- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حجت الاسلام و المسلمین قرائتی در تفسیر آیه 2 سوره جمعه با این مضمون که: «اوست که در میان مردم درس ناخوانده، پیامبری از خودشان مبعوث کرد تا آیات الهی را بر آنان بخواند و آن ها را رشد و پرورش داده و کتاب آسمانی و حکمت به آنان بیاموزد و همانا پیش از این در انحراف و گمراهی آشکار بودند» نکاتی را مطرح کرده اند که می خوانید:1-بعثت پیامبران کاری الهی است. 2-بعثت پیامبران، عامل رویش، جهش و رستاخیز در همه سطوح و امور جامعه است. 3-برخاستن پیامبر از یک جامعه امی و آن گاه پرچمداری علم و حکمت، یک معجزه الهی است. 4-رهبر جامعه اسلامی باید از مردم و در مردم باشد. 5-تلاوت قرآن، وسیله و مقدمه تزکیه و تزکیه مقدم بر تعلیم و تعلّم است. 6-تزکیه و خودسازی باید در سایه مکتب انبیا و آیات الهی باشد. 7-تزکیه و تعلیم در رأس برنامه های انبیاست. 8-در مکتب انبیا، پرورش روحی و آموزش فکری، در کنار بینش و بصیرت مطرح است. 9-در محیط فاسد نیز می توان کار تربیتی کرد. 10-برای درک زحمت های پیامبران الهی، باید به وضعیت فرهنگی و اخلاقی مردم زمان آن ها توجه کرد.
برگرفته از «تفسیر نور»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
زن و شوهری می خواستند به دیدار دوستی بروند که در چند کیلومتری خانه آن ها زندگی می کرد. در راه به یاد آوردند باید از پلی قدیمی بگذرند که ایمن به نظر نمی رسید. با یادآوری این موضوع زن دچار تشویش و نگرانی شد و از شوهرش پرسید: «با آن پل چه کنیم؟ من نمی خواهم از روی آن بگذرم. قایقی هم در آن جا نیست که ما را به آن سوی رودخانه ببرد.» مرد گفت: «آه، من به فکر این پل نبودم. به راستی این پل برای عبور خطرناک است. فکرش را بکن، ممکن است وقتی ما از روی آن عبور می کنیم، فرو بریزد و ما در رودخانه غرق شویم.» زن ادامه داد: «یا فکرش را بکن، روی تخته پوسیده ای قدم بگذاری و پایت بشکند. در آن صورت چه کسی از من و بچه ها مراقبت خواهد کرد؟» مرد با وحشت گفت: «نمی دانم اگر پای من بشکند چه بر سر ما خواهد آمد. شاید از گرسنگی بمیریم.» این گفت و گو همچنان ادامه داشت. زن و شوهر هر دو نگران بودند و انواع بلاها و حوادث ناگواری را که ممکن بود برای آن ها پیش بیاید، تصور می کردند تا سرانجام به پل رسیدند. اما در اوج ناباوری دیدند که پل جدیدی به جای پل قبلی ساخته شده است و به سلامت از آن عبور کردند!
منبع: سایت انرژی مثبت
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
خری و اشتری دور از آبادی به آزادی می زیستند. نیم شبی چرا کنان به شارع عام نزدیک شدند. اشتر گفت: «ساعتی دَم فرو بند تا از آدمیان دور شویم. نباید گرفتار شویم.» خر گفت: «این نشاید که درست همین ساعت نوبت آواز من است و در ترک عادت رنج جان و بیم هلاک تن» و بی محابا آواز برداشت. کاروانیان به دنبال بیامدند و هر دو را در قطار کشیده بار نهادند. فردا آبی عمیق پیش آمد که عبور خر از آن میسر نبود. خر را بر اشتر نشانیده، اشتر را به آب راندند. اشتر چون به میان آب رسید، دستی برمی افشاند و پای میکوفت. خر گفت: «رفیق این مکن وگرنه من در آب افتم و غرقه شوم.» شتر گفت: «چنان که دوش نوبت آواز نابه هنگام تو بود، امروز گاه رقص ناساز من است.»
