printlogo


قصه
مهربونی با پرنده ها

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، یه پسربچه مهربون بود به اسم امیر. امیر کوچولو هشت سال داشت و وقت هایی که مامانش می رفت سرِ کار، تو خونه تنها بود. یه روز که امیر مثل همیشه، تک و تنها مشغول بازی با ماشین ها و آدمک ها و لگوهاش بود، یه صدای عجیب به گوشش رسید. صدا از سمتِ پنجره بود. آهسته بلند شد و رفت به سمت پنجره و با تعجب دید یک جوجه پرنده که هنوز درست نمی تونست پرواز کنه، داره خودشو می زنه به شیشه. انگار تنها شده بود و راه رو گم کرده بود. امیر با عجله پنجره رو باز کرد و جوجه کوچولو رو که از هوای سرد پاییز می لرزید، آورد داخل. نازش کرد و بهش آب داد تا مامانش از سرِ کار برگرده. وقتی مامان امیرکوچولو اومد، گفت: «این یه جوجه یاکریمه. یاکریم ها، پرنده های کوچکی از خانواده قُمری ها هستند که خیلی آروم پرواز می کنن، رنگشون صورتی-قهوه ایه و یه طوقِ سیاه، دورِ گردنشون دارن». بعد با یه جعبه خالیِ کفش، برای جوجه یاکریم خونه درست کرد و واسش آب و خرده های نون ریخت. جوجه کوچولو، شب رو در گرمای خونه امیر اینا، سر کرد و خوب خوابید. صبح، مامانِ امیر به امیرِ مهربون گفت: «پسرم! دیگه وقتشه جوجه کوچولو رو پر بدیم. می ذاریمش پشت پنجره، مامانش میاد می بردش». امیر، جوجه رو ناز کرد و بوسید و باهاش خداحافظی کرد. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که بابا یاکریم و مامان یاکریم، اومدن دنبال جوجه شون و با لبخند بردنش. دوستان خوبم! فصل سرد پاییز در راهه. با پرنده ها مهربون باشید و هوای جوجه یاکریم ها رو داشته باشید.