پرونده
تعداد بازدید : 116
تماشای شفق قطبی در منفی ۶۰ درجه
روایتی اختصاصی و خواندنی از سفر به «مورمانسک» روسیه از عکس گرفتن با گوزنهای قطبی تا غذای ارزان و تجربه سورتمه سواری
نویسنده : نیلوفر عزیزی | جهانگرد
تقریبا همه مردم جهان با شنیدن اسم کشور «روسیه» و اینکه فردی قصد سفر به آنجا را دارد، دیدنیهای 2 شهر موسکو و سنپترزبورگ به ذهنشان خطور میکند. من هم همینطور فکر میکردم تا اینکه مهرماه سال 98 یکی از دوستان خانوادگیمان یک بلیت با قیمت مناسب برای روسیه رزرو کرد و با مطرحکردن این موضوع با خانواده ما، جرقه شروع یک سفر هیجانانگیز را در ذهنمان زد. سفر به جایی که شنیده بودم در بعضی نقاط آن، مردم در زمستان تا سرمای منفی ۶۰ درجه را تجربه میکنند. بعد از کلی پرسوجو و تحقیق، تصمیم برآن شد که مقصد ما 3 شهر مسکو، سنپترزبورگ و مورمانسک باشد. دو شهر دیگر مقاصدی هستند که بیشتر ایرانیهایی که به روسیه میروند، از آنها بازدید میکنند ولی مورمانسک اینگونه نبود. حالا چرا «مورمانسک»؟ بعد از خواندن چندین سفرنامه، آن قدر حسوحال نویسندهها در توصیف این شهر، جذاب به نظر میآمد که غیر قابل چشمپوشی بود. دیدار با شفق قطبی، گرفتن عکس یادگاری با گوزن قطبی، سوار شدن بر سورتمه در دل طبیعت برفی در حالیکه سگهای هاسکی به سرعت سورتمه را میکشند، همهشان رویاهایی بودند که چندین شب قبل از حرکت در سر میپروراندم. از کودکی آرزوی چنین سفری را داشتم چون در کارتونها یا فیلمهای خارجی، سورتمهسواران را میدیدم و خاطراتی از آنها در ذهنم داشتم. پرونده امروز زندگیسلام، روایتهای اختصاصی از این سفر و اتفاقاتی است که افراد کمی در جهان موفق به تجربهشان شدهاند. بنابراین از شما هم دعوت میکنم که چمدانهایتان را ببندید و در این سفر کاغذی با ما همراه شوید، با این تفاوت که بستن چمدانهای ما برای این سفر، کاری بس دشوار بود و علت اش همراه داشتن تعداد زیادی لباس گرم و حجیم بود!
«مورمانسک» یعنی سرزمینی کنار دریا
نام مورمانسک از زبان سامی(Saami) گرفته شده و معنی آن «سرزمین کنار دریا» است. در این زبان ،مور به معنی دریا و ما به معنی سرزمین است. مورمانسک شهری در دوردستهای شمال غربی روسیه در نزدیکی مرز روسیه با نروژ و فنلاند است و ما از قبل میدانستیم که رفتن به این شهر، ساده نخواهد بود. همچنین میدانستیم که اگردر تور ثبتنام نکنیم، نمیتوانیم وارد مورمانسک شویم. به مورمانسک که رسیدیم، ساعت از 12 شب گذشته بود اما سرمای هوا طاقتفرسا نبود. آنجا برای چندمین بار به این نتیجه رسیدم که انسان وقتی پیشزمینه و ذهنیتی از موضوعی داشته باشد، پذیرش آن شرایط برایش راحتتر میشود. از هواپیما که پیاده شدیم، به محض ورود به ساختمان با پلیسهای سختگیر روسی مواجه شدیم. فرودگاه این شهر فقط اتاق مربوط به گرفتن چمدانها را داشت که آن هم بسیار کوچک بود. در حالیکه داشتیم توسط آنها سوال پیچ میشدیم، لیدرمان که از اهالی همان کشور بود، از راه رسید و تکلیف همه چیز را مشخص کرد. سپس وارد محیط بیرون شدیم و سوار بر ون به سمت هتل حرکت کردیم. در راه از «ایرنا»، لیدر روسیمان خواهش کردیم که توقفی برای خرید صبحانه فردا داشته باشیم. در مواجهه اول با این شهر، متوجه شدیم قیمتها نسبت به سن پترزبورگ تقریبا نصف است.