برگرفته از لطایف الطوایف
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
قهوه می ریزم برایت
نیستی آن سوی میز...
هی شکر می ریزم و
تلخ است جای خالی ات...!
معصومه صابر
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
گفت بابایم: «نمی دانی پسر!
کولرِ روشن خطر دارد خطر!
زود خاموشش بکن ای خرس نر
تا نخوردی سیمِ خشک و چوب تر»
گر بخواهی حس و حالم را دقیق
رو به مرگم توی این گرما رفیق!
سوپرِ مَشتی کرم، کولر نداشت
واحد* سمتِ حرم، کولر نداشت
مجلسِ «روز قلم»، کولر نداشت
خودروی آژانس هم، کولر نداشت!
گر بخواهی حسّ و حالم را دقیق
رو به مرگم توی این گرما رفیق!
هست انگاری اتاقم یک اجاق
پنکه آوردم زدم توی اتاق
مادرم آورد بهرم آشِ داغ
گفت: «خاموشش بکن فوری الاغ»
گر بخواهی حسّ و حالم را دقیق
رو به مرگم توی این گرما رفیق!
آب از سوپر خریدم گرم بود!
دوغ از ظرفی چشیدم گرم بود!
هرکجا نوشابه دیدم گرم بود
در دهانم یخ جویدم گرم بود!
گر بخواهی حسّ و حالم را دقیق
رو به مرگم توی این گرما رفیق!
هر که هستی جانِ من کولر بزن
توی بنزی یا که ون، کولر بزن
ظهرها توی چمن! کولر بزن
من که مُردم در کفن! کولر بزن
گر بخواهی حسّ و حالم را دقیق
رو به مرگم توی این گرما رفیق!
خواب می دیدم که کولر روشن است
باد آن هم کاملاً روی من است
داخل تلویزیون جشنِ کن است
( شتلق. بابا بیدارم کرد که برم نون بخرم)
گر بخواهی حسّ و حالم را دقیق
رو به مرگم توی این گرما رفیق!
امیرحسین خوش حال
* اتوبوس
توضیح: این شعر بنا به درخواست یکی از مخاطبان که برای ما پیامک زده بود و در ستون «ما و شما» روز پنج شنبه چاپ شد، سروده شده است. متن پیامک: «آقای خوش حال یک شعر طنز برای گرمای تابستان نمی گی؟ پختیم ها!»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در میان اقلیت قرار داشتن، حتی در اقلیتی تک نفری نشان جهل و جنون نیست. حقیقت در یک سو قرار دارد و کذب در سویی دیگر، اگر تو به تنهایی جانب حقیقت را بگیری و در سوی دیگر، در برابر تو همه دنیا قرار داشته باشد، تو دیوانه نیستی.
برگرفته از کتاب«1984»اثر جورج اورول
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سرنوشت شوم سالمندان روستای هندی!
آدیتی سنترال/ رازی که به تازگی در هند فاش شد، این کشور را شوکه کرد. از آغاز امسال تاکنون هفت نفر از اهالی یک روستا در هند توسط ببرهای جنگل خورده شده اند و تعداد زیاد کشته شده ها با توجه به این که ببرها هیچ وقت از قلمرو خودشان خارج نمی شوند، رسانه ها را کنجکاو کرد. بعد از تحقیقات مشخص شد که اهالی فقیر این روستا برای این که از دولت خسارت بگیرند افراد کهنسال خانواده را به جنگل می برند و به کام مرگ می کشانند!
نجات سگ از گودال بعد از 3 سال!
آدیتی سنترال/ سگ بخت برگشته ای سه سال پیش در یک گودال زیرزمینی که سیستم گرمایشی در آن تعبیه شده گیر افتاده بود بالاخره به همت انجمن های حمایت از حیوانات نجات پیدا کرد. با توجه به گرمای زیاد سیستم گرمایشی و تاریکی بیش از حد گودال، مردم در طول این سه سال نتوانسته بودند این سگ را نجات دهند و هر روز برای او در گودال آب و غذا می ریختند. در نهایت یک دختر نوجوان با انتشار عکس های این گودال در شبکه های اجتماعی و درخواست کمک، باعث نجات این حیوان شد.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* یه بار مشاور تحصیلی می گفت برای کنکور اعتماد به نفس همه چیزه. رفتم سر جلسه تازه فهمیدم باید درسم رو هم می خوندم.
