آزاده بهرامی- داریوش اسدزاده، بازیگر سرشناس و پیش کسوت سینما و تلویزیون کشورمان، که بازیهای دوستداشتنیاش در نقشهای شیرینِ بیش از 100 اثر سینمایی و تلویزیونی از جمله مجموعههای محبوبی مثل «خانه سبز» و «سمندون» از یادمان نمیرود، یکماه قبل، اول آذر، جشن تولد 94 سالگیاش را برگزار کرد. اسدزاده، حالا 94 بهار و زمستان را پشت سر گذاشته است. 94سالی که فراز و نشیب بسیار داشته؛ از کارمندی اداره تا رسیدن به آستانه مدیرکلی؛ از بازیگری آثار طنز و کمدی تا بازی در نقشهای جدی و ترسناک؛ از زندگی در خارج از کشور تا زندگی در غربتِ کشور خودمان؛ از مطالعه و پژوهش تا تالیف کتابی با موضوع «تهران قدیم» که رو به پایان است. اسدزاده، دانشآموخته دکترای هنر و معماری از دانشگاه تهران، بازنشسته وزارت دارایی، عضو هیئتمدیره سندیکای سینما، رئیس سابق انجمن بازیگران سینمای ایران و پنج دوره عضو داوران خانه سینمای ایران بوده است. از آن جــا که احوال پرسی و تجلیل و قدردانی از چهرههای علمی و هنری و ادبیِ موثر و ماندگار کشورمان، باید از ارکان سبکزندگی همهمان باشد، در اولین روزهای فصل زمستان، به سراغ این چهره محبوب و مردمی رفتیم تا به سهم خودمان، به هنرمندی با عمر هنریِ 80 ساله، دستمریزاد و خستهنباشید بگوییم. ایشان هم به گرمی از ما استقبال کرد و با او همنشین شدیم تا از خودش، هنرش و زندگیاش بگوید و بشنویـــم.
یلدا، خاطرات دستاول، مطالعه مستمر
حافظه قوی و دقیق ام را مدیون مطالعه فراوان هستم
به تازگی شبِ یلدا بود. حالا که نود و چهارمین پاییز را دیده اید، امسال مهمانی شب یلدایتان چگونه گذشت؟
با سنی که من دارم، نمیتوانم در دورهمیهای یلدا شرکت کنم. چون حال کشیدن این جسم را ندارم. معمولا شب یلدا را در خانه و در کنار همسرم سر میکنم.
بهطورمعمول هنرمندان در چنین شبهایی به سراغ پیش کسوتان میروند و شب یلدا را در خانههای آن ها جشن میگیرند. شما چنین دورهمی را تجربه نکردهاید؟
حقیقت اش را بخواهید تا به حال چنین کاری برای من انجــام نشده.
کدام یک از خوردنیهای سفره شب یلدا را بیشتر دوست دارید؟
راستش تمام خوردنیهای شب یلدا را دوست دارم اما از همه بیشتر، آجیل. چون از خوردنیهای مورد علاقه ام است. همیشه خوردن فندق، پسته، کشمش، نخودچی و بادام برایم لذتبخش بوده و هست.
ظاهرا همه از همنشینی و همصحبتی با شما لذت می برند، دلیل اش چیست؟
چون وقتی با خبرنگاران یا دوستان حرف می زنم، همیشه باعث تعجب و حیرتشان هستم. دلیلش هم این است که معمولا راجع به چیزهایی می گویم که هیچ کس یادش نیست و مربوط به دوره پدربزرگِ طرف است. و این به حافظه خوبی که دارم و این که کوچک ترین نکات را به یاد میآوردم، برمیگردد.
با وجود کهولت سن، چطور حافظهتان این قدر قوی است؟
حافظه قوی و دقیق را مدیون مطالعه فراوان هستم. من همیشه در حال کتاب خواندن و تحقیق و پژوهش ام. از صبح که بیدار می شوم تا 4 عصر، در کتابخانهام هستم و کتاب میخوانم.
