پرونده
تعداد بازدید : 159
تماشاییهای امیدبخش
معرفی چند فیلم سینمایی با محتوای امید به آینده که تماشای شان در این روزها، حال شما را خوب میکند و بر نگاهتان به زندگی تاثیرگذار است
«امید چیز خوبیه و چیزهای خوب هیچوقت نمیمیرن». این جمله، دیالوگ یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای تاریخ سینماست. در این روزها که کرونا ما را خانهنشین کرده و از چند روز آینده مجبور هستیم ساعتهای بیشتری از روز را در خانه بنشینیم و بیرون نرویم، فیلم تماشا کردن یکی از کارهایی است که میتواند تجربه مناسب و خوبی را برای ما و خانوادهمان به ارمغان آورد. در این بین بعضی فیلمها به خاطر روایت امیدبخششان بیش از بقیه میتوانند بر نگاه ما به زندگی تاثیر بگذارند تا در مواجهه با فراز و نشیبهای زندگی، مایوس نشویم و با فکری روشن، روزهای بهتری را برای خودمان متصور باشیم. در پرونده امروز نگاهی به تعدادی از همین فیلمهای امیدبخش تاریخ سینما انداختهایم تا به شما پیشنهاد کنیم اگر آنها را تماشا نکردهاید، تماشایشان کنید و اگر هم پیش از این دیدهاید یک بار دیگر با نگاهی نوتر آنها را ببینید تا در این روزها حال و هوای بهتری داشته باشید.
دویدن و با عشق زندگی کردن
نام فیلم؟ «فارست گامپ»
این فیلم بیش از هر چیز در ستایش قلب پاک و انسانیت است. قلب پاکی که در سینه فارست جای گرفته اگرچه جامعه او را طوری دیگر میبیند. فارست در نگاه بسیاری ممکن است با القابی مانند کندذهن و کم توان برچسبگذاری شود اما او یاد گرفته باید با امید و عشق زندگی کند. فیلم تماما روایت فارست گامپ از زندگی خودش و از روزهای پرفراز و نشیبی است که گذرانده. از شکستها و ناامیدیهایش و البته تسلیم نشدن در برابر اتفاقات. هر کدام از وقایع زندگی او هم در دورهای از تاریخ معاصر آمریکا میگذرند. شاید یکی از صحنههای بسیار امیدبخش فیلم، صحنهای باشد که فارست در میان سنگ زدن سایر بچههای همسن و سالش، شروع به دویدن میکند. جنی دوستش به او میگوید: «بدو فارست بدو!» هنگام دویدن فارست، میلههایی که به پای او بسته شده و به نوعی محدودیت او بودهاند یکی یکی خرد و جدا میشوند و فارست در راهی قرار میگیرد که سالها میدود. این دویدن استعارهای از تلاشهای خستگیناپذیر او در زندگی میشود. او میدود تا رستگار شود، شاید فقط برای گرفتن پری که در نسیم به این سو و آن سو میرود!
پشتکار و نترسیدن برای موفقیت
نام فیلم؟ «ویپلش»
همیشه شنیدهایم فرد موفق و برجسته شدن نیاز به گذراندن روزهای سختی دارد. روزهای سختی که ذرهذره شما در آن تلاش میکنید تا به آن من رویایی برسید. فیلم «ویپلش» داستان پسر جوانی به نام «اندرو» است که سودای موزیسینی بزرگ شدن را در سر میپروراند. او میخواهد یک درامر بزرگ شود. اندرو در مسیر سخت خودش با یک استاد موسیقی مواجه میشود که سختگیریهایش روزهایی عجیب و البته جهنمی برای اندرو میسازد. روزهایی که با خستگی زیاد، تحقیر شدن و حتی مجروح شدن دستها به خاطر نواختن و تمرین زیاد همراه میشود اما اندرو در راه مبارزه ناامید نمیشود و به تلاش خستگیناپذیرش ادامه میدهد. او حتی مقابل استاد موسیقی خودش هم میایستد و اجازه نمیدهد این مرد خودخواه با او هم رفتار بدی مثل سایر شاگردانش داشته باشد. در نهایت اندرو بر وضعیتی که فلچر ایجاد کرده هم طغیان میکند تا اجازه ندهد فلچر رویه خودش را در آزار دادن هنرآموزانش ادامه دهد.