* تابستون ها همین جوری پیش بره چند سال دیگه دسته جمعی آتیش می گیریم و می میریم و راحت می شیم!
* آدم ناهار که میخوره تقریبا ۸۰ درصد دغدغه هاش رفع می شه، میمونه یک چهل درصد دیگه که ۹۰ درصد اون هم با خواب حل می شه!
* از شدت گرما نزدیک بود کسی رو که از رو به رو تو مسیر سایه میاومد با چاقو بزنم که مجبور نشم برم تو آفتاب!
* هر وقت خونه تنهام و می خواهم آهنگ گوش بدم، تا صداش رو بلند می کنم حس می کنم یا دارن در می زنن یا تلفن زنگ می خوره!
* رفتم نونوایی گفتم دو تا بربری بده، نمی دونم چرا می گفت هرکی روپوش سفید داره نونوا نیست، بعد با آمپول افتاد دنبالم!
* رفتم سر کوچه بستنی کاکائویی خریدم، رسیدم خونه الان دارم شیرکاکائو داغ می خورم!
* پاوربانک خریدم که دغدغه شارژ گوشیم رو نداشته باشم، الان دغدغه شارژ پاوربانکم رو هم دارم!
* من خواستم بغل دستی کنکورم رو قبل شروع محک بزنم. گفتم یادته عز و جل معنیش چی بود؟ گفت ببین من هیییچی عربی نخوندم! که من فهمیدم ادبیاتم نخونده!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام. همان طور که پیش بینی می شد، همه 276 شرکت کننده در مسابقه موفق شدند به درستی چهره پازل شده مون رو تشخیص بدن. چهره مسابقه «این کیه؟» هم فردی نبود جز جادوگر فوتبال آسیا که به تازگی وارد گود مربی گری هم شده است یعنی «علی کریمی.» طبق روال همیشه و بر اساس قرعهکشی، برنده این هفته مون سرکار خانم «فهیمه کشته گر» از شهرستان درگز و 25 ساله هستند که جالبه اهل فوتبال نیستن ولی در نگاه اول موفق به تشخیص چهره علی کریمی شدن. به ایشون به خاطر شانس خوب شون تبریک میگیم. عکس و کاریکاتورشون رو میتونین چهارشنبه همین هفته همراه با مسابقه بعدی ببینین.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
هرچقدر تلگرام به واسطه گروهها و کانالهایش که فرصتی بود تا آدمها، بهخصوص دهه شصتیها از کمبودها و نداشتهها و حسرتهایشان در کودکی و نوجوانی و حتی همین حالا، بگویند و بنویسند و مخاطب با مرور این پیامها یا توئیتهایی که در قالب پیامهای تلگرامی پست میشود، نفس راحتی بکشد که در تجربه ناکامیهای ریز و درشت زندگی تنها نبوده، اینستاگرام لعنتی برعکس عمل کرد! دورهمیهای تلگرامی کمک کرد بفهمیم همان وقتی که در کودکی، از حسرت دیدن دوچرخه بچه همسایه بغض میکردیم، یک عالمه بچه دیگر هم در گوشه و کنار شهر، در حال آه کشیدن برای عروسک و ماشین و قطار بودند؛ یا آرام بگیریم از فهم این که همانقدر که خودمان احساس تنهایی و بیدل و دماغی داریم، بقیه هم در تجربه این درد شریک اند و همین آگاهی از دردهای مشترک و اشتراک دردها، مرهم و سوپاپ اطمینانی بود برای این که زیر فشار مشکلات و روزمرگیها، کم نیاوریم، نشکنیم! رسالت اینستاگرام اما انگار این بود که نداشتههایمان را توی چشممان بکند و به ما به شکل کاذب القا کند چه زندگی خالی و بیکیفیتی داشتیم و خبر نداشتیم و شیرفهممان کند که مثلا در تمام روزهایی که برای سفر به یکی از کوره دهاتهای اطراف بالبال میزدیم، یک عالمه جوان ایرانی همسن و سال خودمان، عصرانهشان را