درباره نگارش کتاب تهران قدیم، گشتوگذار در تاریخ پایتخت ایران و کار مداوم
انگیزه تلاشم، عشق و علاقــه است
از تحقیق و پژوهش گفتید؛ بالاخره کتاب «تهران قدیم» را که مشغول نوشتن اش بودید به اتمام رساندید؟
هنوز تمام نشده و مشغول نگارش هستم. علت هم تغییراتی است که مجبور می شوم روی متن اعمال کنم. بعضی وقت ها تا ساعت سه نیمه شب، مشغول نگارش کتابم هستم. وقتی دراز می کشم به موضوعی که نوشتم فکر می کنم، یکدفعه یادم می آید نکتهای از قلم افتاده است. صبح فردا دوباره شروع به نوشتن می کنم و با جابه جایی جملات، مجبور می شوم صفحه را از نو بنویسم. بهطورمثال وقتی درباره خانه مخبرالدوله در لاله زار می نویسم، چون آن زمان نبودم، مجبورم به کتاب های تاریخی که راجع به این موضوع نوشته شده، مراجعه کنم و گاهی مجبور می شوم بیست کتاب بخوانم و کلی بررسی کنم تا ببینم ناصرالدین شاه چه کسانی را به باغ لاله زار آورده بود؟
فکر می کنید نگارش «تهران قدیم» را کی به اتمام برسانید؟
درباره تهران قدیم، چندین نفر نوشته اند. تا الان تمام کتاب هایی را که در این زمینه نوشته شده، خوانده ام. بعضی غلو کرده اند و بعضی کملطفی. وقتی قصد دارید یک کتاب بنویسید، باید چند کتاب هم ردیف آن را بخوانید و بررسی کنید. من درباره 85 تا نود سال پیش، آن قدر که حافظه ام یاری می کند می نویسم. اما در جاهایی خودم نبودم و باید تحقیق کنم. برای همین نمی توانم زمان دقیق اتمام این کتاب را بگویم.
پشت این همه تلاش، چه انگیزه ای است؟
خیلی ساده؛ همه اینها ناشی از علاقه و عشق است. و خدا را شکر می کنم که حافظه ام یاری می کند تا همچنان کار کنم.
توصیه های داریوش اسدزاده برای علاقه مندکردن کودکان به مطالعه
3 هزار جلد کتاب دارم
کتابخانه زیبایی دارید. چطور این همه کتاب جمع آوری کردید؟
حدود ۳ هزار جلد کتاب در کتابخانه منزلم دارم. از نگهداری و خواندن کتاب ها لذت می برم. سی سال پیش، زمانی که در آمریکا زندگی می کردم، کتابخانه غنی و پر و پیمانی داشتم که بیشتر کتاب هایش را دوستانم از فرانسه و انگلستان برایم فرستاده بودند. وقتی خواستم برگردم، به دلیل هزینه های سنگین باربری هواپیما نتوانستم کتاب هایم را با خودم به ایران بیاورم. نمی دانم چه بلایی سر کتاب هایم در آمریکا آمد. بعد از بازگشتم به ایران، مقداری کتاب در خانه خواهرم داشتم. آن ها را گرفتم و اولین کتاب های کتابخانه ام شکل گرفت. در طول سالیان دراز، هر کتاب جدیدی که در حوزههای موردعلاقهام مثل تاریخ، هنر و ادبیات چاپ می شد، تهیه می کردم و بعد از خواندن، آن را در کتابخانه ام قرار می دادم. چند روز پیش آقای ایوبی، معاونت سینمایی وزارت ارشاد به دیدنم آمد و از این که می دید بازیگر و هنرپیشه ای این همه کتاب دارد، بسیار متعجب و شگفت زده شده بود.
علاقه به کتاب و کتاب خوانی از چه زمانی در شما شکل گرفت؟
از کودکی همیشه علاقه به مطالعه داشتم. آن زمان کتابی ترجمه نمی شد. مطالعه ام را با کتاب هایی مانند شیرویه، امیرارسلان و حسین کرد شبستری شروع کردم. بعد از این که به تئاتر رفتم، مجبور بودم از نوشته های خارجی و کتاب های ترجمه شده استفاده کنم. یواش یواش علاقه به کتاب خواندن باعث شد به سمت نویسندگی هدایت شوم و از آن جا که به قول معروف: «هر خواننده ای، بالاخره روزی نویسنده می شود.» من هم جزو همان خواننده هایی بودم که نویسنده شدم.