چنگ زدن به حیات
نام فیلم؟ «جاذبه»
درست از همان لحظهای که در افتتاحیه فیلم از نمایی حیرتانگیز به فضای اطراف زمین مینگریم و ناگهان صدای صحنه قطع میشود، حس تعلیق و در فضا رها بودن وجود ما را دربرمیگیرد. از همین جاست که آلفونسو کوآرون، کارگردان فیلم ما را وارد فضای جاذبه میکند. قصه فیلم درباره چند فضانورد است که به ماموریتی فضایی آمدهاند اما فضاپیمای آنها دچار حادثه میشود و فقط رایان و مت از این تیم باقی میمانند. ما در دقایقی از فیلم با رایان، زنی تنها همراه میشویم که معلق در فضا به اوج ناامیدی میرسد. این زن تنها تصمیم میگیرد برای مردن آماده شود اما حضور مت در کنارش باعث میشود او نگاه جدیدی به زندگی داشته باشد. رایان از جایی به بعد درک جدیدی از زندگی پیدا میکند. او متوجه میشود زندگی کردن با همه سختیهایش در زمین، ارزش مبارزه کردن و ماندن را دارد. او سرانجام به زمین بازمیگردد و اینگونه حیات را دوباره در آغوش میکشد.
نقش پروانه با امید رهایی
نام فیلم؟ «پاپیون»
مردی که روی سینهاش نقشی از یک پروانه را خالکوبی کرده و اصلا نمیتواند بپذیرد برای جرم نکرده باید در حبس باقی بماند. این خلاصهای کوتاه از قصه شخصیت اصلی فیلم پاپیون است. فردی که نام اصلیاش هنری پاریر است اما به دلیل خالکوبی پروانه روی سینهاش با نام مستعار پاپیون شناخته میشود. پاپیون (با بازی استیو مک کوئین) در ابتدای انتقال به زندان با دوستی به نام دگا (با بازی داستین هافمن) آشنا میشود که او هم به جرم جعل و اختلاس راهی زندان شده است و به طرز عجیبی مقدار زیادی پول همراهش دارد. پاپیون از دگا میخواهد که برای فرار از این زندان مخوف به او کمک کند. آن دو در کنار هم روزهای سختی را در زندان میگذرانند. روزهای سختی که با انجام کارهای مشقتبار و طاقتفرسا، تحمل ماهها انفرادی دور از نور و هوای تازه سپری میشود. همه چیز در نهایت به سمتی میرود که در آن صحنه پایانی پاپیون آخرین بار دگا را در آغوش می گیرد و با فریاد «من هنوز زندهام» از روی صخره پایین میپرد. او به شناور خود چنگ زده و با موفقیت به دریا منتقل میشود. راوی در ادامه بیان می کند که پاپیون بالاخره به آزادی رسید و باقی عمرش را به عنوان مردی آزاد زندگی کرد. این داستان سالها سختی کشیدن و درنهایت رسیدن به آزادی است.
زندگی ادامه دارد
نام فیلم؟ «مریخی»
فیلمهایی که در آنها یک نفر در جایی مطرود و تنها میماند و برای زندگی تلاش میکند کم نبودهاند. فیلمهایی که گویی همهشان سرنوشت رابین کروزوئهای را روایت میکنند که باید رنج تنهایی را به دوش بکشد اما از نجات یافتن ناامید نشود. «مریخی» درباره مردی به نام مارک واتنی (با بازی مت دیمون) است که تمام نبوغ خود را به کار می برد تا تحت یک موقعیت باورنکردنی و در تنهایی مطلق تاب بیاورد و به زندگی ادامه دهد. مارک، در جایی از فیلم مجروح میشود. افراد تیمش که فکر میکنند او مُرده است، مارک را تنها میگذارند و گاز فضاپیمایشان را به بیرون از این جهنم سرخ میگیرند. مارک که تنها مانده با اطلاعات گیاه شناسی که دارد به کاشت سیبزمینی روی مریخ اقدام میکند. در مدت یک ماه ناسا از زنده ماندن وی باخبر می شود و دیری نمیپاید که امکان ارسال پیامهای ابتدایی میسر میشود. ادامه فیلم، به جدال با زمان برای زنده ماندن واتنی قبل از تمام شدن آذوقه اش تبدیل میشود.