در دامنه کوههای آلپ میل میکردند یا همان وقتی که توی میوهفروشی، بین برداشتن سیب و موز مردد بودیم تا مبادا پول کم بیاوریم، تعداد زیادی از هموطنانمان به عکاسی از میز صبحانهشان که به دوازده رقم میوه فصل مزین شده، مشغول بودند. در ادامه، اینستاگرام حتی بیرحمتر شد: یادمان انداخت چقدر زشتیم، چقدر متوسط ایم، چقدر تنهاییم! و این طوری بود که دلگرفتگی کم بود، حسرت عکسهای شاد و خوشرنگ مردم از جمعهایشان در کافههای گران قیمت هم اضافه شد. غم مانتوها و جینهای کهنه و نخنمایی که حالا حالاها باید پوشیده شوند کم بود، بغض دیدن شالهای ابریشم و کیف و کفشهای برند، تن این و آن هم اضافه شد. خلاصه هر چقدر تلگرام کمک کرد واقعبین باشیم، اینستاگرام متنفر و دل زدهمان کرد؛ هم از زندگی خودمان و هم از زندگی بقیه. بله! میدانم که بخش زیادی از عکسهای اینستاگرامی صرفا تظاهر به آن چه واقعا نیست، هست و میدانم که امکان آنفالو و دیاکتیو و اصلا لغوِ نصب را برای امثال من اختراع کردهاند، اما آیا خواهر و برادر کوچک ترم، رفیق نوجوانم و بچهام هم اینها را میدانند؟ این روزها دیگر آن قدر شوآفهای اینستاگرامی، تکراری و ملالآور شده که رمقم را گرفته؛ ذوق نمیکنم، شگفتزده نمیشوم، دیگر حتی از مقایسه ذهنی و افسوس هم خبری نیست؛ تسلیم شدهام و همه عکسها را با ژست «آره بابا! تو خوبی» رد میکنم. این روزها با خودم فکر میکنم اینستاگرام فقط یک خوبی داشت؛ آن هم این که خیلی خوب، با رسم شکل، پوچی و بیخودی بعضی زندگی ها را به رُخمان کشید.
آذر صدارت
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
وقتی می خوای به بیش از 100 درصد تمرکز بر روی سوالات برسی!
وقتی با همه وجودت می پذیری که هرجا باشی، پیدات می کنه و باهات مصاحبه می کنه!
وقتی یادت میره کنکور پاسخنامه داره و درخواست برگه اضافی برای جواب دادن میدی!
وقتی به خاطر گرمای بیش از حد هوا سر جلسه کنکور، مثل کره شل می شی!
وقتی از توی رختخواب، مستقیم میارنت سر جلسه کنکور!
وقتی نور اتاق هی چرتت رو از سرت می پرونه!
وقتی سرجلسه کنکور، مطمئن می شی که امسال دیگه باید بری سربازی!
وقتی فکر می کنی برای موفقیت در کنکور هم باید از زمین خاکی و با پای لخت شروع کنی!
متن ها:مجید حسین زاده
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
متاسفانه پدیده اعتیاد یکی از غم انگیزترین موضوعات جامعه است که نمی شود راحت با آن شوخی کرد ولی به هر حال این هم مشکلی است که گریبان عده ای را گرفته و به عنوان رسانه باید به آن بپردازیم. بر اساس تحقیقاتی که در خبرگزاری های رسمی منتشر شده است، «گُل» دومین ماده مخدر مصرفی کشور معرفی شده است. کاری به این نداریم که اصلا گل چی هست و چه رنگ و بویی دارد و به چه کاری می آید و چطور آن را می کشند و چه کسی نشسته با گل بازان و گلزنان کشور مصاحبه کرده و چقدر مصاحبه شوندگان راستش را گفته اند که ما گل می زنیم و بعد کی آن ها را شمرده و درصد گرفته و به این آمار رسیده است. برای ما موضوع مهم پیدا کردن راهی برای کاهش این معضل اجتماعی و اطلاع رسانی درباره آن است.
