printlogo


شهید علی‌اکبر شیرودی از نگاه تعدادی از همرزمان و همسرش

شهید «علی‌اکبر شیرودی»، یکی از نامدارترین خلبانان جهان، سال 1334 در بالاشیرود تنکابن متولد شد. در کودکی علوم و قرآن را از پدر کشاورزش آموخت. تا سال سوم دبیرستان در مدرسه روستای مجاور تحصیل کرد و سپس به تهران رفت. علی‌اکبرِ جوان بعد از اتمام تحصیلات دبیرستان، وارد ارتش شد. بعد از گذراندن دوره مقدماتی خلبانی و دوره خلبانی بالگرد با درجه «ستوانیاری» دانش آموخته شد. شیرودی از اولین ارتشی‌هایی بود که هم‌زمان با شروع راهپیمایی‌های انقلابی مردم، به فرمان امام(ره) پادگان را ترک کرد و به تشکیل گروه چریکی اقدام کرد. شیرودی بعد از انقلاب از بنیان‌گذاران کمیته در کرمانشاه بود و با سپاه پاسداران همکاری بسیار داشت. او با شروع جنگ تحمیلی، ساعتی از جبهه فاصله نگرفت؛ 40 بار سانحه دید و 300 بار بالگردش مورد اصابت گلوله قرار گرفت. شهید شیرودی، در هشتم اردیبهشت ماه سال 60، در قره بلاغ دشتِ ذهاب به شهادت رسید. در ادامه خاطراتی می‌خوانیم از زبانِ هم‌رزمان و خانم شهناز شاطرآبادی، همسرِ این شهیدِ بزرگوار.

* شهید شیرودی خیلی کم سن و سال بود که پدرش تحت تأثیر یک خواب، آموزش قرآن را برای ایشان شروع کرد. او در دوران دبستان، هم از نظر جسمی یک سروگردن از بقیه بالاتر بود، هم از نظر هوش و استعداد. بعد از اتمام دوره ابتدایی و کسب رتبه شاگرد اولی، به دلیل نبود دبیرستان در روستای محل سکونتش، در دبیرستان شیرود در شش کیلومتری محل سکونتش ادامه تحصیل داد. او که از مشکلات مالی خانواده مطلع بود از طریق کارگری و کشاورزی به پدرش کمک می‌کرد. در دوران جوانی هم از لحاظ ایمان، اخلاق و تحصیل سرآمد جوانان آن منطقه بود. معلم تعلیمات دینی او در خصوص ویژگی‌های اخلاقی‌اش می‌گوید : «اخلاق اسلامی و رفتار جوانمردانه او نشانه‌هایی از خصوصیات جوانی میرزا کوچک خان را مجسم می‌کرد».

* همسر شهید شیرودی تعریف می‌کند: «اکبر روستازاده بود. تحصیلات و خلاقیت‌هایش را در پرواز، موقع دیدار با پدر و مادرش کنار می‌گذاشت. لباس ساده کشاورزی می‌پوشید. موقع شالیکاری مرد جذابی می‌شد. سیمرغ آسمان‌های کردستان تا زانو توی گل می‌رفت و نشا می‌کاشت. صدای آواز خواندنش را نه اما صدای قرآن تلاوت کردنش را شنیده بودم. همه را جذب خودش می‌کرد. هر شب یکی از اقوام را به گعده دعوت می‌کرد».

* همسر شهید درباره شخصیتِ ایشان در محیط خانه می‌گوید: «ابتدای انقلاب وضعیت پادگان‌ها تق و لق بود. صبح می‌رفت و یکی دو ساعت بعد برمی‌گشت. من آن زمان دوره پرستاری می‌دیدم. وقتی از محل کار برمی‌گشتم، بوی غذا تمام خانه را پرمی‌کرد! انصافا شیرودی در خانه‌داری رو دست نداشت. گاهی پیش می‌آمد که کنار هم تلویزیون می‌دیدیم، اگر برای انجام کاری بلند می‌شدم، سریع می‌گفت کجا؟ مثلا می‌گفتم می‌خواهم ظرف‌ها را بشویم. می‌گفت بنشین با هم می‌رویم. اکبر می‌گفت دلیلی ندارد مرد در خانه کار نکند.»

* خانم شاطرآبادی می‌گوید: «برای ناهار خانه خواهرم دعوت بودیم. اکبر تازه از پادگان برگشته بود. در حال شستن دست‌هایش بود که صدای مهیب انفجار شنیده شد. گویا عراق تهدید به حمله کرده‌بود. اکبر به بالکن رفت و دید فرودگاه را زده‌اند. بدون توجه به ما، لباس پروازش را پوشید و یادم هست حتی زیپ لباس پروازش را نبست. با بندهای باز پوتین به سرعت بیرون رفت. داد زدم کجا؟ با عصبانیت گفت مگر نمی‌بینی، عراق حمله کرده.».

* شهید چمران درباره رشادت‌های شهید شیرودی در غائله کردستان و پاوه می‌گوید: «هنگام هجوم به دشمن با بالگرد به‌صورت مایل شیرجه می‌رفت و دشمن را زیر رگبار گلوله می‌گرفت و مثل جت جنگنده فانتوم، مانور می‌داد. او با آن وحشتی که در دل دشمن ایجاد می‌کرد، بزرگ‌ترین ضربات را به آن‌ها می‌زد». هم‌رزمان شهید درباره شخصیت والای خلبان شیرودی گفته‌اند روزی در تعقیب ضد انقلاب وقتی خواست راکتی شلیک کند، متوجه حضور بچه‌ای در آن حوالی شد، برگشت و ابتدا با بال بالگرد بچه را ترساند و از آنجا دور کرد. بعد برگشت و حمله کرد.

* خلبان یاراحمد آرش که به همراه شیرودی در آخرین عملیات پروازی ایشان شرکت داشت، درباره چگونگی شهادت این خلبان چنین می‌گوید: «بارها او را در صحنه جنگ دیده بودم که خود را با بالگرد به قلب دشمن می‌زد و حتی هنگام پرواز مسلسل به دست می‌گرفت. درآخرین نبرد هم جانانه جنگید و بعد از آن‌که چهارمین تانک دشمن را زدیم، ناگهان گلوله یکی از تانک‌های عراقی به بالگرد اصابت کرد و در همان حال شیرودی که مجروح شده بود با مسلسل به همان تانک شلیک کرد و منهدمش کرد و خودش هم کشته شد».
منبع: وبسایت‌ شهیدآوینی، خبرگزاری فارس و همشهری محله