یک مبارزه بیپایان
نام فیلم؟ «در جستوجوی خوشبختی»
«اگر رویایی داری باید از آن محافظت کنی و سعی کنی به رویای خود دست پیدا کنی. اشخاصی که خودشان نمیتوانند کاری انجام دهند به تو هم میگویند که نمیتوانی. اگر چیزی را میخواهی تلاش کن تا به آن برسی» این جملهای زیبا از فیلم «در جستوجوی خوشبختی» است. این فیلم داستان زندگی شخصی به نام کریس گاردنر است. او در سالهای دهه 1980 میلادی تصمیم میگیرد که کاری در بورس نیویورک برای خودش دست و پا کند. این شغل ریسک بالایی دارد و در بین بیست نفر، فقط یک نفر میتواند روی این شغل به عنوان یک شغل ثابت حساب باز کند. در این فیلم یک پدر که ویل اسمیت نقش او را ایفا میکند با سختیها و مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکند ولی با این حال از پا نمینشیند و با تمام توان در جستوجوی خوشبختی برای خودش و پسرش است. فیلم «در جستوجوی خوشبختی» نمایانگر تلاشی مداوم و بیوقفه است و همین موضوع باعث شده است که این فیلم به یکی از بهترین و انگیزشیترین فیلمهای تاریخ سینمای جهان تبدیل شود. کریس در مسیر فروش تجهیزات خود به موانع و پاسخهای منفی زیادی برمیخورد. افرادی که در زمینه فروش فعالیت میکنند به خوبی میدانند که در ابتدای کار هر پاسخ منفی نمایانگر یک شکست است. او با وجود شکستهای زیاد حاضر نیست تسلیم شود و با تمام توان برای رسیدن به خواستههایش میجنگد و در نهایت اوست که طعم شیرین موفقیت را به دست میآورد.
داستان یک تلاشِ خستگیناپذیر
نام فیلم؟ رستگاری در شاوشنک
در صدر امیدبخشترین فیلمهای تاریخ سینما باید از «رستگاری در شاوشنک» نام برد. فیلمی ساخته 1994 که اولین فیلم بلند سینمایی فرانک دارابونت به حساب میآید.
قصه فیلم درباره مرد جوانی به نام اندی دوفرن است که به اتهام قتل همسرش به زندان افتاده است. نکته این است که اندی دوران حبس خودش را شبیه دیگران نمیگذراند. او همواره سودای رها شدن را در سر میپروراند و برای این کار بدون متوقف شدن تلاش میکند.
اندی به شیوه خودش نقشه ای زیرکانه اما بسیار طولانی مدت را طرح ریزی می کند تا بتواند از زندان نجات یابد . قهرمان این قصه، 20 سال کارش را ادامه میدهد تا بالاخره راهی به رهایی بگشاید. درست است که مسیر آزادی او از دل کثیفی و فاضلاب میگذرد اما او را به مقصد دلخواهش میرساند تا آن صحنه باشکوه را ببینیم که اندی صورتش را به سمت آسمان بارانی گرفته و به رستگاری سلام میکند.