بدی گل این است که برخلاف باطنش، هم اسم زیبایی دارد و هم چون ظاهر شک برانگیزی ندارد، اگر توی دست و بال کسی ببینیم هم نمی فهمیم طرف اهل گل است، فکر می کنیم دوستدار طبیعت است! برای همین اگر زبانم لال کسی دور و برمان گلزن است، سخت است بشناسیم اش و برای نجاتش کاری انجام دهیم. ولی سایر مواد مخدر آن قدر تابلو هستند که با یک نگاه می شود آن ها را تشخیص داد و برای نجات شخص معتاد واکنش سریع انجام داد و کمکش کرد. مثلا همین چند خبری که این روزها از کشف مواد مخدر در کشور منتشر شد. کشف تریاک از داخل کله قند، یا لو رفتن تریاک های جاسازی شده در بطری های شیره خرما، یا پیدا کردن هروئین در قوطی کنسرو و از این قبیل موارد که خیلی راحت و با هشیاری ماموران انتظامی این مواد از داخل چنین پوشش های عجیبی که به عقل کسی نمی رسیده، پیدا و ضبط شده است. زیبایی و زشتی شان به کنار، اصلا چرا عمر و خانواده و پول خود را پای این موادی که آخر و عاقبتش ذلت و فنا شدن است تلف کنیم؟ خیلی خوش شانس باشیم که به تور برنامه ماه عسل بخوریم و یک مصاحبه اشکی ازمان بگیرند که چرا این طوری شدیم، که آن هم باعث می شود آبرویمان جلوی همه ایران برود! پس به جای گل کشیدن، به سمت گل بوییدن برویم و به جای اعتیاد به مواد مخدر، به ورزش معتاد شویم. (گویا آخرش خیلی هندی شد! اشکالی ندارد، حتی با همین هندی بازی ها هم یک نفر دست از این لعنتی ها بکشد غنیمت است)!
علیرضا کاردار
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* درباره ازدواج که چرا باید اولین ملاک آن زیبایی باشد، پرونده داشته باشید. به طور مثال، شما آق کمال، مسلما عاشق رفتار و اخلاق کاملیا خانم نشدید چراکه این ها چیزی نیست که چند روزه یا در یک نگاه بشه فهمید، عاشقی فقط به خاطر ظاهر طرفه و بس.
* زندگی سلام، از خوندن مطلب جنگ شیمیایی حسابی وحشت کردم. این طوری که ادعا شده بیش تر غذاها سمی اند! دلمون خوش بود غذای سالم، گوجه و سیب زمینی و حبوبات می خوریم. فست فود هم که مضره. الان هر آن چه هست که مسمومه!
* خبری از ترسانک و رادیو الان نیست؟ نکنه بی خیال شون شدین؟ بازم همین جوری دوستون داریم، خسته نباشید. داودلی، قوچان
* خدمت داوران عزیزی که به دیالوگ های مسابقه «چی میگه؟» رای ندادن باید بگم که یک عکس مناسب با طنز بذارید تا دیالوگ ها هم به طنز نزدیک بشه. رضا، مشهد
* به داورهای سختگیرتون بگین از حالا به بعد عکس گذاشتید، خودشون یک طنز بگن تا ببینیم چند مرده حلاجن. در ضمن جایزه های «چی میگه؟» چی شد؟
* از گذاشتن ستون فارسی بنویسیم خیلی خوشحالم و از شما خواهش می کنم ستون دیگری را به واژه های فارسی اختصاص بدین. اشکان عابدزاده، شیروان
* همسر عزیزم محمدم از این که بهترین هدیه زندگی رو بهم دادی از صمیم قلبم ازت قدردانم و ممنونم از 6 سال زندگی عاشقانه در کنار هم. ک.قرایی، مشهد
* پدر عزیز و مهربانم، بابت زحماتی که برای من کشیده ای از تو متشکرم. سالروز تولدت در ۱۲ تیرماه مبارک.
از طرف دخترت نسیم
پاسخ خفن استریپ شماره قبل: محلات - باختر - رخداد
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.