نداشته و برای پیشگیری از اسراف، برای بازی ابومسلم بلیت چاپ نشده است.
نوشابه زرد در حمام عمومی
حمام عمومی رفتن حوصله میخواست، چند کوچه را پیاده بروی و بعد هم بزرگ ترت با تمام قوا چنان تو را بچلاند انگار اصل میکروب هستی. کیسه کشیدن پدر و مادرهای قدیم چیزی شبیه انتقام گرفتن از میکروبها بود. در آن حمامهای تاریک و زشت قدیمی که بیشتر شبیه لوکیشن فیلم ترسناک بودند تا محلی برای رعایت بهداشت، اما یک چیز سختی حمام عمومی رفتن را کم میکرد. اینکه در انتها نوشابه زرد یا همان کانادا را بزنیم توی رگ. البته نوشابه مشکی هم رونق داشت اما بهدلایل نامعلومی در حمامها بیشتر زرد مشتری داشت و عطش آدم را بعد از یک حمام گرم برطرف میکرد. هرچند که خطرهای زیادی هم داشت، یک نوشابه تگری بعد از اینکه در مواجهه هوا و آب گرم بودیم میتوانست برای قلب ضرر زیادی داشته باشد. یادش بهخیر، نوشابههای 2 تومانی. کی فکرش را میکرد روزی یک نوشابه معمولی بشود 12 هزار تومان؟
همنشینی لنگ و کیسه در حمام
در قدیم که هر خانه حمام نداشت و حتی تا حدود 30 سال پیش که به دلیل نبود گازکشی سراسری، آب گرم هم به سختی تولید میشد، در هر محله گرمابه عمومی بود. بعدا آنها تبدیل به حمام خصوصی یا به اصطلاح «نمره» شدند که هرکسی وارد یک حمام میشد و با خودش وسایل شستوشو را میبرد. وسایل حمام هم تنوع زیادی داشت. از سنگ پا گرفته تا گل سرشوی یا صابون و شامپو، سفیداب، لیف، کیسه و لنگ. روی کیسه که جنس ضخیمی داشت باید سفیداب یا روشوی که از چربی حیوانی ساخته میشد، میمالیدند تا چرکهای بدن را در آورد! لیف هم با صابون کف میکرد. لنگ هم که کار حوله را میکرد. یکی از اجزای همیشگی حمامهای قدیم لگن بزرگ و کوچک بود که تاثیر زیادی در صرفهجویی آب داشت که متاسفانه دیگر استفاده نمیشود.
خودکفایی با ساندیسها
هرکدام از این ساندیسها که میبینید سرنوشت متفاوتی داشتند. گاهی بچهها وقتی همه محتویات آن را تماممیکردند، آن را دوباره با نی بادمیکردند. جفتپا میپریدند روی آن و «بوووومب»! ساندیس منفجر میشد. دختربچهها با تا زدن و دوختن یک دکمه جفتی از آن کیف پول میساختند و اما کار بزرگ را مامانها انجام میدادند. آنها هربار بعد از تمامشدن این ساندیسها، بسته خالی را از بچهها تحویل میگرفتند، حتی از درو همسایه و فامیل هم میخواستند بسته خالی ساندیس مثلا پرتقالی را نگهدارند و با حوصله با تعداد زیادی از این ساندیسها کیفهای دستهدار بزرگی میدوختند که همهجا کاربرد داشت، از بقالی و سبزیفروشی تا میدانترهبار و نانوایی! همانکاری که با پرده های عمودی پرت انجام میدادند.
سطل ماست و شیشه نوشابه
یکی از سختترین کارها این بود که موقع خرید ماست یک سطل خالی ببریم و معادلش یک سطل پر از ماست بگیریم. گاهی تا بقالی میرفتیم، اما سطل دو کیلویی برده بودیم و بقالی فقط ماست یک کیلویی و سه کیلویی داشت. برای نوشابه هم با چنین قصهای مواجه بودیم. برای خرید نوشابه زرد فقط باید شیشه خالی خودش را میدادیم و برای مشکی هم همینطور اما چالش اصلی وقتی بود که هوس نوشابه سونآپ میکردیم که جدید بود و شیشههایش در همه خانهها پیدا نمیشد. باید نوشابه میخریدیم، یک پولی بهاصطلاح گرویی شیشه میدادیم و بعد که نوشابه را طی مراسمی خوردیم میرفتیم شیشه را میدادیم و پولمان را میگرفتیم.
جا نانی و بوی همیشگی نان تازه
جای نان نه در فریزر بود و نه در پلاستیک. هر آشپزخانه یک جانانی یا «ناندان» داشت و نان را فقط میتوانستید در همان نقطه پیداکنید. نان را بیشتر در زنبیل میگذاشتند یا لای پارچه نخی میپیچیدند و وقتی نان تازه به خانه میرسید به جانانی منتقل میشد. برای خانواده ها خیلی مهم بود نان تازه بخرند و وقتی خنک شد به جانانی منتقل کنند. این تکنیک فایدههای دیگری هم داشت، سبوس و خردهنانها در همان جانانی باقی میماند و گاهی به نان خشک برای استفاده در غذاهای تلیتی تبدیلمیشد، بعضی وقتها آن را در هاون برنجی میریختند و میکوبیدند تا در کتلت و کبابهای دستی استفادهکنند و اگر چیزی میماند سهم پرندههایی بود که در حیاط به دنبال غذا میگشتند.
