هفتههای اول مهر
50 سال قبل، ما راه و رسم اقتصاد زندگی را درست آموخته بودیم
بنا به پیشنهاد دوست نقاش و قدیمیِ من در پاریس، یک شنبه را به بازار مکارهای رفتیم که هر هفته در همان خیابانهای منطقه مرکزی پاریس برقرار میشد. اشیاء و لوازمخانگی، پوشاک، تجهیزات و مبلمان، روزنامه و مجلههای قدیمی و کتاب، چراغ و کیف و لباس و خلاصه همه نوع وسایل مربوط به سالهای گذشته را، برای فروش به نمایش گذاشته بودند. استقبال مردم هم خوب بود. شهرداری هم چندین خیابان را به این بازار اختصاص داده بود.
بزرگ و کوچک در بازار مکاره پاریس
بیشتر لوازم و اشیاء و پوشاک و خرتوپرتها، جنبه کلکسیون (نگهداری) داشت تا مصرفی. نمونه چیزهایی که ما در دهه سی و چهل در منازل و مغازهها و جاهای مختلف میدیدیم و کاربردهای معمول داشت. مثلاً کفش و لباسهای مد سالهای دهه 1960؛ یا صندلیهای فلزی تاشو که در ایران به صندلی ارج شناخته میشد. به نظر یک نوع ارزشگذاری به گذشته بود و حفظ خاطرات دوران ازدسترفته.
در محوطه ساختمان شهرداری این منطقه؛ که در مرکز بازار مکاره قرار داشت؛ پسربچهها و دختربچهها بساط پهن کرده بودند و وسایل و کتابهای داستانی و اسباببازیها و عروسکهای کوکی قدیمی، وسایل ورزشی و لباسهایی که دیگر برایشان کوچکشده بود مثل کفشهای اسکیت و خلاصه همهچیزهایی که از آنها دل کنده بودند؛ روی زمین، برای فروش ریخته بودند و با داد و فریاد و با شعف بسیار، تبلیغ میکردند و میفروختند. مادرها و پدرها هم درکنارشان به نظاره ایستاده بودند و هوایشان را داشتند. هم تفریح بود، همکسب و کار و هم یادگیری بده بستانهای مالی و ارزشگذاری بر آن چه مالک بودند. شوخی شوخی تابوی بورژوازی را بهآرامی در همین سنین میشکستند.
چهارراه خسروی؛ جایی برای یادگیری اقتصاد
یاد هفتههای اول مهرِ سالهای تحصیلی دههِ چهلِ خودمان میاُفتم. با شروع کلاسها و معرفی کتابهای درسی توسط دبیران، برای خرید کتاب دست دوم، میرفتیم به چهارراه خسروی، مقابل کتابفروشی رحمانیان که فروشنده و کرایه دهنده کتابهای قدیمی و دستدوم غیردرسی بود. به لحاظ نمادین، این محل بهترین جا بود برای راه انداختن بساط خریدوفروش کتابهای درسی. این ایدهِ پسندیده کتابفروشی رحمانیان، موقعیتی درست کرده بود برای مردم اهل کتاب که علاقهمند به کتابهای داستانی و رمان بودند، اما امکان خرید آن فراهم نبود. البته کرایه کردن و کرایه دادن کتاب حالا دیگر به تاریخ پیوسته است.
کتابهای سال قبل را میفروختیم و سال جدیدی را از همین بازار میخریدیم. بازاری که بعد از تعطیلی مدارس، از ساعت 17 عصر، شکل میگرفت و تا ساعت 20 و 21 شب ادامه داشت.
عده زیادی از بچههای دبیرستانهای مشهد، برای خریدوفروش کتاب و هم برای تفریح، در این جا جمع میشدند؛ در وسط خیابان میایستادند و اسم کتابها را فریاد میکردند فیزیکِ رِنر، مثلثاتِ چهارم، فارسیِ فروزانفر... قیمتها به نحوه نگهداری بستگی داشت و قابلرقابت بود. کتابهای چهارم را میفروختی و پنجم را میخریدی. عدهای هم کارشان این شده بود که بعد از تکمیل خرید کتابهایشان، خریدوفروش عمومی میکردند و هزینه دفتر و قلم خود را از همین راه تأمین میکردند. قیمت کتابها زیر 20 ریال بود و بچهها همه در یک رِنج سنی و همه در یک طبقه اجتماعی و مکنت مالی. از این که کتابی را خوب نگهداری و حفظ، نکرده بودیم، نتیجهِ آن در این بازار ملموس بود، خریداری نداشت و مجبور میشدی به قیمت خیلی پایین عرضه کنی و از جیبت برای خرید کتاب سال بعد، هزینه کنی.
حالا در مقام مقایسه با این جماعت فرانسوی که تعریف شد، میگویم که 50 سال قبل، ما اصلاً بیراهه نرفته بودیم و راه و رسم اقتصاد زندگی را درست آموخته بودیم. اصول آن، در تجربیات روزانه و دفع سختیهای زندگی، ملکه ذهن همه شده بود.