در مدرسه آزمون سختی برگزار میشد. وقت امتحان که تمام شد معلم از دانشآموزان خواست تا خودکارهایشان را پایین بگذارند و برگهها را بالا بگیرند. سیمون، یکی از دانشآموزان، اخطار معلم را نادیده گرفت و با جدیت به نوشتن ادامه داد. چند دقیقه بعد پیش معلم رفت تا برگه امتحانی خود را تحویل دهد، اما معلم حاضر به گرفتن برگهاش نشد. سیمون پرسید: «شما نام من را میدانید؟» معلم جواب داد: «خیر و اهمیتی هم نمیدهم!» سیمون دوباره پرسید: «مطمئنید که نام من را نمیدانید؟» معلم دوباره گفت: «گفتم که نه!» سیمون سمت برگهها رفت و برگه خودش را در میان برگههای دیگر جای داد و همه را با هم قاطی کرد. بعد هم با خوشحالی از محل آزمون دور شد!
مترجم: فاطمه قاسمی