سرانجام مه کنار میرود
نام فیلم؟ «مه»
با بروز توفان بیسابقه، شهر به شدت به هم میریزد و دیگر امکان ادامه زندگی معمولی نیست. سیستم برق با اختلال کار میکند و درختانِ شکسته، وسط خیابانها افتادهاند. در همین حین عدهای از اهالی شهر در فروشگاه مرکزی زندانی شدهاند و حشراتی غولپیکر به انتظار کشتن آنها نشستهاند. این داستان چند خطی از فیلم مه احتمالا فضایی بسیار شبیه به باقی فیلمهای ژانر هراس یا علمی تخیلی دارد که دیدهایم. پس لابد اگر فیلمباز باشید فوری پایان فیلم را حدس زدهاید اما خوشبختانه باید بگوییم درباره فیلم مه اشتباه کردهاید چون کارگردان، فرانک دارابونت است که استاد تغییر دادن پیشفرضهای ماست. دارابونت در فروشگاه نمونه ای کوچک را از فضای سیاسی دنیا به نمایش میگذارد. دنیایی که افراطیون در آن قدرت را در دست میگیرند و با تصمیمات متعصبانه و کورکورانه خودشان زندگی دیگران را به خطر میاندازند. فیلم اگرچه پایان نسبتا تلخی دارد اما در پایان مه که کمی کنار میرود ، صحنه ای امید بخش مقابل ما ظاهر می شود.
یک رفاقت عالی و امیدبخش
نام فیلم؟ «دست نیافتنیها»
این فیلم بیش از هر چیز، وزیدن نسیم خنک دوستی به یک زندگی ساکن و کسالتبار است. فیلیپ با بازی «فرانسوا کلوزه» مرد میان سالی است که به دلیل حادثهای که برایش اتفاق افتاده از گردن به پایین فلج است. او مردی بداخلاق و تندخو است که قرار است پرستاری برای مراقبت از خودش استخدام کند. از بین کسانی که برای مصاحبه استخدام میآیند، فیلیپ دست به انتخاب عجیبی میزند و «دریس» را که سابقه خلاف و سرقت داشته به خاطر رفتار متفاوتش استخدام میکند. طبق آن چه که در ابتدای فیلم میآید، «دست نیافتنیها» بر اساس داستان واقعی ساخته شده است. در طول فیلم، بین فیلیپ و دریس رفاقتی کاملا انسانی و صمیمانه شکل میگیرد. «دست نیافتنیها» سرشار از لحظاتی است که حسهای خوبی برای بیننده ایجاد میکند. مثلا صحنهای که دریس توی بزرگراه با سرعت رانندگی میکند یا صحنهای که دریس در شب تولد فیلیپ در مقام آرایشگر او قرار میگیرد از لحظات جذاب این فیلم هستند.
عملی کردن یک ایده جنونآمیز
نام فیلم؟ «بندباز»
صبح هفتم آگوست 1974 فردی به نام فیلیپ پتی دست به یک دیوانگی محض میزند و به مدت 45 دقیقه به بندبازی بین دو تا از بلندترین آسمان خراشهای جهان در ارتفاع 470 متری اقدام میکند. این بندباز مسیر حدود 61 متری بین دو برج دوقلو را روی کابلی باریک راه میرود تا رکوردی عجیب را به نام خودش ثبت کند. فیلم «بندباز» با الهام از این اتفاق ساخته شده است. «بندباز» که ساخته زمکیس فیلم ساز آمریکایی است درباره سه بخش از زندگی فیلیپ است و در سال 2015 به نمایش درآمده است. در بخش اول با شخصیت فیلیپ آشنا میشویم که به وقایع پیش از انجام این کار محیرالعقول میپردازد. بخش دوم آماده شدن او برای انجام این کار است. اقداماتی شامل تمرین کردنهای او و همچنین اقدامات مخفیانه او برای بردن تجهیزات به پشت بام برجهای دوقلو است اما بخش مهم فیلم بخش پایانی است که فیلیپ نقشه خودش را عملی میکند. این لحظات فیلم، برای بیننده یک تجربه به معنای واقعی وحشتناک است. دوربین اطراف فیلیپ پرسه میزند، گامهای او را روی سیم دنبال میکند، او را از بالای سر نشان میدهد و ما آن ارتفاع وحشتناک را میبینیم، به ساختمانها نگاه میکنیم و به شهر که انگار زیر پایمان قرار گرفته است. فیلیپ سرانجام موفق میشود.