هزینه اقامت مان برای 3 شب شد 3 میلیون تومان
آپارتمان دو خوابهای که اجاره کردیم به مبلِغ۸۱۰۰ روبل(به قیمت روبل الان حدود 3.5 میلیون تومان ) برای سه شب و چهار روز برای استفاده شش نفر برایمان هزینه دربر داشت. توری که برای سه روز در مورمانسک رزرو کرده بودیم هم به مبلغ هر نفر۲۹۰ دلار شد. همانطور که گفتم ما در این سفر شش نفر بودیم و تورمان خصوصی بود چون میخواستیم سفر خاص تری داشته باشیم و به جاهایی برویم که شاید بقیه علاقهای به تجربهشان نداشتند. ساعت ۱۰ صبح روز اول حضورمان در این شهر، لیدر روسی به دنبالمان آمد و به توصیه لیدرمان یعنی ایرنا ،گرم ترین لباسهایمان را پوشیدیم و به راه افتادیم تا به اقیانوس منجمد شمالی برسیم. مسیر با طبیعتهای متنوع و زیبا شروع شد، برف شدید ، باران و ... هم به مرور ما را غافلگیر کرد تا نگرانیهاییمان برای رسیدن به مقصد زیاد شود».
خطر حمله خرس قطبی خیلی بالا بود
از هتل محل استقرار ما تا مقصدمان در اقیانوس، ۱۲۰ کیلومتر فاصله بود که ۴۰ کیلومتر آن جاده سخت و صعب العبوری داشت. جادهای که انگار به دست انسان مسطح شده بود و از هیچ وسیلهای برای آسفالت یا هموار شدنش، کمک نگرفته بودند. در طول راه چند بار ایستادیم و هربار ایرنا با کلی ترس و لرز مراقب ما بود چون میگفت خطر حمله خرس قطبی در این منطقه خیلی بالاست. با این حال و در همان شرایط ما کلی با مناظر طبیعی عکس گرفتیم. بعضی نقاط، برف سنگینی میبارید که میگفتند اولین برف امسال را تجربه میکنند چون سفر ما در مهرماه و ابتدای پاییز بود.
ناهار را در کافهای با دیوارهای شیشهای خوردیم
به کافهای در نزدیکی دریا رسیدیم. بعد از پیاده شدن به عمق فاجعه پی بردیم چون یکهو هوا خیلی سرد شد و باد تندی میوزید. در کافه، ماهی سفارش دادیم که هر بشقاب فقط دو برش ماهی به قیمت ۴۰۰ روبل(180 هزار تومان) داشت و نشان می داد که قیمت غذا در این شهر کمی گران است. حس و حال بسیار خوبی داشتیم، دیوارهای شیشه ای کافه و حیوانات شکاری که از در و دیوارش آویزان بودند و ساحل ماسهای با تابی که انگار قصد داشت از روی کل دریا رد شود، فضای این کافه را رویایی کرده بودند. بعد از صرف ناهار، لیدرمان به همراهی یک لیدر محلی با یک خودروی دیگر ما را به سمت آبشاری در نزدیکی اقیانوس منجمد شمالی بردند.
احساس کردم به مریخ سفر کردم!
این بار هم مسیر بسیار سخت و صعبالعبور بود اما وقتی به آبشار رسیدیم، تمام سختیها در لحظه با زیبایی آبشار و ترکیب آن با اقیانوس که شبیه یک تابلوی نقاشی باورنکردنی بود، فراموش شد. سپس در مسیر، سنگهای رنگارنگ و بزرگی را در ساحل دیدیم. همچنین یک قسمت از راه ،سنگهایی شبیه تخم جانوری افسانهای مثل اژدها دیدیم که من احساس میکردم به مریخ سفر کردم. راه برگشت دقیقا همان راه رفت بود و دوباره آن ۴۰ کیلومتر سنگلاخی را طی کردیم. بدون استثنا، همهمان از بالا و پایین شدنهای خودرو، حس و حال بدی را تجربه کردیم. ساعت ۱۰:۳۰شب بود که به هتل رسیدیم و همه رفتیم به سمت اتاق هایمان برای استراحت که ایرنا با گفتن یک جمله، برق را از سرمان پراند! ما باید نیم ساعت دیگر دوباره راه میافتادیم و خبری از استراحت نبود!
