بچه‌ها سلام. حالتون چطوره؟ خوب و شاد و سلامتید؟ دماغتون چاق و دلتون گرم و روشنه؟ خدا رو شکر.

دوستان خوبم. حتما از طریق تلویزیون یا توی خونه و مدرسه از زبان بزرگ ترها و معلم‌ها، متوجه شدید که این روزها چه خبره. ما در روزهای سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی که ده روزه و دهه‌فجــر گفته می‌شه، هستیم. انقلاب مردمِ ایران در برابر ظلم و بی‌عدالتی که به سال‌ها قبل برمی‌گرده، برش مهمی از «تاریـــخ» وطنمونه. تاریخ، یعنی روایت سرگذشت و پیشینه آدم‌های یک ‌سرزمین. مهمه که ما بچه‌ها، تاریخ بخونیم و از اتفاقاتِ مهمی که قبل از به‌دنیا اومدنِ ما و حتی به‌دنیا اومدنِ مادر و پدرها و مادربزرگ و پدربزرگ‌هامون پیش اومده، باخبر بشیم. راستی بچه‌ها! وقتی پدر و مادرهای ما بچه بودند، به مناسبتِ دهه فجر، کلاس‌ها و راهروهای مدرسه‌شون رو با پرچم و کاغذرنگی تزیین می‌کردند و برنامه‌های جالبی مثل اجرای سرود و برگزاری مسابقه ترتیب می‌دادند. ما هم می‌تونیم براساس ماجراهای تاریخی انقلاب ایران، نمایش‌های دیدنی طراحی و اجرا کنیم. یه داستان کوتاه بنویسیم، با همکلاسی‌ها تمرین و برای همه بچه‌های مدرسه اجرا کنیم. نظرتون چیه؟

زمستان بود و برف می‌بارید. رضا کوچولو پشت پنجره ایستاده بود و بیرون را تماشا می‌کرد. حیاط خانه از برف سپید شده بود. گنجشکی روی درختِ توی حیاط نشسته بود. رضا مدتی به گنجشک نگاه کرد. بعد آمد پیش مادرش که مشغول بافتنِ ژاکتی برای رضا بود، نشست و گفت: «مامان! روی درختِ توی حیاط، یک گنجشکِ تنها نشسته که فکر کنم خیلی سردش است. نمی‌شود برای او هم یک بلوز بافتنی ببافی، تنش کنیم؟» مادر به سمت پنجره رفت و پرسید: «کجاست؟ آها. دیدمش. نگاه کن رضاجان. ببین گنجشک کوچولو چقدر چاق و تپل به نظر می‌آید. تپل‌تر از فصل تابستان. می‌دانی چرا؟» رضا پرسید: «چرا؟» مادر لبخند زد و جواب داد: «به‌ این خاطر که پرهایش را پُف داده. این کار، بدنِ او را گرم نگه می‌دارد و نیاز به ژاکت کاموایی ندارد. مطمئنم اگر گنجشک، بلوز پشمی و کاموایی بپوشد، دیگر نمی‌تواند پرواز کند!» رضا پرسید: «یعنی ما نباید برایش هیچ‌کاری کنیم؟» مادر گفت: «چرا. می‌توانی کمی خرده‌نان برایش بریزی تا خوشحال و سیر شود. توی این برف، غذا سخت پیدا می‌شود و حتما خیلی گرسنه است.»

نویسنده: مژگان شیخی

خواب قشنگی دیدم

دیدم شدم کبوتر

پیش امام هشتم

هی می‌زدم بال و پر

خونه‌ من تو خوابم

گنبد و گلدسته بود

بیدار شدم ولی باز

چشمای من بسته بود

دلم نمی‌خواست اصلا

بیدار بشم بشینم

دلم می‌خواست بخوابم

خواب حرم ببینم

شاعر: عفت زینلی

روزهای پیروزی

باز هم رسید از راه

وقتِ شادی و جشن است

روز های بهمن‌ماه

دورِ تخته می‌بندیم

شرشره به زیبایی

می‌زنیم بر دیوار

لاله‌ی مقوایی

در تمام مدرسه‌ها

شادی است و شور و نشاط

بر شهیدهای وطن

هدیه می‌کنم صلوات!

شاعر: عفت زینلی

بچه‌ها! اگر عصرهای زمستونی، وقتی از خواب و استراحتِ بعدازظهر بیدار می‌شید یا وقتی که از مدرسه برمی‌گردید، گرسنه‌ایــد و هنوز خیلی مونده تا شام حاضر بشه، می‌تونید دست‌به کار بشید و یه عصرونه خیلی خوشمزه، ساده و سالم، درست و نوش‌جان کنید.

مواد لازم: نون ساندویچی، پنیر، سبزی‌خوردن، کمی گردو، یک ورق فویل

* یک طرفِ نونِ ساندویچی رو برش بدید، نون رو کاملا باز کنید و خمیر داخلش رو به آرومی خارج کنید.

* روی نون، با کاردِ صبحانه، پنیر بمالید.

* روی پنیرها، چند پر سبزی‌خوردن، مثل نعناع و کمی گردوی خرد شده بذارید.

* نون رو ببندید و دور نون، یه تیکه فویل رو محکم بپیچید.

* ساندویچ رو یه ربع توی یخچال بذارید تا خودش رو بگیره.

* در مرحله بعد، ساندویچ رو با کمک بزرگ ترها و با یه کارد تیز، حلقه حلقه برش بزنید.

* به همین سادگی، شما صاحبِ یک‌عالمه رولتِ خوشمزه پنیر و سبزی و گردو می‌شید.