براساس تجربهتان، برای گرایش کودکان و نوجوانان به سمت مطالعه و کتابخوانی، چه شیوه ای پیشنهاد می دهید؟
تنها راهش انجام کارهایی است که آن ها را جذبِ دنیای کتاب کند. مثلا قصه های نادر شاه افشار و لشکر کشی به هند و فتحش را با نشان دادن تصاویر حیوانات، با عوض کردنِ صدا و تصویرسازی برای بچه ها تعریف کنیم. وقتی بچه ای جذب داستانی شد، این در ذهنش نقش می بندد و زمانی که سواد خواندن و نوشتن یاد گرفت، به دنبال همان داستانهایی می رود که خاطرات خردسالی اش با آن ها گره خورده است و آن را پیگیری می کند. همین تداوم، عادت به کتاب خوانی را شکل میدهد.
تاثیرگذارترین کتابهایی که خواندید، چه بوده؟
تمام کتاب ها برای من موثر بوده اند؛ هرکدام به نوعی. نمی توانم بگویم در ادبیات، حافظ بهتر است یا سعدی، مولانا تاثیرگذارتر است یا فردوسی؟ همه شان در حد اعلا هستند. راجع به تاریخ، نمی توانم بگویم کدام بخش تاریخ جذاب تر بوده. برای من همه کتاب ها، جالب و جذابند. و به نظرم یک هنرمند، باید یک برنامه منظم برای مطالعه داشته باشد؛ مانند پزشکی که هر شب مطالعه می کند تا به روز باشد و اطلاعاتش زیادتر و عمیقتر شود.
کودکی، تهرانِ قدیم، تغییر حال و هــوای مردم
قدیمها برای قرض گرفتن نیازی به ضامن نبود
از کوچه و محله قدیمی تان بگویید.
تا پنج سالگی به دلیل شغل پدر در کرمانشاه زندگی می کردم. خانه مان در نزدیکی رودخانه قرار داشت. از ترس مادر و پدرم جرئت بیرون رفتن از خانه را نداشتم. پدرم نظامی بود و بسیار خشک و جدی. بعد از آن به تهران آمدیم و در خیابان ری ساکن شدیم. در خانهای با همان تصویری که از خانههای قدیم با معماری ویژهشان در ذهن داریم. وقتی به محله های قدیمی فکر می کنم، می بینم آن کوچه ها و بازارچه ها اصلا قابل قیاس با خانه ها و بازارهای امروزی نیست. خانه فعلی ما آپارتمانی است. مثل خانه های قدیمی حیاط، دالان و حوض وسط ندارد. اگر کمی رفت و آمد شود، سروصدا باعث می شود صدای همسایه ها دربیاید، پس مهمانی بی مهمانی.
هیچ وقت به محله قدیمیتان، خیابان ری، جایی که در آن بزرگ شدید، دوباره سر زدید؟
چند سال پیش دلم بدجوری هوای کودکی هایم را کرده بود و به خیابان ری رفتم. خیلی تغییر و کلی وسعت پیدا کرده و کل ساختمان ها عوض شده بود. از خانه قدیمی مان چیزی باقی نمانده بود. همه اش خیابان شده بود.
شش سالگی، وقتی به تهران آمدید، این شهر چگونه بود؟
آن زمان دور تهران خندقی بود. تا قبل از آن، وقتی پدرم سر کار می رفت، از خانه خارج می شدم و با دوستانم برای بازی به سمت این خندق ها می رفتیم. محلههای سرآسیاب و سلیمانیه. میدویدیم، میخندیدیم و از بوتههای باغها، خیار می چیدیم و می خوردیم. ولی قبل از آن که پدر به خانه برگردد، به خانه باز می گشتم. همیشه از پدرم می ترسیدم و از او در هراس بودم.
دلتان برای کودکیتان تنگ شده؟ برای چه چیزهای آن دوران؟
بله. دلم برای مردم آن روزها تنگ شده. چه مردم ساده و پاکی داشتیم. چک و سفته وجود نداشت، اگر کسی پولی قرض می خواست، ضامن نیاز نداشت. مردم به هم، ایمان و باور داشتند. باصفا و با محبت بودند و به هم احترام می گذاشتند. آن چنان زمانه تغییر کرده و محبت ها رنگ باخته که شاید باورتان نشود. دیگر از آن صداقت، وفا و محبت خبری نیست. مردم عوض شده اند. خیلی غم انگیز است اگر بگویم 20 سالی است در این ساختمانی که الان ساکن ام زندگی می کنم و حتی همسایه طبقه بالایی ام را نمی شناسم؛ در صورتی که در قدیم تمام اهالی محله ام را می شناختم و با آن ها ساعت ها خوش و بش می کردم.