ساعت 12 شب رفتیم
بهدنبال شفققطبی
ایرنا با تمام خستگی امروز و شب قبل که خودش در جریان بود، گفت که به سرعت آماده شوید چون من ساعت۱۱(۲۳) منتظرم تا برای مشاهده شفق قطبی برویم. هیچکدام از نظر بدنی، آمادگی بیرون رفتن دوباره را نداشتیم اما فکر دیدن شفق قطبی این انگیزه را در ما تقویت کرد که استراحت را فراموش کنیم. بعد از گرم و صرف کردن چند کنسرو که تنها چیزی بود که در عرض یک ربع حاضر می شد، برای دیدن شفق قطبی و شکار این لحظه که ظاهرا زمان بسیار کمی هم برای تماشایش در آسمان فرصت هست، راه افتادیم. سوار بر خودروی ایرنا در شبی برفی و سرد در جادههای لغزنده اطراف شهر در جست وجوی شفق قطبی بودیم. ایرنا همراهمان یک عکاس حرفهای هم آورده بود تا راحتتر بتوانیم این لحظات را شکار کنیم و با شفق قطبی عکس یادگاری بگیریم. به اینطرف و آنطرف آسمان چشم دوخته بودیم، هر ازچندگاهی ایرنا خطاب به همراه عکاسش میگفت، یافتم یافتم، چند لحظه توقف میکردیم اما بیآنکه در سیاهی شب چیزی ببینیم، دوباره سوار بر خودرو می شدیم و به گشتن ادامه میدادیم. برخورد با سرعت دانههای برف به شیشه خودرو هم در ندیدن ما بیتاثیر نبود.
همراهان در تلاش برای دیدن شفق، خوابشان برد!
ناگهان برق سبز رنگی در آسمان پدیدار شد. من و ایرنا و عکاس، آن لحظه را دیدیم و من خیلی متحیر شدم از اینهمه زیبایی ولی بقیه همراهان خواب بودند! سریع بیدارشان کردیم و با سرعت به بیرون پریدیم و آماده عکاسی شدیم. عکسها غیر قابل تصور بودند. شفق قطبی در آسمان شب همچون رنگین کمانی در روز میدرخشید. همه بهت زده فقط به آسمان مینگریستیم و مات حرکت آرام نورهای سبز رنگ که خود ترکیبی از رنگهای سبز و صورتی بود، شدیم. هرچند لحظه یک بار، نوری در آسمان پدیدار و محو می شد. مسیر برگشت برای من و دیگر همراهانمان در فکر چگونگی تشکیل این نورها و عظمت و قدرت خداوند در بهوجود آوردن چنین پدیدههایی گذشت. وقتی به آپارتمان رسیدیم ساعت۳:۳۰ بامداد بود. ایرنا گفت که راس ساعت ۱۰ صبح آماده باشید تا به هاسکی پارک و دهکده سامیها برویم. بنابراین چند ساعتی بیشتر وقت برای خواب نداشتیم و البته هیجان زیادی داشتیم که فردا چه اتفاقهایی در انتظارمان است.