آمدیم، نبودید
قدیمترها با این که تلفن بود ولی نمیدانیم چرا خیلی از آن استفاده نمیکردند؟ مثلا عصری دلمان تنگ میشد یا صبح نوروز برای عیددیدنی میرفتیم خانه یکی از اقوام، ولی نبودند. خب چرا قبلش زنگ نمیزدیم که ببینیم هستند یا نه؟ تلفن همراهی هم در کار نبود که از توی راه یا پشت در زنگ بزنیم و ببینیم کی برمیگردند. ولی برای این که اثبات کنیم ما به خانهتان آمدهایم، روی یک تکه کاغذ مینوشتیم «خدمت رسیدیم، تشریف نداشتید. دایی عباس و خانواده» و لای در میگذاشتیم. بعضیها که باکلاستر بودند کارت ویزیت داشتند و روی آن مینوشتند. بعضیها هم که کاغذ یا قلم همراهشان نبود، با گچ و سنگ روی در و دیوار طرف تاریخ حضورشان را حک میکردند!
خوابیدن روی پشت بام و...
با شروع خرداد پشتبام خانههای قدیمی پر میشد از آدمهایی که با یک پشه بند، یک پارچ آب و یک بادبزن روی بام میخوابیدند. حالا فکر کنید یک نفر بخواهد روی بامی که هواکش سرویس بهداشتی تمام واحدها به آن منتهی میشود بخوابد. فقط پشتبام نبود که جان میداد برای خواب. حیاط خانهها که باغچه و حوض داشت بهطور معمول یک تخت راحتی مخصوص لم دادن هم داشت که شبها تغییر کاربری میداد برای خواب. یا تراس خانهها که اگر عریض بود میشد رویش خوابید و از هوای تازه لذت برد و همزمان ستارهها را شمرد.
کارتبازی، تیله و دیگران
بازیهای دهه شصتی شاید وسایل آن چنانی نمیخواستند اما هیجان زیادی داشتند. یکی از این بازیها، کارت بازی بود که به 2 صورت انجام می شد. یکی این که، تعدادی کارت که معمولا مشخصات بازیکنان فوتبال یا خودرو روی آنها نوشته شده بود، بین افراد تقسیم می شد و هرکس که کارت های با امتیاز بالاتر دستش بود، برنده می شد. مدل دیگرش هم این طوری بود که هر فردی مثلا 10 تا کارت را میگذاشت وسط، بعدش همه از کارتها فاصله میگرفتند و با دمپایی باید طوری به دسته کارتها میزدند که تعداد بیشتری از سرجایش تکان بخورد تا بتواند کارتهای جابهجا شده را برای خودش بردارد . یک بازی محبوب دیگر، توشلهبازی با تیلههای رنگی و زیبا بود که در کوچهها و زمینهای خاکی انجام میشد. یک تیله به عنوان هدف انتخاب می شد و هر فردی که تیلهاش در پایان بازی به تیله هدف نزدیکتر بود، برنده می شد. یکی از
هیجان انگیزترین بخشهای این بازی، زدن تیله حریف و دور کردن آن از تیله هدف بود. توپ دولایه برای بازی گلکوچیک، هفت سنگ، یک قل دو قل، لی لی، الک دولک و ... از بازیهای قدیمی و خاطرهانگیز دهه شصتیها بود.
ملامینهای پر نقشونگار
ظروف مامانها در هر خانه به چند قسمت تقسیممیشد. ظرفهای ویترینی که سالبهسال از ویترین خانه درنمیآمد و مخصوص مهمانان نورچشمی بود. ظروف معمولیتر که برای مهمانی در طول سال بود و بیشتر از جنس چینی. ظروفدمدستی که بیشتر ملامین بودند. این ظروف مقاوم بودند، عصای دست مامانها در گردشها و سفرها بودند، زیاد نمیشکستند و خیال مامانهای عیالوار آن دوره را راحتمیکردند. هر دست از این ملامینها یک نقشونگار قشنگ داشت، پر بود از طرحهای مینیاتوری و رنگهای ترو تازه و مامانها درباره هر کدام از آن نقشها آنقدر برای بچهها قصهمیبافتند تا جذابیت غذا برای آنها چندبرابر شود. شبیه همان سفرههایی که در خانهها پهن میشد و پر از طرح میوه و گل و بوته بود و الان جای خود را به ظروف پلاستیکی و سفرههای یکبار مصرف در مهمانی، سفرها و گشتوگذارهای کوتاه دادهاست.
بازم بچرخون، درست نشد!
تلویزیونهای سیاه و سفید، آن اوایل یک کالای تجملاتی محسوب میشد و در هر محله، فقط چند خانواده بودند که امکان تماشای برنامههای قاب جادویی را داشتند. بعد از اینکه چراغ تلویزیون در خانههای بیشتری روشن شد، یکی از روی اعصابترین اتفاقات ممکن، تنظیم آنتن آن بود. این آنتنهای شاخهای باید روی بالاترین نقطه ساختمان یعنی پشتبام نصب می شد و در یک جهت خاص قرار میگرفت وگرنه همه شبکهها را، برفکی نشان میداد. به همین دلیل بود که آن زمان معمولا شما از کنار هر خانه که رد میشدید، یک نفر داشت از پنجره داد می زد که «بازم بچرخون، درست نشد»، بعدش هم می گفت «آخآخ، یک لحظه درست شد، باز خراب شد!». دردسر بعدی این بود که هر وقت باد زیاد می شد یا باران شدید میبارید، جهت آنتن که به هزار بدبختی درست شده بود، تغییر میکرد و روز از نو، روزی از نو.