اهل سفر و گردش هستید؟ کدام نقطه از ایران را برای سفر پیشنهاد می کنید؟
قبلا خیلی اهل سفر و گردش بودم، اما این روزها رمق راه رفتن ندارم. از نظرم همه جای ایران قشنگ است. شمال یک جذابیت و جنوب، جذابیت خاص خودش را دارد. قبل از انقلاب بارها برای اجرای تئاتر به جنوب کشور و به شهرهایی مانند آبادان و اهواز رفتم و زیبایی های این مناطق را به چشم دیده ام. اما مقصد مورد علاقه ام که همیشه به آن سفر می کردم، شمال کشور و تنکابن و رامسر است. قدم زدن در کنار دریا به من آرامش می داد و می دهد.
در این تقریبا یک قرن زندگی، بزرگ ترین درسی که از روزگار گرفته اید، چه بوده؟
صبوری، خوشرویی و بالا بردنِ تحمل و طاقت در فراز و نشیبهای زندگی. اما مهمترین نکته، این است که همیشه شکرگزار خداوندی باشم که تا به حال مرا سلامت نگه داشته است. سلامتی، نعمتِ بسیار بزرگی است. باید قدر دانست.
حس متفاوت تئاتر، آثار ماندگار، عشق به بازیگری
با وجود 94 سال سن، هنوز پیشنهادهای کاری زیادی دارم
از میان تئاتر و سینما و تلویزیون، کار در کدام برایتان لذتبخشتر است؟
تئاتر چیز دیگری است. در تئاتر نفست با نفس مردم عجین است. مردم تشویق ات می کنند و با تشویق هایشان به شما انرژی و قدرت می دهند. مگر یک بازیگر چه می خواهد؟ بازیگر سرمایه اش مردم و مخاطب است تا بتواند هنرش، احساسش و استعدادش را به مردم نشان دهد و با آن ها ارتباط برقرار کند و به آن ها محبت کند. همیشه گفته ام تئاتر چیز دیگری است و قابل قیاس با تلویزیون و سینما نیست. کسی که در تئاتر کار می کند، واقعا هنرمند است؛ چون واقعا هنر و مهارت می خواهد کسی روی صحنه برود و دقایق طولانی، تماشاچی را مجذوب و مسحور خود کند.
فکر می کنید با چه اثری، بیشتر در دل مردم جا باز کردید؟
فیلم ها و سریال های زیادی بود که بازی کردم و محبوب شد، اما فکر می کنم با سریال «خانه سبز» و «سمندون» در خاطر مردم ماندم.
به نظرتان سینما و بازیگری در ایران، درطول این سال ها دستخوش چه تغییراتی شده؟
هر کار یا حرفه ای، در طول زمان، برای خودش پستی و بلندی هایی دارد. این روزها شاهد هستیم که عده ای که نه سواد دارند، نه استعداد و توانایی، با پول آمدند و نقش خریدند و مسئولانی که در راس نشسته اند، هیچ توجهی به این پدیده ندارند. با این اوصاف، بازیگری این روزها تبدیل به آش شله قلمکاری شده که همه چیز در آن ریخته اند. بعضی وقت ها که برای دیدن فیلم به جشنواره ها دعوت می شوم، واقعا متاسف می شوم بابت بعضی فیلم هایی که این همه برایشان هزینه شده اما خوب درنیامده. بعضی از این فیلم ها آن قدر مرا عصبانی می کند، که وسط فیلم می خوابم تا ادامه اش را نبینم. بگذریم از این که در این بین، هنرپیشه های جوانی هم هستند که مستعدند و با عشق بازی می کنند.
آخرین فیلمی که دیدید، چه بود؟
این روزها خیلی فرصت تماشای فیلم ندارم. آخرین فیلم هایی که دیدم «پنجاه کیلو آلبالو»، «نفس شیرین» و «یتیمخانه ایران» بود که خودم در آن ها بازی کرده بودم.
این روزها پیشنهاد کاری دارید؟
با وجود94 سال سن، هنوز هم پیشنهادهای کاری زیادی دارم اما خودم قبول نمی کنم. باید استراحت کنم. اما گاهی در شرایطی قرار می گیرم که باید نقشی را بپذیرم.