با لباسهای محافظ وارد هاسکیپارک شدیم
روز دوم حضور در مورمانسک ابتدا به سمت هاسکی پارک رفتیم. کل بزرگراهها، خیابانها، کوچهها و جای جای کشور روسیه و این شهر دیدنی در آن موقع سال به خاطر فصل پاییز، انگار محل رقص رنگها بود و ما سرمست از اینهمه زیبایی، در خیابانها میتاختیم تا بلکه، لذت بیشتری از این شهر و طبیعت اش ببریم. راستش هاسکی پارک یا همان پارک سگها چندان برای من جالب توجه نبود چون هم از سگ میترسم و هم اصلا علاقهای به آزار هیچ نوع موجود زندهای ندارم و از نظر من مخصوصا در این زمان که این قدر فناوری پیشرفت کرده، استفاده از حیوان بیزبان برای کارهای شخصی ،کاری بس بیرحمانه است. اما بالاخره این هم جزئی از تورمان بود. لباسهای محافظ بر تن کردیم و داخل مجموعهای از انواع سگها شدیم که میتوانستیم هر کدام را ناز و نوازش کنیم. لیدر هاسکیپارک درباره شان برایمان توضیحات میداد و ما نظارهگر بودیم. من بهرغم ترسی که داشتم، سعی کردم به سگها نزدیک بشوم و دستی به سرشان بکشم و این تجربه بسیار خوبی برای کنار آمدن با ترسم شد که از دوران کودکی همراهم بوده است. سپس وارد یک کلبه زیبا با تزیینات جالب شدیم و چندین میانوعده را امتحان کردیم. بعدش هم برگشتیم داخل خودرو و همراه ایرنا به سمت دهکده سامیها حرکت کردیم.
تمام وسایل سامیها، یک قسمت از بدن حیوانات بود!
سامیان تنها مردم بومی اسکاندیناوی هستند که شمالیترین مردم بومی اروپا بهشمار میآیند. آنها قبیلهای در روسیه هستند که اصالت خود را از زمان قدیم حفظ کردند و هنوز یادگاری های قدیمی در محل زندگیشان، خودنمایی میکرد. ابتدا وارد خانهای شدیم که تمام دیوارهای آن از پوست گوزن پوشیده شده بود. من احساس خیلی بدی داشتم. شاید حدود ۵۰ گوزن از بین رفته بودند تا این خانه پوشیده شود! همچنین تقریبا تمامی وسایل آنها از یک قسمتی از بدن حیوانات بود. یک کیف در آنجا به ما نشان دادند که باورم نمی شد حتی از پوست ماهی هم برای درست کردن وسایل استفاده کرده بودند. خانمی که آنجا بود احساس میکرد قدرت بالایی در به دست گرفتن ذهن افراد دارد و به ما میگفت که چشمهایتان را ببندید و به یک جای خوب فکر کنید! سپس خودش صداهای مختلف ایجاد میکرد ولی واقعا احساس خاصی در ما ایجاد نمیکرد اما او خیلی روی این مسئله اصرار داشت! یک مورد جالب توجه دیگر هم این که تعریف کردند، دلیل این که در افسانهها و فیلمهای خارجی بابانوئل از شومینه وارد خانه میشود این بوده که در اطراف خانه اقوام سامی که در قدیم زندگی میکردند، آن قدر برف میآمده که مردهای خانه برای ورود به خانه نمیتوانستند از در وارد شوند و مجبور میشدند که از شومینه وارد خانه شوند. سپس به کلبه دیگری رفتیم و در آن جا با لباس اسکیموها عکس گرفتیم و دمنوش همان گلهایی را که به گوزنها میدادیم با کیک داغ تازه طبخ شدهای که در آن میوههای وحشی بود، میل کردیم.
برگشت بدون خرید سوغاتی
روز آخر بود و در حال برگشت به سمت هتل بودیم که از ایرنا خواهش کردیم به جای هتل ما را در مرکز تجاری شهر پیاده کند تا گشتی هم در بازار داشته باشیم. تقریبا چیز قابل توجهی نخریدیم و همه چیز خیلی گران بود فقط از هایپر مارکت کمی خوراکی و ماهی تازه خریدیم و در منزل یک پلو ماهی عالی خودمان را مهمان کردیم. کل هزینه یک ماهی بزرگ برای شش نفر که اضافی هم آمد، حدود صد هزار تومان شد. شب را زود خوابیدیم چون ساعت ۸ صبح با چمدانهای بسته باید آماده برگشت میشدیم. قبل از رسیدن به هواپیما، ابتدا به سمت کلیسای جامع مورمانسک رفتیم و سپس به چندین سمبل برای سربازان جنگی و همسرانی که در انتظار شوهرانشان هستند و کشتی لنین رفتیم و سپس ایرنا ما را در فرودگاه کوچک مورمانسک پیاده کرد و با کلی خاطره با ایرنا و شهر زیبای مورمانسک خداحافظی کردیم.